همین است، من در تو نوری میبینم

همین است، من در تو نوری میبینم

http://uupload.ir/files/atx_1.jpg

یکی از شاگردان ملاحسینقلی همدانی، شبی چند مهمان داشت که از کربلا برای زیارت نجف آمده بودند.
شب هنگام که بر اثر تنگی نفس از خواب بیدار می شود، می بیند که یکی از مسافرها خوابیده و پایش را روی سینه او گذاشته. می بیند که اگر حرکتی کند این زائر خسته بیدار می شود، به همین خاطر تکان نخورده و آن وضعیت را تحمل میکند.
فردای آن روز ملاحسینقلی از او می پرسد دیشب چه کرده ای ؟
او ماجرای شب گذشته را بازگو می کند.
ایشان به او می فرماید : " همین است، من در تو نوری میبینم که سابقه نداشته است، خیال کردی کم کاری است؟"
—---------------------------—
کتاب داستانهای پراکنده، ص ۱۰۱







[ دوشنبه 9 اسفند 1395  ] [ 3:04 PM ] [ فروزان ]
[ نظرات(1) ]