تنها به درس خواندن نيست، عبادت نيمه شب می خواهد...
تنها به درس خواندن نيست، عبادت نيمه شب می خواهد...
حکيم هيدجي از حکما و عرفاي بنام معاصر است. او دوران عمرش را به تدريس حکمت و عرفان گذرانيد. منکر مرگ اختياري بود و خلع بدن را براي مردم کاري محال و غير ممکن مي دانست و در بحث با شاگردانش هميشه آن را انکار نموده، رد مي کرد.
تا آنکه يک شب، پيرمردي دهاتي به حجره اش وارد شد و به حکيم هيدجي گفت:
چرا مرگ اختياري را قبول نداري؟
حکيم جواب داد: براي اينکه محال است.
پيرمرد تا اين جواب را شنيد، در مقابل او و پيش چشم حيرت زده اش، پاي خود را به سوي قبله کشيد و به پشت خوابيد و گفت: «انا لله و انا اليه راجعون»!
چنان خفت که گويي هزار سال است که مرده است. حکيم هيدجي از اين وضع، مضطرب شد و با حالتي نگران، طلاب را خبر نمود تا تابوتي آورده و شبانه وي را به فضاي شبستان مدرسه ببرند.
اما با کمال تعجب ديدند که پيرمرد از جا برخاست و نشست و گفت: «بسم الله الرحمن الرحيم» سپس رو به حکيم هيدجي کرده و با لبخند معناداري گفت:
حالا باور کردي حکيم!
گفت: آري باور کردم ولي پدر مرا درآوردي؟
پيرمرد گفت: آقاجان تنها به درس خواندن نيست، عبادت نيمه شب و تعبد هم مي خواهد، از همان شب حکيم هيدجي، رأي و رويه ي خود را عوض کرد.
مجموعه داستان نماز ابرار؛ محمد صحتي سردرودي؛ ص۷۹.