تو نیز بخواب
سعدی (690 - 606 ه.ق) در کتاب گلستان، خاطرات زیبایی از دوران جوانی و کودکی خود نقل می کند که گاه بسیار نکته آموز و دل انگیز است . در یکی از این خاطرات می گوید:
یاد دارم که در ایام کودکی، اهل عبادت بودم و شب ها بر می خاستم و نماز می گزاردم و به زهد و تقوا، رغبت بسیار داشتم .شبی در خدمت پدر - رحمة الله علیه - نشسته بودم و تمام شب چشم بر هم نگذاشتم و قرآن گرامی را بر کنار گرفته، می خواندم . در آن حال دیدم که همه آنان که گرد ما هستند، خوابیده اند . پدر را گفتم: از اینان کسی سر بر نمی دارد که نمازی بخواند. خواب غفلت، چنان اینان را برده است که گویی نخفته اند، بلکه مرده اند . پدر گفت: تو نیز اگر می خفتی، بهتر از آن بود که در پوستین خلق افتی (1) و عیب آنان گویی و برخود ببالی. (2)
1) برگرفته از: سعدی، گلستان، باب دوم، ص 74 .
2) برگرفته از: گلستان، باب دوم، ص 86 .
منبع :حکایت پارسایان نویسنده : رضا بابایی