به دلش صابون زده بود که ولیعهد می شود. به خصوص که مأمون پسری نداشت و به او هم خیلی اعتماد داشت. همه چیز طبق خواسته او پیش می رفت. فقط از یک چیز نگران بود. آن هم خود خلیفه بود. روی وعده های مأمون نمی توانست حساب باز کند. مأمون از این وعده ها به خیلی ها داده بود و دقیقاً سر بزنگاه آنها را دست خالی رها کرده بود. بالاخره از همان چیزی که می ترسید بر سرش آمد. مأمون علی بن موسی را به ولایتهدی منصوب کرد.