بزم شهود
بزم شهود
بشنو از آن پير، پير راه عشق
مفتي روشندل آگاه عشق
گفت بهر عاشق پر سوز و ساز
در ره عشق است دو رکعت نماز
بزم شهود
بشنو از آن پير، پير راه عشق
مفتي روشندل آگاه عشق
گفت بهر عاشق پر سوز و ساز
در ره عشق است دو رکعت نماز
روي خود بايد به خون شويد نخست
چون وضويش نيست جز با خون درست
چون ز خون خويشتن سازد وضو
ميرود در بزم جانان سرخ رو
آري آري اين نماز عاشق است
اين چنين راز و نياز عاشق است
ظهر عاشورا در آن غوغاي عام
آن قيامت قامت آمد در قيام
راست چون شمعي فروزان ايستاد
آتش دل در زبان خود نهاد
گشت با دلدار در راز و نياز
حالتي خوش داشت در آن سوز و ساز
در مقام لي مع الله داشت جا
فارغ از خود بود و کل ماسوي
سينهي او مشتعل چون شمع بود
در مقام خاص جمعالجمع بود
آن چنان در بحر وحدت بود غرق
که نبود او را عنايت سوي فرق
ناگهان از سوي آن قوم شرير
بر سر او همچو باران ريخت تير
بود آن سان غرقهي بحر شهود
که فراغت داشت از بود و نبود
ماندهي اصحاب او گشتند جمع
همچو پروانه به گرداگرد شمع
جملگي کردند بهر حفظ شاه
سينههاي خويش را آماجگاه
تير چون از سوي دشمن ميرسيد
هر کسش با شوق بر جان ميخريد
چند تن در پيش آن شاه وجود
سرخرو رفتند در بزم شهود
ليک آن مرآت الله الصمد
بد مقيم خلوت جمعالاحد
بود محو آن گونه در خورشيد ذات
که نبود او را به ذرات التفات
بود با جانانه در گفت و شنود
دم بدم از ناي وحدت ميسرود
«حيث اقرب انت من حبل الوريد
لم اقل يا، يا نداء للبعيد
بل اغالطهم انادي في القفار
کي لاکتم من معي ممن اغار»
استاد محمود شاهرخي