ما قاصدکان گم شده در بادیم
بر دست قلم عطر حرم میدادیم
از بارگه قدس رضا می آییم
ما گرد و غبار صحن گوهر شادیم
شاعر : نوید اطاعتی
بگو من خيلي دورم، دورتر از آن كه نگران، گردن كج بگيرم و بگويم، من تو را فروختهام به ميزم، به قدرتم، به شهوتم. من تو را هر روز، هر ساعت و هر لحظه ميفروشم بيآنكه ملالي باشد يا كابوسي.
فكر كردهاي؟ نميدانم چقدر چشم روي خطاهايم پوشاندهاي، چقدر هوسهاي عاشقانهام را وقت و بيوقت ديدهاي و سكوت كردهاي. ببين من همينم، من تو را هميشه همينطور ديدهام براي نداشتههايم، براي پيمانههاي كوچك دنياييام.
نماز را در يكي از صحنهاي حرم خوانده و در ايوان يكي از حجرههاي كنار صحن نشسته بودم. هر كس با زباني دعا ميخواند. صحن از جمعيت خالي شده بود، همه براي زيارت رفته بودند داخل.
كسي آرام از كنارم گذشت. صورتي استخواني داشت و ريشي چند روزه با يقه باز و راه رفتني كج و معوج. روبه روي گنبد ايستاده و حرف ميزد، بيتوجه به همه آدمهايي كه آنجا نشسته بودند.
حركاتش برايم عجيب بود. نزديكتر رفتم، انگار اصلا مرا نميديد. زمزمههايش را خوب ميشد تشخيص داد
گفت مهربانتر از تو، زیر سقف آسمان نیافریده. گفتم این را نمیدانم، ولی شهادت ميدهم یکی هستی و مهربانتر از تو نیافتهام. داستان دارد دلبستگی من و تو ...
راستش همسایهها چیزهایی دادهاند؛ مثلا یکیشان، شال بافته بود بدهم یکی از این خادمهای صحن که مجبورند توی سرما بایستند و راهنمایی کنند. یکیشان کیسهای سکه داده بریزم توی ضریح.
یکیشان، نامه، مهر و موم کرده فقط خودت بخوانی.
یکی هم گفت: «تا رسیدی، یادت بماند بخواهی من هم برسم؛ آن وقت من هم رسیدم ميخواهم تو باز برسی». من توی جیبم پر التماس دعاست. جیبم را خالیخالی ميکنم. وقتی دارم بر ميگردم، ميدانم مثل همیشه پر از هدیهاش ميکنی، ميدانم.
بخشنده ميشوم شبیه تو که دوست داشتی کوهها بشود استجابت و بدهی به آنها که طمعآمین از تو داشتند. فرار ميکنم؛ به سوی دامان پرمهر تو از شر وسواس خناس. من ميدانم تو به من احتیاجی نداری ولی من شک ندارم که در سرای تو، اتاق برای من هم هست. زیرسایه تو نفس کشیدن را بیش از هر چیز دیگری توی این عالم دوست ميدارم. من عریان ميشوم. همین یک انگشتر را دارم که مياندازمش توی ضریح.
من همین بودهام همیشه وقتی یک چیز وسط زندگیام کم بوده است، یادم آمده است خانه تو فقط چند قدم بالاتر از خانه ماست. مثل بهشتی که همه آرزوی داشتنش را دارند و در آن هیچ حسی از غربت نیست. مثل خانه دوست که بودن در آن شیرین است و در آن دلتنگی نیست و من داخل که میشوم، یادم میرود این زندگی پر از نقص و عیب نفس برایم نگذاشته است.
عبدالعزيز بن مهتدي مي گويد: درباره توحيد از امام رضا عليه السلام سؤال كردم؟امام رضا عليه السلام در جواب فرمودند هر كس سوره توحيد (قل هو الله) را بخواند، و به آن ايمان آورد، توحيد را شناخته است. عرض كردم، چگونه بايد خواند؟ امام رضا عليه السلام فرمودند:
امام عسكري عليه السلام از حضرت رضا عليه السلام نقل مي فرمايد كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: