اول، نماز
اول، نماز
به نماز اول وقت خیلی اهمیت می داد. همیشه با شنیدن صدای اذان، دست از کار می کشید. یک روز پارچه نوشته ای را به اتاق آورد. از من و یکی از همکاران خواست دو طرف پارچه را بگیریم و آن را روی دیوار اتاق ثابت نگه داریم. ظاهراً قصد داشت اصلاحاتی روی نوشته های پارچه انجام دهد، خیلی هم عجله داشت. دو طرف پارچه را گرفتیم. برای آوردن رنگ از اتاق بیرون رفت، همان موقع صدای اذان به گوش رسید. مدتی به همان حال ماندیم، کم کم دستهایمان خسته شد. پارچه را به همکارم دادم و از اتاق بیرون آمدم. محمد به نماز ایستاده بود. بعد از آن همه عجله و شتاب، اینک به آرامی نماز می خواند.1
1. همان، ص 54، خاطره سید محمد واعظی نژاد از شهید محمد طائی.
[ دوشنبه 23 شهریور 1394 ] [ 10:22 AM ] [
فروزان ]