نماز عامل افزایش رزق و روزی

نماز عامل افزایش رزق و روزی

65029999164853723411.jpg

مرد کاسب در گوشه‏ ای از مغازه، آرام نشسته بود. مدام به ساعتخیره می‏شد و خود را مشغول می‏کرد. زمان می‏ گذشت، ولی از مشتری خبری نبود. با اینکه مغازه او در نزدیکی حرم حضرت امام رضا علیه ‏السلام قرار داشت و در جای شلوغ شهر مشهد، این اتفاق باورنکردنی بود. در همان لحظه، صدایی او را به خود آورد. صدا آشنا بود. صدای یکی از دوستان وی که در مغازهروبه ‏رو کار می‏کرد. آنها سال‏ها بود که همدیگر را می‏شناختند. گویی برایدرد دل و اندیشیدن چاره‏ای به آنجا آمده بود. آن دو گرم صحبت شدند. اولی گفت: «خیلی عجیب است، می‏بینی، هجوم مشتری را بر سر مغازه‏های دیگر. خوب درمی‏آورند. گویی امام رضا علیه‏ السلام، تنها آنها را می‏بیند. کاش گوشه چشمی نیز به ما داشت.» دومی گفت: باید چاره‏ای بیندیشیم. در این اوضاع بازار، اگر نجنبیم حتماً ورشکست می‏شویم و به زودی به فقر و فلاکت می‏افتیم».
دوستش فکری کرد و به او گفت: «بهتر است برای مشورت و حل مشکل مان برویم خدمت آیت اللّه شیخ حسن‏علی اصفهانی، کسی که همه او را به علم و تقوا و کرامت می‏ شناسند. خیلی‏ها مشکل شان رفع شده است».
آن دو مرد مغازه را بستند و به نزد ایشان رفتند تا شاید مشکل کار و کاسبی‏ شان حلشود. وقتی به منزل آیت اللّه رسیدند، در باز بود. وارد حیاط شدند. صدق و صفای آن منزل بر رویشان اثر گذاشته بود. وقتی به اندرون وارد شدند، عده زیادی را دیدند که هر کدام برای انجام کار یا رفع مشکلی خدمت ایشان رسیده بودند. همه به انتظار نشسته بودند. آنان نیز به صف منتظران پیوستند. هرکه می‏رفت، راضی و شادمان برمی‏ گشت و پاسخ معمایش را می‏یافت. تا اینکه نوبت به آن دو رسید. به خدمت آقا رفتند، هنوز سخنی نگفته بودند.
ناگهان شیخ از میان جمعیت، خطاب به اولی گفت: «تو باید کاری را انجام دهی که آن را ترککرده‏ای» و به دومی نگاهی انداخت و گفت: «تو هم کاری را که انجام می‏دهی، ترک کن.» بی‏آنکه چیز دیگری بگوید. به آنها فرصت سخن گفتن نداد و در ادامه گفت: «حالا بروید و به وظایف خود عمل کنید تا وضع شما بهتر شود».
آنان خاموش ماندند و مجلس را ترک کردند. چون دیگر حرفی باقی نمانده بود. آن دو به گناه خود آگاه بودند. اولی گفت: «من می‏دانم که چه کاری را باید انجام می‏دادم و ندادم، من نماز نمی‏خواندم و تو نیز شراب‏خوار بودی که از این لحظه به بعد نباید بخوری.» در همان لحظه آن دو پیمان بستند که به سفارش شیخعمل کنند و وظایف دینی خود را به جای آورند که صلاح و خیر دنیا و آخرت در این بود.
زندگی آن دو روز به روز بهتر شد و هر دو به لطف پروردگار، از ورشکستگی نجات یافتند و همیشه شاکر این لطف پروردگار بودند.1


1. على مقدادى اصفهانى، نشان از بی ‏نشان‏ ها، تهران، جمهورى، 1371، ص 57.





[ جمعه 25 دی 1394  ] [ 6:14 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]