حقیقت نماز
حقیقت نماز
مثل نماز مثل انسان کاملى است، همین طور که انسان مرکب از روح و جسم است نماز نیز داراى روح و جسم می باشد و همین طور که روح انسان داراى مراتب متفاوت است روح نماز نیز چنین می باشد، و هم چنان که جسم و بدن داراى اجزاء رئیسه و غیر رئیسه می باشد و اجزاء رئیسه بدن هم بر دو قسم است، اجزایى که فقدانش موجب فقدان بدن می شود و اجزایى که فقدانش موجب فقدان بدن نمی گردد، در نماز نیز همچنین است اما روح نماز عبارت از امور قلبى معنوى است که رأس آنها قصد قربت و خلوص نیت و حضور قلب می باشد و از اینها متفرع می شود امور دیگرى مانند فراغ قلب از غیر خدا و خشوع و خضوع و تعظیم نسبت به معبود و هیبت از جلال او و رجاء و امید به رحمت و لطف او و خوف از سخط و غضب او، و حیاء و ادب و تفهم معانى قرآن و اذکار و ادعیه و توجه به لطائف آنها و خالى بودن دل از موانع قبول مانند کبر و عجب و حسد و عقوق والدین و قطع رحم و نشوز و سایر اخلاق رذیله و معاصى و اعمال ناپسندیده، که اگر بخواهیم بحث کنیم خود کتاب مفصلى می شود و در اینجا به پاره از آیات و اخبار وارده از ائمه اطهار (ع) اشاره می نمائیم.
در قرآن کریم در وصف مؤمنین می فرماید «الذین هم فی صلاتهم خاشعون؛ مؤمنان کسانى هستند که در نمازشان خاشع می باشند.» (مؤمنون/ 2) و نیز می فرماید: «و أقم الصلاة لذکری؛ نماز را به پاى دار براى اینکه به یاد من باشى.» (طه/ 14) که در این آیه غایت و نتیجه نماز را توجه به معبود و متذکر بودن او در هر حال شمرده است و نیز می فرماید: «فویل للمصلین الذین هم عن صلاتهم ساهون؛ واى بر نمازگزارانى که از نمازشان غافل می باشند.» (ماعون/ 4- 5) در این آیه مذمت فرمود از نماز گذارانى که از نمازشان غافلند یعنى توجه به غایت و نتیجه و روح نماز ندارند و نیز می فرماید: «تقربوا الصلاة و أنتم سکارى حتى تعلموا ما تقولون؛ به نماز نزدیک نشوید و حال آنکه مست باشید تا اینکه بدانید چه مى گویید.» (نساء/ 46) که به قرینه ی جمله ی «حتى تعلموا ما تقولون» می توان سکر و مستى را عام گرفت که شامل همه مستی ها (مستى دنیا، مال، هواها و شهوات نفسانى و غیره) شود و در مذمت منافقین می فرماید: «و إذا قاموا إلى الصلاة قاموا کسالى؛ هر گاه براى نماز به پا می شوند، به کسالت و بی حالى به پا می شوند.» (نساء/ 41) و نیز می فرماید «و لا یأتون الصلاة إلا و هم کسالى؛ نماز را به جا نمی آورند مگر در حالى که ایشان کسل و بى حالند.» (توبه/ 54) و غیر اینها از آیات دیگر و از پیغمبر خدا (ص) روایت شده که فرمود: «لا ینظر الله الى صلوة لا یحضر الرجل قلبه مع بدنه؛ خداوند توجه نمی کند به نمازى که که انسان قلبش را با بدنش حاضر ننماید.» و در حدیث دیگر می فرماید: «لیس من عبد یقبل بقلبه على الله فى صلوته و دعائه الا اقبل الله علیه بقلوب المؤمنین و ایده مع مودتهم ایاه بالجنة؛ هیچ بنده اى نیست که به قلبش در نماز و دعاء به خدا روى آورد جز اینکه خداوند دلهاى مؤمنین را به او متوجه نماید و با دوستى ایشان وى را در بهشت تایید کند.»
از حضرت باقر (ع) روایت شده که فرمود: «ان العبد لیرفع له من صلوته نصفها و ثلثها و ربعها و خمسها فما یرفع له الا ما اقبل علیها؛ همانا نماز بنده بالا می رود و به درجه قبول می رسد نیمى از آن و سه یک آن و چهار یک آن و پنج یک آن، و بالجمله بالا نمی رود و به درجه قبول نمی رسد مگر آنچه از نماز که اقبال و توجه بر آن داشته.» و غیر اینها از اخبار دیگر، و در این مورد مراجعه و ملاحظه حال رسول خدا (ص) و ائمه اطهار در هنگام نماز براى درک اهمیت این مطلب کافى است. درباره ی رسول خدا (ص) روایت شده: «اذا قام الى الصلاة کان له ازیز کازیز المرجل؛هر گاه به نماز مى ایستاد جوششى مانند جوشش دیک براى او بود.» و درباره ی امیرالمؤمنین (ع) روایت شده: «اذا اخذ فى الوضوء یتغیر وجهه من خیفة الله و اذا حضر وقت الصلاة یتزلزل و یتلون و یقول جاء وقت امانة عرضها الله على السموات الایة؛ هر گاه به وضوء شروع می نمود رنگ رویش از ترس خدا دگرگون می شد و هر گاه وقت نماز می رسید می لرزید و رنگ به رنگ می شد و می فرمود وقت امانتى که خداوند بر آسمانها عرض کرد فرا رسید.» و نیز در حدیث رسیده که تیر به پاى حضرت امیرالمؤمنین (ع) رسید صدیقه طاهره (ع) فرمود «در حال نماز آن را بیرون بیاورید.»
