به این فکر افتاد که پیرهن نو را صدقه دهد
پیرهنی نو بر تن داشت . خواست که با آن نمازی خواند . وضو باید می ساخت . نخست به بیت الخلاء (1) رفت .در آن جا به این فکر افتاد که پیرهن نو را صدقه دهد . همان جدا درآورد و بر در مستراح آویزان کرد . سپس یکی از همراهان خود را که در بیرون ایستاده بود، صدا زد . آمد و گفت:ای شیخ چه می فرمایی؟ از درون آواز داد که این پیراهن را که بر در انداخته ام، بردار و ببر و به نیازمندی هدیه ده . گفت:ای شیخ!نمی توانستی که صبر کنی تا از آن جا بیرون آیی و سپس آن را صدقه دهی!؟ گفت: می ترسم، تا بیرون آیم شیطان مرا از این نیت خیر بگرداند . تا او در نیت من دست نبرده و مرا پشیمان نکرده است، ببر و به حاجتمندی بده . (2)
1) بیت الخلاء: مستراح .
2) برگرفته از: گزیده تذکرة الاولیاء، ذکر ابوالحسن بوشنجی.
منبع : حکایت پارسایان نویسنده : رضا بابایی
[ چهارشنبه 10 شهریور 1395 ] [ 11:03 AM ] [
فروزان ]