خادم خدا

http://www.upsara.com/images/doo_2.jpg

 مسجدِ آبادی نه امام جماعت داشت و نه نماز جماعت در آن اقامه می‌شد. عبدالحسین برونسی کاری به این حرف‌ها نداشت. خودش راه می‌افتاد و به مسجد می‌رفت. گاهی فقط خودش بود و خدای خودش؛ اما چراغ مسجد روشن می‌شد. عبدالحسین گوشه‌ای می‌ایستاد و با خدا به راز و نیاز می‌پرداخت.

 شور و حالش در نماز تماشایی بود. من گاهی کشیک می‌کشیدم، فقط برای اینکه او بیاید، گوشه‌ای بایستد و قامت ببندد. آن‌وقت تماشای حال‌وهوای او لذتی وصف‌ناشدنی داشت. باز بودن درِ مسجد و روشن بودن چراغ آن، بعضی وقت‌ها عده‌ای را کنجکاو می‌کرد و به آن سمت می‌کشاند. گاهی چند نفری آستین بالا می‌زدند و وضویی می‌ساختند و به نماز می‌ایستادند.

 عبدالحسین خودش را با نماز وفق داده بود. فرقی هم برایش نمی‌کرد؛ وسط عملیات و آتش دشمن وقتی می‌فهمید وقت نماز شده، بی‌اعتنا به آنچه دوروبرش می‌گذرد، به نماز می‌ایستاد. نماز خواندنش طوری بود که انگار کاری مهم‌تر از آن ندارد.

 سعید عاکف، خاک‌های نرم کوشک، ص34

 مرکز تخصصی نماز





[ چهارشنبه 21 مهر 1395  ] [ 7:26 PM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]