یک خاطره
یک خاطره
این خاطره را هرگز فراموش نمیکنم که سالها پیش، روزی با پدر، و مادر و خانوادهام به مشهد رفتیم، در بازگشت از مشهد دیر وقت بود که به یکی از شهرهای مازندران رسیدیم. مسجدها بسته بود و در مهمانخانه آن شهر نیز فقط یک اطاق وجود داشت پدرم (که خدا رحمتش کند) بسیار مقید به نماز بود، وقت نماز که میشد، یک تلاطم درونی پیدا میکرد، دیدم او شام نمیخورد و میخواهد ابتدا نماز بخواند، لذا به دنبال مسجد رفتم اما درب مسجد بسته بود و آب هم در دسترس نبود، مجبور شدیم از آبی که برای آشامیدن به همراه داشتیم، استفاده کنیم، وضو گرفتیم و در پیاده رو مشغول خواندن نماز شدیم. تنها یک پیرمرد و یک پیرزن نیز با ما نماز خواندند؛ یعنی از چهل نفر مسافری که با ما بودند تنها شش نفر نماز خواندند، سپس به راه خود ادامه دادیم. آری، اینان از کجا می آمدند؟ از مشهد مقدس**جهاد با نفس، ج 3، ص 25 (با اندکی تصرف)*** از زیارت امامی که وقتی در «سرخس» زندانی بود، روزی هزار رکعت نماز میخواند. پس آیا سزاوار نیست ما نیز حداقل در اهمیت دادن به نمازهای پنجگانه - چه در سفر و چه در حضر - پیرو آن حضرت باشیم؟ به قول مولوی:
یک دسته گلت کو اگر آن باغ بدیدت - یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایی