محراب عشق
محراب عشق
آزادهاي که کعبه دلهاست کوي او
دارند چشم، اهل دو عالم به سوي او
صاحبدلان کنند به شکرانه جان نثار
در مقدم صبا به نسيمي ز کوي او
محراب عشق
آزادهاي که کعبه دلهاست کوي او
دارند چشم، اهل دو عالم به سوي او
صاحبدلان کنند به شکرانه جان نثار
در مقدم صبا به نسيمي ز کوي او
اي جان فداي همت آن عاشقي که بود
در راه دوست کشته شدن آرزوي او
دلدادهاي که بود به محراب وصل دوست
از جويبار خون همه غسل و، وضوي او
کردند جان نثار چو عقد نماز بست
زآزادگان عشق دو تن پيش روي او
لب تشنه جان سپرد به جانان کسي که بود
سر چشمه حيات نمي از سبوي او
در خون تپيد آنکه دو عالم حقير بود
در من يزيد عشق به يک تار موي او
در ساحل فرات چون لب تشنه شد شهيد
سيراب گشت مزرع دين زآبروي او
فري دوباره يافت حقيقت ز فيض وي
آبي دوباره جست شريعت ز جوي او
هستي به جنبش آمد و عالم ز جاي شد
هل من مغيث شد چو بلند از گلوي او
خونين شفق به دامن اين نيلگون سپهر
آيينهايست کرده در آن جلوه روي او
اين کيست خيره مانده درو چشم عالمين
شمع حقيقت است و چراغ هدي حسين «ع»
استاد محمود شاهرخي «جذبه»