نماز شب و اشك شبانه

نماز شب و اشك شبانه
60351307829221762850.jpg

     خانم صديقه مصطفوي (دختر امام( قدّس سرّه )) مي‌گويد:  يادم مي‌آيد از دوران كودكي كم خواب بودم، چندين بار نيمه شب بيدار مي‌شدم و مكرر نماز شب آقا را مي‌ديدم. از خود مي‌پرسيدم: چرا آقا در هنگام شب اين قدر گريه مي‌كند. خيلي از شب‌ها مهتاب بود و در پرتو روشنايي آن اشك چشم آقا را مشاهده مي‌كردم و اين وضع براي من كه طفلي بيش نبودم، شگفت‌آور بود. در دوراني هم كه به نجف مي‌رفتم و بچه‌هاي كوچك داشتم و شب‌ها بيدار مي‌شدم، آقا در اتاقش كه رو به روي محل اقامت ما بود، در ايوان كوچكي نماز مي‌خواند و من احساس مي‌كردم براي اينكه صدايش را نشنوم، گريه شبش را با بلندگويي كه مناجات پخش مي‌كرد، تطبيق مي‌داد. من چون بيدار بودم، صداي گريه آقا را مي‌شنيدم.[1]  
  حجت الاسلام و المسلمين حسن ثقفي گفته است:  هنگامي كه امام براي اقامه نماز شب برميخواست، مقيد بود كه بي‌سر و صدا باشد. يادم هست در پاريس دو اتاق كوچك بود و من كه آنجا مي‌خوابيدم، مي‌ديدم امام خيلي آهسته و واقعاً مثل يك سايه برمي‌خاست و بدون سروصدا وضو مي‌گرفت و نماز شب را برپا مي‌داشت. برخي از خويشاوندان كه از پانزده سالگي با امام بوده‌اند، گفته‌اند از دوران نوجواني كه با امام خميني بوديم، آقا يك چراغ موشي كوچك مي‌گرفت و براي اينکه هيچ کس بيدار نشود به يك قسمت ديگر مي‌رفت و نماز شب مي‌خواند.     همسر امام ( رحمه الله ) مي‌گويد:     تا حالا نشده كه من از نماز شب ايشان بيدار شوم. چون چراغ را مطلقاً روشن نمي‌كرد، حتي چراغ دستشويي را روشن نمي‌گذاشت تا كسي بيدار نشود. هنگام وضوي نماز شب يك ابر زير شير آب مي‌گذاشت تا صداي چكه و ريزش آب موجب بيدار شدن كسي نگردد.[2]   
آيت الله سيد مصطفي خوانساري هم صحنه‌اي از عبادت امام را اين‌گونه نقل كرده‌است:     يك سال در قم برف زيادي آمده بود و سيل، نصف اين شهر را خراب كرده بود. در همان وضع و با آن شدت سرما و يخ بندان، امام نيمه‌هاي شب از مدرسه دارالشفاء به مدرسه فيضيه مي‌آمد و به هر زحمتي بود، يخ حوض مدرسه را مي‌شكست و وضو مي‌گرفت و زير مَدْرَس مي‌رفت و در تاريكي مشغول نماز شب مي‌شد. حال چه حس و حالي داشت، نمي‌توانم بازگو کنم. با يك سرور و شادي نماز شب را به جا مي‌آورد و هنگام اذان مي‌آمد، مسجد بالاسر و پشت سر آيت الله حاج ميرزا جواد ملكي به نماز مي‌ايستاد و بعد برمي‌گشت و مشغول مباحثاتش مي‌شد.[3]
     حتي در شب پرواز سرنوشت ساز دوازدهم بهمن 1357، اين برنامه امام ترك نشد. يكي از همراهان امام كه در هواپيما بود، نقل مي‌كند، به احترام آقا طبقه بالاي هواپيما را اختصاص به امام دادند تا در آنجا استراحت كند و كسي مزاحمش نباشد. من جسارت كردم و گفتم بروم ببينم آقا در چه حالي است. وقتي به طبقه بالا رفتم، ديدم آقا مشغول نماز هست، در حالي كه اشك مي‌ريزد.[4]  


[1] مجله سروش، ش 476، تيرماه 1368، ص 87.

[2] ستوده، پا به پاي آفتاب، ج 1، ص 157.

[3] مجله حوزه، ش 32، ص 52.

[4] پا به پاي آفتاب، ج 2، ص 243.

 





[ شنبه 16 خرداد 1394  ] [ 7:07 PM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]