سبب نجات و قصه های بهشتی

http://www.axgig.com/images/18746812462851323945.jpg

مرحوم نراقی در خزائن از رفقا و مؤثّقین اصحابش نقل می کند. که گفت من در سن جوانی با پدرم و جمعی از رفقا هنگام عید نوروز در اصفهان دید و بازدید می کردیم و روز سه شنبه ای برای باز دید یکی از رفقا که منزلش نزدیک قبرستان بود رفتیم گفتند: منزل نیست راه درازی آمده بودیم برای رفع خستگی و زیارت اهل قبور به قبرستان رفتیم و آنجا نشستیم..........

http://www.axgig.com/images/18746812462851323945.jpg

مرحوم نراقی در خزائن از رفقا و مؤثّقین اصحابش نقل می کند. که گفت من در سن جوانی با پدرم و جمعی از رفقا هنگام عید نوروز در اصفهان دید و بازدید می کردیم و روز سه شنبه ای برای باز دید یکی از رفقا که منزلش نزدیک قبرستان بود رفتیم گفتند: منزل نیست راه درازی آمده بودیم برای رفع خستگی و زیارت اهل قبور به قبرستان رفتیم و آنجا نشستیم.
یکی از رفقا بمزاح رو بقبر نزدیکمان کرد و گفت: ای صاحب قبر ایام عید است آیا از ما پذیرائی نمی کنی؟
ناگهان صدائی از قبر بلند شد که هفته دیگر روز سه شنبه همینجا همه مهمان من هستید. همه ما وحشت کردیم و گمان کردیم تا روز سه شنبه دیگر بیشتر زنده نیستیم مشغول اصلاح کارهایمان و وصیت و غیره شدیم اما از مرگ خبری نشد روز سه شنبه مقداری که از روز گذشت با هم جمع شدیم و گفتیم بر سر همان قبر برویم شاید منظور مردن نبود. وقتیکه سر قبر حاضر شدیم یکی از ما گفت: ای صاحب قبر بوعده خود وفا کن صدائی بلند شد که بفرمائید (اینجا متوجه باشید که پرده حاجز و مانع چشم برزخی را خدای متعال گاهی عقب می زند تا عبرتی شود) جلو چشمشان عوض شد چشم ملکوتی باز شد دیدیم باغی در نهایت طراوت و صفا ظاهر شد و در آن نهرهای آب صاف جاری و درختان مشتمل بر انواع میوه های جمیع فصول و بر آن درختان انواع مرغان خوش الحان و در میان آن بعمارتی رسیدیم ساخته و پرداخته در نهایت زینت و اطراف آن باغ گشوده پس داخل آن عمارت شدیم شخصی در نهایت جمال و صفا نشسته و جمعی ماهر و کمر خدمت او بمیان بسته.
چون ما را دید از جا برخاست عذر خواهی کرد بعد دستور داد انواع و اقسام شیرینیها و میوه ها و آنچه را که در دنیا ندیده بودیم و تصورش را هم نمی کردیم مشاهد کردیم.
می فرماید: وقتیکه خوردیم چنان لذیذ بود که هیچوقت چنین لذتی را نچشیده بودیم و هر چه هم که می خوردیم سیر نمی شدیم یعنی باز اشتها داشتیم انواع دیگر از میوه ها و شیرینیها آوردند غذاهای گوناگون با طعمهای مختلف پس از ساعتی برخاستیم که ببینیم چه روی خواهد داد آن شخص ما را مشایعت کرد تا بیرون باغ، پدرم از او سؤال کرد که شما کیستید که خدای متعال چنین دستگاه وسیعی بشما عنایت فرموده که اگر تمام عالم را بخواهید مهمانی کنید می توانید و اینجا کجاست؟
فرمود من، هم وطن شمایم من همان قصاب فلان محل هستم - گفتند علت این درجات و مقامات چیست؟ فرمود دو سبب داشت یکی اینکه هرگز در کسبم کم فروشی نکردم و دیگر اینکه در عمرم نماز اول وقت را ترک نکردم، گوشت را در ترازو گذارده بودم صدای اللَّه اکبر مؤذن که بلند می شد وزن نمی کردم و برای نماز به مسجد می رفتم و بعد از مردن این موضع را بمن دادند و در هفته گذشته که شما این سخن را بمن گفتید مأذون براه دادن نبودم و اذن این هفته را گرفتم.
بعد هر یک از ما از مدت عمر خود سؤال کردیم و او جواب می گفت از آن جمله شخص مکتب داری را گفت تو بیش از نود سال عمر خواهی کرد و او هنوز زنده است و مرا گفت تو فلان قدر و حال ده پانزده سال دیگر باقیست خدا حافظی کردیم ما را مشایعت کرد.
خواستیم برگردیم ناگهان دیدیم در همان جای اولی سر قبر نشسته ایم

منبع : زبده القصص نویسنده : علی میرخلف زاده





[ یک شنبه 10 مرداد 1395  ] [ 10:54 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]