داستان نماز و دزدی!

http://uupload.ir/files/xm1s_2.jpg

نماز و دزدی!
یه بنده خدایی تعریف می کرد بچه که بودم، رفتم مسجد، سر نمازم با صدای بلند دعا کردم خدایا یه دوچرخه به من بده ریش سفید محل شنید، گفت: بچه جان، خدا که کارش دوچرخه دادن نیست، کار خدا لطف به بندگانشه، خصوصا بخشش گناهاشون، نه دوچرخه دادن. صبح روز بعد رفتم یه دوچرخه دزدیدم و تو مسجد سر نمازم دعا کردم که خدایا منو بابت تمام گناهانم ببخش. ریش سفید شنید و گفت: آفرین پسرم، حالا شدی مسلمان خوب و خداپرست. از آن روز دیگه من راهمو پیدا کردم. الان هم یه گوشه مملکت دارم خدمت می‌کنم، اول اختلاس میکنم و بعد نماز و نذری و توبه....
کلا برخی اینجوری نماز می خونن که صدای قرآن درآمده و می‌گوید وای به حال (برخی) نمازگزاران!

منبع : سایت قنوت







[ سه شنبه 25 مهر 1396  ] [ 5:43 PM ] [ فروزان ]
[ نظرات(0) ]