ايستگاه دل‌هاي بي‌قرار حسين(ع) (حسينيه)

چهارشنبه 27 آبان 1388  8:13 PM

ايستگاه دل‌هاي بي‌قرار حسين(ع) (حسينيه)

حسينيه يعني عطر صلوات رزمندگاني كه خسته و كوفته از عمليات برمي‌گشتند تا با هم‌عهد و پيماني ببندند كه تا راه دوستاني كه كفن از خون داشتند را ادامه دهند؛ يعني خاطره‌ شربت‌‌ها و چايي‌ها، خنده‌ها و شوخي‌هاي قبل از عمليات و گريه‌ها و مرثيه فراق دوستان همرزم در بعد از عمليات، حسينية يعني سرزمين هيئتي كه حسيني شدند.

38 كيلومتري جاده اهواز به خرمشهر، دست راست چشمت به ايستگاه راه‌آهن حسينيه مي‌خورد كه از ايستگاه‌هاي بين راهي است. قبل از جنگ، فعال بود و محل ايست و كنترل قطارها.

جاده پاسگاه زيد يكي از مسيرهاي حمله عراق بود نزديك اين ايستگاه كه سه‌راهي مهم و استراتژيكي حسينه را شكل مي‌دهد.

اين ايستگاه در عمليات بيت‌المقدس از دست عراقي‌ها خارج شد و از محورهاي اصلي عمليات بود چرا كه پس از آزادسازي، حفظ و پدافند در آن منطقه براي نيروهاي اسلام بسيار مهم بود. از طرفي ارتش عراق با توجه به دشت وسيع اطراف آن و راه ارتباطي خرمشهر ـ اهواز بسيار تلاش مي‌كرد آن را بازپس بگيرد كه پس از قبول ناتواني بازپس‌گيري، با آتش شديد توپخانه در اين نقطه، جهنمي از آتش درست كرد.

در جريان عمليات رمضان، يكي از اصلي‌ترين محورهاي هجوم به دشمن بود كه در آن، پاسگاه بسيار مهم زيد از دست بعثي‌ها آزاد شد.


ايستگاه دل‌هاي بي‌قرار حسين(ع) (حسينيه)

چهارشنبه 27 آبان 1388  8:13 PM

ايستگاه دل‌هاي بي‌قرار حسين(ع) (حسينيه)

حسينيه يعني عطر صلوات رزمندگاني كه خسته و كوفته از عمليات برمي‌گشتند تا با هم‌عهد و پيماني ببندند كه تا راه دوستاني كه كفن از خون داشتند را ادامه دهند؛ يعني خاطره‌ شربت‌‌ها و چايي‌ها، خنده‌ها و شوخي‌هاي قبل از عمليات و گريه‌ها و مرثيه فراق دوستان همرزم در بعد از عمليات، حسينية يعني سرزمين هيئتي كه حسيني شدند.

38 كيلومتري جاده اهواز به خرمشهر، دست راست چشمت به ايستگاه راه‌آهن حسينيه مي‌خورد كه از ايستگاه‌هاي بين راهي است. قبل از جنگ، فعال بود و محل ايست و كنترل قطارها.

جاده پاسگاه زيد يكي از مسيرهاي حمله عراق بود نزديك اين ايستگاه كه سه‌راهي مهم و استراتژيكي حسينه را شكل مي‌دهد.

اين ايستگاه در عمليات بيت‌المقدس از دست عراقي‌ها خارج شد و از محورهاي اصلي عمليات بود چرا كه پس از آزادسازي، حفظ و پدافند در آن منطقه براي نيروهاي اسلام بسيار مهم بود. از طرفي ارتش عراق با توجه به دشت وسيع اطراف آن و راه ارتباطي خرمشهر ـ اهواز بسيار تلاش مي‌كرد آن را بازپس بگيرد كه پس از قبول ناتواني بازپس‌گيري، با آتش شديد توپخانه در اين نقطه، جهنمي از آتش درست كرد.

در جريان عمليات رمضان، يكي از اصلي‌ترين محورهاي هجوم به دشمن بود كه در آن، پاسگاه بسيار مهم زيد از دست بعثي‌ها آزاد شد.


وقتي هواي شهر نفس‌گير مي‌شود...

سه شنبه 19 آبان 1388  9:19 AM

وقتي هواي شهر نفس‌گير مي‌شود...

حسن ابراهيم‌زاده

سال 1374 اعمال حج تمتع را تمام كرد و از احرام خارج شد. لباس احرامش را شست و خشك كرد و بعد، از همة همسفرانش خواست تا بر روي لباس احرامش بر اسلام و ايمان «محمدجعفر نصر اصفهاني» شهادت دهند. آن روز همه لباس احرامش را امضا كردند.

