اکنون در چنان حالی است که دوزخیان نیز از او ننگ دارند
بشر بن منصور، یک روز نماز می گزارد . کسی کنار او نشسته بود و نماز وی را می نگریست . پیش خود، بشر را تحسین می کرد و حسرت می خورد . از درازی سجده ها و حالت او در نماز تعجب می کرد و در دل، به او آفرین می گفت.
بشر نماز خود را پایان داد و همان دم، رو به مردی که در گوشه نشسته بود و او را می نگریست، کرد و گفت: ای جوانمرد!تعجب مکن . کسی را می شناسم که چون به نماز می ایستاد، فرشتگان صف در صف می ایستادند و به او اقتدا می کردند. اکنون در چنان حالی است که دوزخیان نیز از او ننگ دارند. مرد گفت: او کیست؟ گفت: ابلیس . (1)
بزرگی گفت: اگر همه شب بخوابید و بامداد در دل بیم داشته باشید، بهتر از آن است که همه شب تا صبح عبادت کنید و بامداد، گرفتار عجب و کبر باشید . اول گناه که پدید آمد، کبر بود که از شیطان سر زد . (2)
1) برگرفته از: غزالی، کیمیای سعادت، ج 2، ص 277.
2) همان.
منبع : حکایت پارسایان نویسنده : رضا بابایی