در حق فاطمه زهرا (س) رسیده: «تنهج فى الصلاة من خیفة الله؛ از خوف خدا در نماز به تندى نفس می زد.» و درباره ی حضرت مجتبى (ع) وارد شده: «اذا فرغ من وضوئه یتغیر لونه و یقول حق على من اراد ان یدخل على ذى العرش ان یتغیر لونه؛ هر گاه از وضو فارغ می شد رنگش تغییر می کرد و می فرمود سزاوار است بر کسى که می خواهد بر خداوند عرش وارد شود اینکه رنگش دگرگون شود.» و درباره ی حضرت سجاد وارد شده «اصفر لونه و یقول أ تدرون بین یدى من ارید ان اقوم؛ رنگش زرد می شد و می گفت آیا می دانید در مقابل چه کسى می خواهم بایستم!؟» و نیز روایت شده که «و قد سقط ردائه فلم یسوه؛ ردا از دوشش افتاد و آن را راست نکرد.» و می فرمود: «ان العبد لا تقبل منه صلوة الا ما اقبل؛ به درستى که نماز بنده قبول نمی شود مگر آنچه اقبال و توجه بر آن داشته باشد.» ابوحمزه ثمالى عرض کرد: «پس ما هلاک شدیم!» فرمود: «کلا ان الله یتم ذلک بالنوافل؛ نه چنین است، به درستى که خداوند تمام می کند آن را به واسطه نوافل.»
نیز روایت شده: «اذا قام الى الصلاة تغیر لونه و اذا سجد لم یرفع راسه حتى یرفض عرقا و فی القیام کانه ساق شجرة لا یتحرک الا بالریح؛ هر گاه به نماز مى ایستاد رنگش تغییر می کرد و هر گاه به سجده می رفت سربلند نمی کرد تا عرق در بدنش ظاهر می شد و در حال قیام مانند ساق درختى بود که حرکت نمی کرد مگر به واسطه باد.» و در حق حضرت صادق (ع) روایت شده: «یخر مغشیا و یقول اردد الایة حتى سمعت من المتکلم بها؛ در کلمه ایاک نعبد و ایاک نستعین حالت غشوه به حضرتش رو می داد و می فرمود آن قدر مکرر می کنم تا اینکه از گوینده آن بشنوم.» و از بعض اکابر نقل شده که می گفت در حال نماز کعبه را در مقابل حاجب و صراط را زیر پا و بهشت را طرف راست و جهنم را طرف چپ و ملک الموت را عقب سر قرار می دهم و فکر می کنم این آخرین نماز من است.»
آری این امور تعجب ندارد زیرا مثل اینها بلکه بیشتر از اینها در بسیارى از مردم نسبت به سلاطین ظاهره مشاهده می شود و تحقق این امور در انسان دائر مدار قوه ایمان و ازدیاد معرفت به عظمت حضرت سبحان جلت عظمته است و اینکه او عالم به سرائر و ضمائر، و حاضر و ناظر، و قادر و قاهر و مثیب و معاقب است و قیامت و حضور در پیشگاه عرش عظمت حق همیشه نصب العین انسان بوده و دنیا و زخارف آن در نظرش حقیر و ناچیز باشد و به عین الیقین بلکه به حق الیقین، یقین داشته باشد که هیچ امرى بدون مشیت حق واقع نمی شود و بدانکه غرض اصلى از تشریع نماز قرب به مقام حق و اظهار عبودیت و انقیاد و تسلیم نسبت به امور تکوینى و اوامر تشریعى حق تبارک و تعالى می باشد رسول خدا (ص) با ابوذر غفارى می فرماید: «یا اباذر اعبد ربک کانک تراه فان لم تکن تراه فانه یراک؛ اى اباذر! پروردگارت را چنان عبادت کن که گویا او را مى بینى چه گر تو او را نمى بینى او تو را میبیند.»
منـابـع
عبدالحسين طیب- أطیب البیان- جلد 1 صفحه 154
عبدالحسين طیب- أطیب البیان- جلد 14 صفحه 168
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 27 صفحه 166
سیدمحمود طالقانی- پرتوى از قرآن- جلد 4 صفحه 185
سيد محمدابراهيم بروجردى- تفسیر جامع- جلد 7 صفحه 287