به رئیسشان گفت: اجازه می‌فرمایید من هم بخوانم، شما بنوازید؟

آخوند_ملا_حسینقلی_همدانی

 

http://uupload.ir/files/yy2_1.jpg

آخوند_ملا_حسینقلی_همدانی

در یكی از سفرهای خود، با جمعی از شاگردان به عتبات عالیات می‌رفت.
در بین راه، به قهوه خانه‌ای رسیدند كه جمعی از اهل هوی و هوس در آن جا می‌‌خواندند و پایكوبی می‌كردند.
آخوند به شاگردانش فرمود: یكی برود و آنان را نهی از منكر كند.
بعضی از شاگردان گفتند: این ها به نهی از منكر توجه نخواهند كرد.
فرمود: من خودم می‌روم. وقتی كه نزدیك شد،
به رئیسشان گفت: اجازه می‌فرمایید من هم بخوانم، شما بنوازید؟
رئیس گفت: مگر شما بلدی بخوانی؟ فرمود: بلی.
گفت: بخوان.
آخوند شروع به خواندن اشعار ناقوسیه امیرمؤمنان (ع) كرد. آن جمع سرمست از لذت‌های زودگذر دنیوی، وقتی این اشعار را از زبان كیمیا اثر آن عارف هدایتگر شنیدند به گریه درآمده و به دست ایشان توبه كردند.
یكی از شاگردان می‌گوید: وقتی كه ما از آن جا دور می‌شدیم، هنوز صدای گریه آن ها به گوش می‌رسید.

منبع : #تذکره_المتقین







[ جمعه 5 خرداد 1396  ] [ 7:03 PM ] [ فروزان ]
[ نظرات(1) ]