معاویه و ابلیس

معاویه و ابلیس
معاویه در کاخ خود خوابیده بود. ناگهان مردی اورا بیدار کرد. وقتی که معاویه او را دید، به پشت پرده ی کاخ رفت و در آنجا پنهان شد.
معاویه فریاد زد: تو کیستی که اینگونه گستاخی کرده و بی اجازه وارد کاخ شده ای؟!
اوگفت: من ابلیس هستم.
معاویه گفت: چرا مرا بیدارکرده ای؟
شیطان در پاسخ گفت: هنگام نماز است. تو را بیدار کردم که سروقت به مسجد برای نماز بروی.
معاویه گفت: تو شیطان هستی و شیطان خیر بندگان را نمی خواهد. آیا ادعای دزد بر این که برای پاسبانی خانه آمده ام درست است؟
پاسخداد: تو را از خواب بیدار کردم که مبادا بخوابی و نمازت قضا شود و با دل شکسته، آه سوزان بکشی، که نمازم قضا شد و به مسجد نرفتم. ارزش این آه، از صده نماز معمولی که عادت انسان شده، بالاتر است. خواستم چنین آه و ناله نصیب تو نشود که مشمول رحمت حق تعالی گردی!
منبع: داستانهای مثنوی، ج2، ص16-15