خوش گذشت؛ اما ...
خوش گذشت؛ اما ...
تازه از سفر برگشته بود. هر چه فكر ميكرد، زياني در اين سفر نميديد. هم خوش گذشته بود و هم سود سرشاري از اين سفر تجاري برده بود.
ـ پس چرا امام صادق(ع) به من گفت نرو، زيان ميكني؟ سفر از اين سودمندتر؟
كوچههاي مدينه را يكيك پشت سر گذاشت تا به درِ خانة امام(ع) رسيد. بر در كوبيد و كسي در را باز كرد. داخل شد و نزد امام(ع) نشست. آنچه در سفر بر او گذشته بود، گفت؛ خصوصا از سودهايي كه نصيبش شده بود. هنگام خداحافظي، گفت:
ـ پيش از سفر، خدمت شما رسيدم و دربارة اين سفر با شما مشورت كردم. مرا از رفتن نهي كرديد و فرموديد: اين مسافرت براي تو زيان دارد. اكنون هر چه مينگرم، زياني نميبينم.
امام(ع) فرمود: آيا به ياد داري كه يكي از منازل راه، چنان خسته بودي كه خوابيدي و تا خورشيد ندميد، بيدار نشدي؟
ـ آري، به ياد دارم. آن روز نماز صبحم قضا شد.
ـ به خدا سوگند كه اگر اين سفر، همة دنيا را هم نصيب تو ميكرد، سود آن كمتر از زياني است كه فوت نماز بر تو وارد كرد.[1]
[1]. جهاد با نفس، ج ۱، ص ۶۶.
سایت قنوت