اللّه تو لبیک ماست
اللّه تو لبیک ماست
مردی بود که همیشه با خدای خودش راز و نیاز میکرد و داد اللّه! اللّه! سر میداد. شیطان یک وقتی بر او ظاهر شد و وسوسهاش نمود، و کاری کرد که این مرد برای همیشه خاموش شد، یعنی یک وقتی به سراغش آمد و گفت: ای مرد! این همه که اللّه! اللّه! گفتی و مرتّب سحرها بلند می شوی اللّه! اللّه! می گویی آن هم با این همه درد، آخر یک مرتبه شد که تو لبیک بشنوی؟! تو اگر درِ هر خانهای رفته بودی، این اندازه ناله کرده بودی، لااقل یک مرتبه جوابت را داده بودند. و یک دفعه گفته بودند «لبیّک»، این مرد دید حرف منطقی است، (البتّه به ظاهر)، سبب شد که دهانش بسته شود و دیگر اللّه! اللّه! نمی گفت. در عالم رؤیا هاتفی به او گفت: تو چرا مناجات خودت را؟ ترک کردی گفت من میبینم این همه مناجات که می کنم و این همه درد و سوزی که دارم، یک مرتبه نشد در جواب من لبیک گفته شود! هاتف به او گفت: ولی من مأمورم از طرف خدا جوابت را بدهم:
گفت همان اللَّه تو لبیّک ماست - آن نیاز و سوز و دردت پیک ماست
همان دردی که ما در دل تو قرار دادیم، همان سوزی که ما در دل تو قرار دادیم، همان عشق و شوقی که ما در دل تو قرار دادیم، این خودش لبیک ماست.
**مثنوی معنوی، مولوی، ج 3، ص 207، به نقل از انسان کامل، ص 42.***