ای کاش تو هم جای عبادت، تمام شب را خوابیده بودی!
شبی با پدر سعدی
سعدی شاعر خیلی جالبی است! برای اینکه بعضی وقت ها خاطرات خودش را هم بین شعر و حکایت هاش می نوشته است. مثلا یکی از خاطراتش است:
وقتی نوجوان بودم خیلی به عبادت و شب زنده داری علاقه داشتم.یادم می آید یک شب وقتی همه به خواب رفته بودند کنار پدرم نشستم و تا سحر همراه او قرآن خواندم و عبادت کردم. نزدیک صبح که شد به پدر گفتم: بابا جان این آدم بزرگ ها خجالت نمی کشند! نگاهشان کنید؛ یک طوری غرق خواب شدند که آدم خیال می کند توی قبر خوابیده اند.محض رضای خدا یک نفرشان بلند نمی شود دورکعت نماز بخواند!
پدر وقتی این جمله را از من شنید لبخندی زد و گفت: پسر خوب! ای کاش تو هم جای عبادت، تمام شب را خوابیده بودی اما به همین سادگی در مورد بنده های خدا قضاوت نمی کردی!
از وقتی این خاطره را از سعدی خواندم احساس می کنم جمله ای به گوشم اویزان شده است: در هر حالی خودت را پایین تر از برادران مومنت بدان.
سایت قنوت