سال 1375 يكي از همرزمانش در بيمارستان به ملاقاتش رفت تا بي‌پرده خبر تأثيرات بمب‌هاي شيميايي را بر روي اين فرماندة تيپ يك لشكر پياده ثامن‌الائمه به او برساند، منتظر ماند تا اتاق خالي شود. آهسته به او نزديك شد، سرش را به سينه‌اش گذاشت و زار زار گريه كرد و حقيقت را به او گفت: «حاجي، دكترها جوابت كرده‌اند!» و او سر همرزمش را نوازش كرد و با كمال آرامش گفت: «من بايد در بيت‌المقدس5 شهيد مي‌شدم، خدا لطف كرد تا به حج مشرف شوم، به سوريه بروم و از همه مهم‌تر اينكه افتخار پيدا كردم كه سرباز ثامن‌الائمه(ع) بشوم.»


شهدا به ما نيازي ندارند

یک شنبه 17 آبان 1388  10:32 PM

يادمان باشد

شهدا به ما نيازي ندارند

سعيد عاكف

پنج، شش سال پيش، هنگامي كه مشغول انجام يك كار تحقيقي دربارة چند تن از شهداي محوري و گمنام استان‌هاي تهران و قم بودم، بارها اسم سردار داوود كريمي را از كساني كه با آنها مصاحبه مي‌كردم، مي‌شنيدم. همة آنها اذعان داشتند كه حاج داوود، اطلاعات ارزشمندي دربارة اين شهدا دارد؛ ولي بعضي‌ها كه آن بزرگوار را بيشتر و بهتر مي‌شناختند، مي‌گفتند: حاج داوود بعد از جنگ، بي‌مهري زياد ديده است و الآن رفته است در لاك خودش، ‌و خيلي بعيد است كه حاضر به انجام مصاحبه شود.

همان‌ها توصيه مي‌كردند كه: از اسم شهيد «محمد داوودآبادي» مي‌توانم به عنوان يك حربه استفاده كنم؛ يك حربه براي راضي كردن سردار كريمي به انجام مصاحبه. مي‌گفتند او هميشه براي داوودآبادي حساب ويژه‌اي باز مي‌كرده است.


خانه‌اي با عطر حميد

شهيد دكتر سيد عبدالحميد قاضي‌ميرسعيد از زبان همسرش

 

ـ تولد: مردادماه 1339 ـ طالقان

ـ ورود به داشگاه پزشكي اصفهان: 1357

ـ ازدواج با خانم فخرالسادات ميرسعيد‌قاضي: 1361

ـ‌ شهادت: 26 بهمن‌ماه 1364 همراه با تيم پزشكي در حال مداواي مجروحان در اورژانس خط مقدم

 

(1)

چهل سالگي عمر زيادي است. شايد آخرين حد عمر. مي‌گويند انسان، به خصوص مردها،  به چهل سالگي كه مي‌رسند تازه پخته مي‌شوند. مي‌فهمند و البته شايد بفهمند كه زندگي تنها همين خوردن،‌ خوابيدن و به يكديگر سرگرم بودن نيست. مي‌فهمند چيزي به نام روح هست. حس تمايل انسان به كمال و زيبايي و نمي‌دانم از اين حرف‌ها...


آنچه فهميدني بود، فهميده بود

سه شنبه 12 آبان 1388  10:23 PM

آنچه فهميدني بود، فهميده بود

سيده زهرا برقعي

يك نگاه ساده كه توي تقويم مي‌اندازي، مي‌بيني كه روزها، نام‌هاي مختلفي دارند: روز مادر، روز پدر، روز جوان، روز جهاني كودك. روز جهاني دختران، روز خبرنگار، روز... . ولي منظور من از اين نوشتار، ليست كردن نام روزها نيست. منظورم يكي از آن همه است كه لابه‌لاي جدول‌بندي تقويم‌ها گم شده و هر سال، كمابيش بي‌سر و صدا عبور مي‌كند و نيم نگاهي حتي به ما كه كنارجاده گذر عمر نشسته‌ايم، نمي‌اندازد: هشت آبان ـ روز نوجوان! ... مي‌خواهم كمي عميق‌تر نگاه كنيم؛ روز مادر، روز تولد حضرت زهرا(س) است. روز پدر، روز تولد حضرت علي(ع). روز جوان، روز تولد حضرت علي‌اكبر(ع). روز دختران، روز تولد حضرت معصومه(س)، و روز نوجوان...؟! دنبال «روز تولد» نگرد. روز نوجوان، «روز شهادت» نوجواني است كه از خاندان اهل‌بيت(ع) نبود، اما نامش در كنار نام نوجوانان كربلا جاودانه شد؛ محمد حسين فهميده. بله؛ حقيقت به همين سادگي است. محمد حسين كار بزرگي كرد و مگر نه اينكه شهادت آرزوي عاشقان و اول ره رستگاري آنهاست، پس روز نوجوان، روز تولد محمد حسين هم هست.

ارديبهشت 1346 مصادف با سوم محرم، شهر قم، لابه‌لاي صداي سنج عزا و سينه‌زني عاشقان اباعبدالله، صداي گريه نوزادي را هم شنيد كه قرار بود گوش فلك را كر كند. محمد حسين فهميده، فرزند محمد تقي، توي كوچه‌هاي شهر قم، آرام آرام قد كشيد، بازي كرد و به مدرسه رفت. به خاطر شغل پدرش مجبور بودند به كرج نقل مكان كنند. در بحبوحة انقلاب بود و پسرك ده ساله، نوار سخنراني امام خميني(ره) را مخفيانه گوش مي‌داده و اعلاميه پخش مي‌كرد و البته شريك جرم هم داشت؛ برادرش داوود كه سه سال بعد از خودش شهيد شد!

