فرزند جبیب و امام سجاد (علیه السلام)
فرزند جبیب و امام سجاد (علیه السلام)
حماد بن حبیب كوفی گوید: سالی به قصد حج بیرون رفتم همین كه از منزلی به نام زباله كوچ كردیم، بادی سیاه و تاریك وزیدن گرفت؛ بطوری كه قافله را از هم پراكنده ساخت و من در آن بیابان سرگردان ماندم. پس خود را به درهای خالی از آب و گیاه رسانده، در پس درختی پناه گرفتم چون تاریكی شب مرا گرفت، جوانی به سوی من میآمد كه جامههای سفیدی بر تن داشت و بوی مشك از او به مشام میرسید با خود گفتم: این شخص باید یكی از اولیا خدا باشد پس ترسیدم اگر او متوجه حضور من شود به جای دیگر برود؛ از این رو تا توانستم خود را پنهان كردم جوان مهیای نماز شد و نخست چنین گفت: « یا مَن حاز كلَ شیء ملكوتاً و قهَر كلَ شیء جبروتاً صل علی محمد و آل محمد و اولِج قَلبی فَرح الاقبال علیك و اَلحِقنی بمیدان المطیعین لك » ای آن كه به ملك و ملكوت دست یافتی و بر هر چیزی با قهر و غلبه پیروز گشتهای، بر محمد و آل محمد درود فرست و دلم را از شادی روی آوردن به پیشگاهت آكنده نما و مرا به جمع پیروان خود رهنمون شو.
و آن گاه وارد نماز شد. چون دیدم كه اعضای او آرام گرفت، برخاستم و در همان مكانی كه آماده نماز شده بود رفتم دیدم چشمه ای آب میجوشد من نیز آماده شدم و پشت سرش ایستادم دیدم گویا محرابی برای من مجسم شد و در حال نماز میدیدم كه هر وقت به آیه ای میرسید كه در آن وعده و وعید و بیم و ترس بود، با ناله و سوز آن را تكرار میكرد چون تاریكی شب پایان یافت، از جای خود برخاست و گفت: « یا من قصد الضالون فاصابوه مرشدا، و أمه الخائفون فوجدوه معقلا و لجأ الیه العابدون فوجدوه موئلا، متی راحة من نصب لغیرك بدنه و متی فرح من قصد سواك بهمته، الهی قد تقشع الظلام و لم اقض من خدمتك وطرا... صل علی محمد و آل محمد و افعل بی أولی الامرین بك، یا ارحم الراحمین » ای آن كه چون جویندگان آهنگ او كردند، وی را راهنما یافتند و چون بیم ناكان به او روی آوردند، مأوایش دیدند و هنگامی كه پرستش كنندگان به او پناه آورند او را پناهنده یافتند؛ آسودگی كسی كه خود را برای جز تو كاهید، چه زمانی است و شادمانی اندوهناكی كه برای یافتن جز تو كمر همت بست، چه وقت است؟ بار پروردگارا، شب رو به پایان است اما هنوز بخشی از تكالیف خود را نسبت به تو انجام نداده ام؛ بر محمد و آل محمد درود فرست و آن چه را كه شاسته آنم برایم انجام ده ای مهربانترین مهربانان.
بسیار نگران شدم كه مبادا او از نظرم ناپید شود و امرش بر من پوشیده ماند پس محكم او را گرفتم عرض كردم: تو را سوگند میدهم به كسی كه ملال و خستگی و رنج و تعب از تو بر گرفته و لذت رهبت را در كام تو نهاده، بر من رحمت آور و مرا در جناح مرحمت و عنایتت جای ده كه من در این بیابان گم شده ام و آرزومندم كه به كردار تو روم و به گفتار تو شوم.
فرمود: اگر توكل تو از روی صدق و راستی باشد، گم نخواهی شد، لیك به دنبال من باش.
پس به كنار همان درخت آمد و دست مرا گرفت، من نیز چنان كه راه میرفتم چنین به نظرم رسید كه زمین در زیر قدم هایم حركت میكند همین كه صبح طلوع كرد به من فرمود: بشارت باد تو را كه این جا مكه معظمه است.
با شنیدن صدای ضجه حجاج، به آن جوان عرض كردم، تو را سوگند میدهم به آن كه امیدواری به او در روز قیامت، تو كیستی؟
فرمود: اكنون كه سوگند دادی، من علی بن حسین بن علی بن ابی طالب هستم.(1)
1- الخرایج و الجرایح ج 1، ص 266؛ منتهی الامال، ج 2، ص 11