فضل خدا
دو نفر مستمند نابینا سر راه زبیده همسر هارون الرشید که در جود و کرم و بخشش شهرت بسزای داشت می نشستند، یکی از آن ها می گفت: «اَللَّهَم اَرْزُقْنی مِنْ فَضْلِکْ». خدایا مرا از فضل و کرم خود روزی مرحمت فرما آن نابینای دیگری می گفت: «اَللّهُمّ اَرْزُقنی مِْن فَضْلِ اُمّ جَعْفَر» خدایا مرا از فضل و کرم ام جعفر (زبیده روزی فرما)....
دو نفر مستمند نابینا سر راه زبیده همسر هارون الرشید که در جود و کرم و بخشش شهرت بسزای داشت می نشستند، یکی از آن ها می گفت: «اَللَّهَم اَرْزُقْنی مِنْ فَضْلِکْ». خدایا مرا از فضل و کرم خود روزی مرحمت فرما آن نابینای دیگری می گفت: «اَللّهُمّ اَرْزُقنی مِْن فَضْلِ اُمّ جَعْفَر» خدایا مرا از فضل و کرم ام جعفر (زبیده روزی فرما)
زبیده از این وضع و دعای مستمندان با خبر گردید روزانه دو درهم برای اولی و یک مرغ بریان که در شکم آن ده دنیار طلا گذارده بود برای دومی می فرستاد. صاحب مرغ بریان بدون آنکه بداخل شکم مرغ توجه کند آن را به دو درهم به رفیقش می فروخت و تا ده روز این وضع بهمین نحوه ادامه داشت.
روزی زبیده بآن مردیکه طالب فضل او بود گفت: آیا فضل و کرم ما تو را توانگر ساخته یا نه. گفت: کدام کرم شما؟ زبیده گفت: صد دینار در طول ده روز که در شکم مرغ می گذاشتم.
مرد گفت: من دیناری ندیدم برای من هر روز یک مرغ بریان می فرستادی آن را هم این رفیق من به دو درهم می خرید و من هم می فروختم.
زبیده گفت: آری این مرد اعتماد بفضل و کرم ما کرده خدا او را محروم گردانید و آن دیگری خواستار کرم خدا شد خداوند بیش از انتظار او را مستغنی و بی نیاز گردانید.
منبع : زبده القصص نویسنده : علی میرخلف زاده