هنوز به سن تكليف نرسيده بود و نماز مي‌خواند. والدينش براي سحرهاي ماه مبارك رمضان، يواشكي بيدار مي‌شدند و مي‌ديدند محمد حسين، زودتر از همه سر سفره نشسته است. خوش برخورد، شجاع، و فعال و كوشا بود و عجيب به مطالعة كتب مختلف علاقه داشت. مي‌گفت:


رؤياي صادقه‌اي كه تعبير شد

شنبه 9 آبان 1388  9:52 PM

رؤياي صادقه‌اي كه تعبير شد

مهدي طوقاني

شوق لقاي محبوب و جهد اداي تكليف براي رضاي حق، دو معناست كه از آن حالي تولد كند كه عشقش خوانند و ثمره‌اش در بطن حادثه‌ها، شهادت است و خدمت به شهدا، مثل تفحص.

و عاشقان دل از دنيا برون برند، پيش از آنكه بدن‌هايشان را از آن خارج كنند، و شهدا چنين‌اند و تفحصيان نيز. كه فرموده حضرت مولا(ع) است در نهج‌البلاغه(خطبه 194): «دل‌هايتان را از دنيا خارج كنيد پيش از آنكه بدن‌هايتان را از آن بيرون برند.» و اينگونه بود كه آقا مجيد، دل به دنيا نداشت. قبري هم كه پشت خاكريز مقر كنده بود، براي شب‌هايي بود كه نمي‌توانست توي رمل‌ها بيل بزند و به‌خاطر بالا رفتن از نردباني بود كه سرانجامش، انس با خدا و شهداست.

اثرات وضعي معركه‌ها مثل قتلگاه، تپه دو قلو و كانال گردان كميل، فكه و... هم به شكل‌گرفتن و تكميل اين انس، سرعت بخشيده بود و اينگونه بود كه گوش‌هايش، چيزهايي مي‌شنيد كه هر گوشي نمي‌شنود و چشم‌هايش چيزهايي را مي‌ديد كه هر چشمي نمي‌بيند، هر وقت مي‌توانست تنها مي‌رفت، تنهاي تنها.

مي‌زد به قلب رملستان فكه، كه با آن سر و سرّي داشت ذره ذره خاك را در حال تسبيح مي‌ديد. يك‌بار در والفجر مقدماتي، در جنوب فكه، نزديكي‌هاي تپه دوقلو، لبخندي با نشاط بر لبانش نشست و با اشاره به نخل‌هايي كه در زمين شخم زده توسط توپخانه‌هاي دشمن تا نزديك زمين، خم شده بودند، به بچه‌ها گفت:


پيامي براي ما

جمعه 8 آبان 1388  11:11 PM

پيامي براي ما

در طلاييه مشغول كار بوديم. در دژ امام محمد باقر(ع) پيكر مطهر شهيدي كشف شد كه سر به پيكر نداشت و پيكرش دو نيم شده بود. داخل دستان شهيد كه به حالت مشت بود، مقداري جيره‌هاي شب عمليات (پسته و فندق) وجود داشت. براي پيدا كردن هويت شهيد، داخل جيب‌هاي لباس را تخليه كرديم. تعدادي كارت و يك قرآن كوچك و يك خودكار بود. يكي از كارت‌ها نظرمان را جلب كرد كه روي آن با خطي بسيار زيبا و زرد رنگ نوشته بود: «و خداوند ندا مي‌دهد كه شهدا به بهشت درآيند». از پيكر شهيد عكس گرفتم. از كارت هم يك عكس گرفتم، دوربين را كنار گذاشتم و خواستم يك بار ديگر كارت را ببينم كه در كمال تعجب ديدم جمله روي كارت محو شده است. از آقاي عليجاني پرسيدم: كارتي كه آن جمله روي آن نوشته شده بود، كجاست؟ گفت: همان كارتي است كه دست خودته. پيش خودم گفتم حتماً نور خورشيد و يا باد باعث شده جمله پاك شود و از آن گذشتم.

بعد از مدتي آقاي عليجاني به مرخصي رفته و جريان را براي يكي از علما تعريف كرده بود. ايشان گفته بودند كه برويد عكس را چاپ كنيد، اگر چاپ شد، جريان خاصي نبوده، اما اگر چاپ نشد براي ماها پيام داشته است.

از اصفهان به من زنگ زد و من به اهواز رفتم و عكس‌ها را چاپ كرديم. تمام عكس‌ها چاپ شد، به جز يك عكس كه مربوط به كارت بود. بسيار شفاف. اما عكسي كه از كارت گرفته بوديم، قسمت كارت، حالت نور خورده و مات بود.

آن روز تحقق يكي از آيه‌هاي قرآن به صورت اين پيام به ما گوشزد شده بود.


  • تعداد صفحات :9
  • 1  
  • 2  
  • 3  
  • 4  
  • 5  
  • 6  
  • 7  
  • 8  
  • 9