هدایت الهی
هدایت الهی
جوانی میگفت: در، کوچکی همیشه سعی میکردم نماز خود را در مسجد بخوانم. روزی مشغول خواندن نماز بودم که متوجه شدم پیرمردی، مراقب من است. نمازم که به پایان رسید، آن پیرمرد به من گفت: «نمازت درست نیست» و سپس شروع کرد به گفتن سخنانی نیشدار، چنانکه گویی تازیانه جلادان است. من غرق در سکوت بودم و هرگاه میخواستم از او بپرسم کجای نمازم اشتباه است، اجازه نمیداد و پیوسته میگفت: «نمازت درست نیست و امثال تو حق ندارند به مسجد بیایند!».
از آن پس تصمیم گرفتم دیگر به مسجد نروم و نمازم را در منزل هم نخوانم.این نخستین قدم برای ترک کامل نماز و انحرافم از طریق اسلام بود، ولی خداوند مرا هدایت فرمود و اکنون دوباره نماز میخوانم.
داستانهایی پیرامون نماز
نویسنده : محمود علی محمدلو
[ پنج شنبه 22 بهمن 1394 ] [ 4:30 PM ] [
فروزان ]