مكر روباه و هشيارى خروس

http://www.axgig.com/images/92675793811428539249.jpg

سگى با خروسى به صحرا رفتند. شب فرا رسيد. بنا چار خروس بر شاخه هاى بلند درختى رفت و خوابيد، و سگ زير درخت در ميان علفها آرميد.
هنگام سحر خروس طبق عادت هميشگى خود شروع به خواندن كرد.
روباهى آواز خروس را شنيد، به طرف صدا آمد، ديد خروس بالاى درخت است . روباه حيله گر به خروس گفت : اى مؤ ذن ، خدا ترا رحمت كند، از بالاى مناره پائين بيا، تا نماز را به جماعت بخوانيم .
خروس كه متوجه مكر روباه شده بود، گفت : بسيار خوب ، ولى تا من پائين مى آيم ، تو هم رفيقم را كه زير درخت خوابيده ، بيدار كن . مبادا نمازش قضا شود.
روباه خيال كرد مرغى در پاى درخت خوابيده ، به طرف درخت رفت .
سگ بوى روباه را حس كرد، بيدار شد و او را كشت .
(1)

1- انوار نعمانى / ص 405.

منبع : كشكول جبهه
تهيه و تنظيم : مؤ سسه فرهنگى نور


ادامه مطلب


[ شنبه 6 شهریور 1395  ] [ 3:02 PM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

خداوند به زمين وحى فرمود عابد را ببلعد

http://www.axgig.com/images/77041995171043931528.jpg

شيخ طوسى از حضرت صادق (ع ) روايت مى كند: پيرمردى از عابدهاى بنى اسرائيل مشغول نماز بود، ديد دو طفل خروسى را گرفته اند و پرش را مى كنند، و آن خروس ناله و فرياد مى كند. پس آن عابد همين طور مشغول نماز بود و آن حيوان را نجات نداد و از بچه ها جلوگيرى نكرد. پس خداوند به زمين وحى فرمود آن عابد را ببلعد.

گناهان کبیره ، آیت الله دستغیب، جلد 2 ص 70

منبع : كليد سعادت
نام مؤ لف : رحمت الله عرب نوكندى


ادامه مطلب


[ شنبه 6 شهریور 1395  ] [ 7:44 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

تب و لرز تو به من نيز سرايت نمود

http://www.axgig.com/images/33164503965873380150.jpg

يكى از شيعيان اما على (عليه السلام ) مى گويد: روزى تب و لرز داشتم به طورى كه رفتن به مسجد برايم مقدور نبود. روز جمعه كه فرا رسيد در خودم احساس سبكى و بهبود نمودم . با خود انديشيدم كه بهتر است غسل كنم ، به مسجد بروم و پشت سر اميرمومنان (عليه السلام ) نماز بخوانم .
غسل كردم و به مسجد رفتم و نشستم . امير مومنان (عليه السلام ) مشغول خواندن خطبه ها كه شد دوباره احساس تب و لرز نمودم ، با وجود اين خود را كنترل نموده با اتمام خطبه ها نماز را پشت سر حضرت (عليه السلام ) به جاى آوردم .
بعد از نماز، امام (عليه السلام ) مرا به خانه اش دعوت نمود و چون به نزد حضرتش (عليه السلام ) شتافتم ، فرمود: امروز تو را چه شده بود كه به خود مى پيچيدى ؟
عرض كردم : مدتى بيمار بودم ، امروز تبم فروكش كرد تصميم گرفتم كه براى نماز به مسجد بيايم اما در مسجد دوباره تب و لرز به من دست داد.
امام (عليه السلام ) فرمود: تب و لرز تو به من نيز سرايت نمود، زيرا ما با شما (شيعيان ) ارتباط معنوى داريم .

عرض نمودم : آيا تنها شيعيانى كه در مسجد هستند يا آنهايى كه در ديگر جايها نيز هستند؟
فرمود: هر كدام از شيعيان ما در شرق و غرب عالم چون به دردى مبتلا شوند آن درد به ما هم سرايت مى كند. (1)

1-  آدابى از قرآن ، شهيد دستغيب ، ص 216.

منبع :شبى در پايتخت بهشت
مؤ لف : بيژن شهرامى


ادامه مطلب


[ جمعه 5 شهریور 1395  ] [ 4:33 PM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]

ديگر بلال الله اكبر بر نياورد

http://www.axgig.com/images/19648986161201958584.jpg

امام صادق (ع ): خدا رحمت كند بلال را، كه دوستدار اهل بيت بود و بنده اى نيكوكار، و بعد از پيامبر براى هيچ كس اذان نگفت . (1)
بلال ، مؤ ذن پيامبر بود و اذان او نيز به حرمت رسولخدا بود.
بلال ، صداى اذان خويش را در دوره اى سر مى داد كه حاكم مسلمين ، پيامبر بود و مردم براى نماز جماعت و اقتدا به حضرت محمد (ص ) در مسجد، جمع مى شدند. بلال ، حريم رسالت را نگه داشت و قداست مؤ ذن پيامبر بودن را به مسائل سياسى حكومت خواهان نيالود.
اين بود كه پس از وفات پيامبر، بلال ديگر براى كسى اذان نگفت و آن آهنگ جانبخش و نواى توحيد را مردم ديگر نشنيدند.
بعد از تو، اى محمود احمد، اى محمد (ص )
ما همچنان در انتظارى تلخ مانديم
ديگر بلال ، الله اكبر بر نياورد.
جبرئيل از سوى خدا ديگر نيامد
بعد از تو، امت در غمت صاحب عزا بود
بعد از تو، خاطرهايمان هرگز نياسود...
روزى ، پس از رحلت پيامبر، حضرت زهرا (ع ) اظهار علاقه نمود كه يكبار ديگر، صداى مؤ ذن پدرش را بشنود. چون بلال خبردار شد، در اولين فرصت نماز، بر بام مسجد رفت و شروع به اذان گفتن كرد.
الله اكبر، الله اكبر...
مردم با شنيدن صداى بلال ، به ياد دوران حيات پيامبر افتادند و آن خاطره ها در ذهن هايشان زنده شد. سينه هاى غم آلود امت ، به ياد پيامبر،سخت به درد آمده و گريه كردند.
حضرت زهرا (ع ) نيز كه به ياد روزگار پدر افتاد، گريه سر داد.
اشهد ان محمدا رسول الله
با اين جمله از اذان ، مدينه غرق در شيون و ناله شد، بطورى كه در مدينه چنان گريه اى كم سابقه بود.
زهراى عزيز كه شديدا متاءثر و نالان شده بود، بى تاب شد و ناله اى جانسوز سر داد و بيهوش بر زمين افتاد. به بلال گفتند: بلال ! خاموش باش ، كه دختر پيامبر از دنيا رفت بلال ، كه بر جان زهرا (ع ) بيمناك شده بود، اذان را نيمه كاره رها كرد و از بام مسجد به زير آمد چون حضرت زهرا (ع ) به هوش آمد، فرمود: اذان را تمام كن . بلال گفت : اى دختر رسول خدا، مرا معذور دار، كه بر جان تو ترسناكم و مى ترسم خود را هلاك كنى (2)

1- سفينه البحار ج 1 ص 104.
2- بحارالانوار ج 43 ص 157.

منبع :سلمان و بلال
نام مؤ لف : جواد محدثى


ادامه مطلب


[ جمعه 5 شهریور 1395  ] [ 4:19 PM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]