اللّه تو لبیک ماست‏

اللّه تو لبیک ماست‏

64353652955715111281.jpg;

مردی بود که همیشه با خدای خودش راز و نیاز می‏کرد و داد اللّه! اللّه! سر می‏داد. شیطان یک وقتی بر او ظاهر شد و وسوسه‏اش نمود، و کاری کرد که این مرد برای همیشه خاموش شد، یعنی یک وقتی به سراغش آمد و گفت: ای مرد! این همه که اللّه! اللّه! گفتی و مرتّب سحرها بلند می‏شوی اللّه! اللّه! می‏گویی آنهم با این همه درد، آخر یک مرتبه شد که تو لبیک بشنوی؟! تو اگر درِ هر خانه‏ای رفته بودی، این اندازه ناله کرده بودی، لااقل یک مرتبه جوابت را داده بودند. و یک دفعه گفته بودند «لبیّک»، این مرد دید حرف منطقی است، (البتّه به ظاهر)، سبب شد که دهانش بسته شود و دیگر اللّه! اللّه! نمی‏گفت. در عالم رؤیا هاتفی به او گفت: تو چرا مناجات خودت را؟ ترک کردی گفت من می‏بینم این همه مناجات که می‏کنم و این همه درد و سوزی که دارم، یک مرتبه نشد در جواب من لبیک گفته شود! هاتف به او گفت: ولی من مأمورم از طرف خدا جوابت را بدهم:
گفت همان اللَّه تو لبیّک ماست - آن نیاز و سوز و دردت پیک ماست‏
همان دردی که ما در دل تو قرار دادیم، همان سوزی که ما در دل تو قرار دادیم، همان عشق و شوقی که ما در دل تو قرار دادیم، این خودش لبیک ماست.

مثنوی معنوی، مولوی، ج 3، ص 207، به نقل از انسان کامل، ص 42.

 





[ پنج شنبه 22 بهمن 1394  ] [ 4:06 PM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]