هدایت الهی‏

هدایت الهی‏

75835097359007934845.jpg;

جوانی می‏گفت: در، کوچکی همیشه سعی می‏کردم نماز خود را در مسجد بخوانم. روزی مشغول خواندن نماز بودم که متوجه شدم پیرمردی، مراقب من است. نمازم که به پایان رسید، آن پیرمرد به من گفت: «نمازت درست نیست» و سپس شروع کرد به گفتن سخنانی نیشدار، چنانکه گویی تازیانه جلادان است. من غرق در سکوت بودم و هرگاه می‏خواستم از او بپرسم کجای نمازم اشتباه است، اجازه نمی‏داد و پیوسته می‏گفت: «نمازت درست نیست و امثال تو حق ندارند به مسجد بیایند!».
از آن پس تصمیم گرفتم دیگر به مسجد نروم و نمازم را در منزل هم نخوانم.این نخستین قدم برای ترک کامل نماز و انحرافم از طریق‏ اسلام بود، ولی خداوند مرا هدایت فرمود و اکنون دوباره نماز می‏خوانم.

داستانهایی پیرامون نماز

نویسنده : محمود علی محمدلو

 

 





[ پنج شنبه 22 بهمن 1394  ] [ 4:30 PM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]