پدر

پدر

81662408016685402605.gif

مرگ به او نزدیک شده بود. آخرین لحظات عمرش را می گذراند. دوستان و بستگانش گرد او جمع شده بودند. چهره اش بی تاب بود و اشک پهنای صورتش را گرفته بود. پیوسته ذکر می گفت. نامش حذیفه بود. از یاران حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله. کسی که در بسیاری از جنگ ها به همراه پیامبر، شرکت داشت و بعدها نیز از یاران با وفای امام علی علیه السلام به شمار می آمد. همیشه در جهاد با دشمنان خدا پیشگام بوده و هیچ گاه از مرگ نهراسیده بود. پس دلیل زاری او چه می توانست باشد. این پرسشی بود که ذهن بستگان را به خودمشغول می کرد. یکی پرسید: «یا حذیفه! پریشانی ات از چه روست؟» او در پاسخ گفت: «گریه ام برای ترس از مرگ و ترک این دنیا نیست؛ چون همیشه مرگ را دوستداشتم. بلکه گریه من برای این است که نمی دانم چگونه بر خدا وارد شوم. من از عبادت اندک خود نزد خدا شرمسارم.» آن گاه فرزندش را نزدیک خود فرا خوانده و آخرین سفارش هایش را به زبان آورد. حذیفه می گفت و نزدیکان اشک میریختند. از حس و حال و حرف های حذیفه ترس بر اندام نزدیکان افتاده بود و آنان را به فکر وا داشت. او رو به فرزندش کرد و گفت: «ای فرزندم! بی نیازی در این است که خود را از آنچه در دست مردم است، بی نیاز بدانی و فقر و نیازمندی در این است که دست نیاز به سوی مردم دراز کنی... . فرزندم! بکوش امروزت از دیروز بهتر باشد و هنگام نماز، آن چنان نماز بگزار که گویا آخریننماز توست و دیگر به دنیا برنمی گردی و بپرهیز از کارهایی که روزی زبان بهعذرخواهی بگشایی». تنها سفارش به نماز بود که در لحظه های پایانی زمزمه زبان او شده بود و به آن تأکید می ورزید. او در سال 63 ه . ق جان به جان آفرین تسلیم کرد و تنها وصیت او که به یادگار ماند، نصیحت هایی بود که همیشه آویزه گوش پسر گردید.1


1. آخرین گفتارها، ج 3، ص 45.

 





[ چهارشنبه 19 خرداد 1395  ] [ 12:08 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]