نماز، نماز، وقت نماز

http://www.upsara.com/images/oa71_3.jpg

آن سال آقا قصد زيارت خانه ي خدا و انجام حج عمره کرده بود. از شيراز به طرف تهران حرکت کرديم ولي از تهران بليط هواپيما به مقصد جده به طور يکسره فراهم نشد، مجبور شديم از تهران به بيروت برويم تا از آنجا براي عزيمت به جده بليط تهيه کنيم........

http://www.upsara.com/images/oa71_3.jpg

آن سال آقا قصد زيارت خانه ي خدا و انجام حج عمره کرده بود. از شيراز به طرف تهران حرکت کرديم ولي از تهران بليط هواپيما به مقصد جده به طور يکسره فراهم نشد، مجبور شديم از تهران به بيروت برويم تا از آنجا براي عزيمت به جده بليط تهيه کنيم.

پس از ورود به بيروت، چند ساعتي براي رفتن به جده منتظر مانديم. نزديکي هاي غروب هواپيما براي جده آماده شد ولي از چهره ي آقا معلوم بود که از چيزي احساس رنجش مي کند. آري، وقت نماز مغرب نزديک شده بود اما فرصتي براي اداء آن در اول وقت نبود و آقا سعي مي کرد، کاري کند که پس از اذان و خواندن نماز حرکت کنيم ولي ميسر نشد.

داخل هواپيما نشسته بوديم ولي آقا آرام نداشت، در ميان جمع و خود جاي ديگر بود، معلوم بود که در دل آشوب دارد. او در مناجات با خداي يگانه وقفه اي يافته و سخت دلگير و گرفته بود. چند مرتبه قصد کرد پياده شود ولي مأمورين گفتند مسافران سوار شده اند و هواپيما آماده حرکت است. هواپيما همچنان تأخير مي کرد تا اينکه حساب کرديم و ديديم اگر حرکت کنيم ممکن است نماز قضا شود. آقا ديگر تحمل نکرد، بلند شد و گفت مي رويم پائين، بگذار هرچه مي خواهد، بشود، هواپيما حرکت کرد يا نکرد، ما مي خواهيم نماز بخوانيم.

«دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را»

نماز اول وقت را از ما گرفتند، طراوت و زيبايي پرستش را از ما گرفتند و حال مي خواهند عذر تقصيرمان را که مي خواهيم به درگاه دوست بريم از ما بگيرند، نماز براي کساني مقدس و ارزشمند است که گوهر شناسند، قيام در برابر معبود براي انسانهايي قيمتي و گرانسنگ است که خداشناس باشند. اما وقتي خواستيم پياده شويم گفتند در هواپيما بسته است و اجازه ي خروج به کسي داده نمي شود.

آقا بسيار ناراحت شدند و آثار افسردگي و بغض در چهره شان نمايان شد، لحظه اي را با سکوت و با حالت حيرت و حسرت ايستادند، گويي نه سکوت که ارتباطي با مبدأ هستي و يک تصميم و گشودن پنجره اي براي پرواز بود.

موقع حرکت هواپيما رسيد، به محض روشن شدن هواپيما، از داخل موتور هواپيما آتشي زبانه کشيد و خدمه هواپيما هراسان و مضطرب شدند، خلبان بلافاصله هواپيما را خاموش کرد، در باز شد و از مسافران خواسته شد که به سرعت از هواپيما خارج شوند، گفتند هواپيما دچار نقصي شده و حداقل چهار - پنج ساعت تأخير خواهد داشت. در ميان آن همه، فقط آقا بود که از ته دل خوشحال و خشنود بود و مرتب مي گفت: نماز، نماز، وقت نماز.

پائين رفتيم و در سالن فرودگاه نماز مغرب و عشاء را خوانديم. پس از خواندن نماز اعلام شد که هواپيما آماده شده است. مسافران سوار شوند! از آنجا به جده حرکت کرديم و آقا عمره را به جا آورد و به سلامتي برگشتيم ولي راز آن قصه ي شگفت انگيز گويي نماز سيد بود و بس.[1] .

در ازل پرتو حسنت ز تجلي دم زد

عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد

مدعي خواست که آيد به تماشاگه راز

دست غيب آمد و بر سينه ي نامحرم زد

«حافظ»

[1] شهيد دستغيب، لاله ي محراب، محمد جواد نورمحمدي، ص 121 - 119.

مجموعه داستان نماز ابرار؛ محمد صحتي سردرودي





[ جمعه 23 مهر 1395  ] [ 8:07 AM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]