اذان نیمه شب

اذان نیمه شب

99638449433975125942.jpg;

  بازرگان پیر در حالی که مطمئن بود او نیز نمی تواند کاری انجام دهد; به نزد خیاط رفت، زیرا در جایی که افراد سر شناس شهر نتوانسته بودند او را یاری دهند، پس چگونه یک خیاط ساده می‎توانست چنین کند. اما وقتی ماجرا را برای خیاط تعریف کرد، او با خونسردی گفت: «برو به آن سپاهی بگو، اگر پولم را ندهی، خیاط از تو شکایت می‎کند.»
تاجر درمانده ‌حال فکر کرد که خیاط بیهوده سخن می‎گوید; ولی برای آن که آخرین در را هم زده باشد، پیش مرد سپاهی رفت و جمله خیاط تکرار کرد. بر خلاف انتظارش، رنگ مرد پرید و فوری پول او را داد. این ماجرا بازرگان پیر را در شگفتی فرو برد و پیش خیاط برگشت و با اصرار زیاد از او خواست تا علت را بگوید. او نیز چنین تعریف کرد: «شبی از خیابان عبور می‎کردم و افسری از سپاه عثمانی را دیدم کهمست از شرابخواری عربده می‎کشید و فحش می‎داد. در همین وقت زنی از خیابان می‎گذشت که افسر مست راهش را بست. زن با التماس و فریاد از رهگذران کمک خواست. ولی مردم از ترس، جرأت نداشتند جلو بروند. من پیش رفتم و با نرمی ازاو خواستم تا از سر راه زن کنار برود. او با چماقش به من حمله کرد و دوستانش را هم فرا خواند تا مرا دور کنند. جمعیت از ترس متفرق شد و من هم ناچار شدم برای حفظ جانم در برابر آن سربازان مست از آن جا دور شوم.
ولیفکر زن بیچاره لحظه ای رهایم نمی کرد و با خود می‎اندیشیدم که چطور او را یاری دهم. یکدفعه فکری به ذهنم رسید. فورا به مسجد رفتم و از بالای مناره با صدای بلند اذان گفتم. ناگهان دیدم فوج سربازهای سواره و پیاده به خیابانها ریختند و همه پرسیدند: «این کسیت که در این وقت شب اذان می‎گوید؟» من وحشت زده خودم را معرفی کردم. گفتند: «زود پایین بیا که خلیفه تو را خواستهاست.»
مرا نزد خلیفه بردند. اوکه منتظر من بود، علت اذان گفتنم را پرسید. من هم جریان را از اول تا آخر برایش نقل کردم. او فوری دستور داد آنافسر را باز داشت کنند. از آن پس، من هر گاه با چنین مظالمی رو به رو می‎شوم، همین برنامه را اجرا می‎کنم، یعنی اذان می‎گویم. از آن به بعد، تمام افسرها از من حساب می‎برند.»

منبع:اندیشه قم





[ پنج شنبه 24 دی 1394  ] [ 6:27 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]