یار امام زمان
 
عضو باشگاه وبلاگ نویسان راسخون بلاگ
 


 

نگار جمشیدنژاد


... او که جمعه می آید
برای آمدنت دیر می شود، برگرد
زمان ز پرسه زدن سیر می شود، برگرد

در انتظار تو با کوله باری از وحشت
زمین دوباره زمین گیر می شود، برگرد

برای روشنی چشم آسمان، خورشید
میان چشم تو تکثیر می شود، برگرد

همیشه جای تو در لحظه هایمان خالیست
غروب جمعه که دلگیر می شود، برگرد

و جمعه ای که بیایی، تمام عرش خدا
به سمت خاک سرازیر می شود، برگرد





، 
 
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 28 دی 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

فؤاد کرمانی


پرده دار عالم
خورشید رخ مپوشان در ابر زلف، یارا
چون شب سیه مگردان روز سپید ما را

ما را ز تاب زلفت افتاد عقده بر دل
بر زلف خم به خم زن دست گره گشا را

فخر جهانیان شد ننگ صنم پرستی
جانا ز پرده بنمای روی خدانما را

ای آشکار پنهان برقع ز رخ برافکن
تا جلوه ات ببینم پنهان و آشکارا

بی جلوه ات ندارد ارض و سما فروغی
ای آفتاب تابان هم ارض و هم سما را

بازآ که از قیامت برپا شود قیامت
تا نیک و بد ببیند در فعل خود جزا را

ای پرده دار عالم در پرده چند مانی
آخر ز پرده بنگر یاران آشنا را

بازآ که بی وجودت عالم سکون ندارد
هجر تو در تزلزل افکند ماسوی را

حاجت به تست ما را ای حجت الهی
آری بسوی سلطان حاجت بود گدا را

عمری گذشت و ماندیم از ذکر دوست غافل
از کف به هیچ دادیم سرمایه بقا را

ما را فکنده غفلت در بستر هلاکت
درمان کن ای مسیحا این درد بی دوا را

ای پرده دار عالم در پرده چند پنهان
بازآ و روشنی بخش دلهای باصفا را





، 
 
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 28 دی 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

سینا میرزایی


عطر حضور

تمام خاک از عطر حضور دست تو پر بود
و من یک ریز می گفتم تو ای تنهاترین موعود

کجایی ای فراتر از زمان از باد از طوفان
کجایی دلیل من تمام پیکرم فرسود

در پس کوچه ها در زیر طوفانی که می تازد
به دنبال تو می گردند این پاهای خاک آلود

به دنبال تو می آیم به زیر باد و باران ها
زمین پوچ است و خاکستر به دنبال تو باید بود

خودم را با تو دردها بر دوش می گیرم
چه باید کرد با این روح خسته، قلب ناخشنود

تمام خاک را گشتم و گشتن پر ز گفتن شد
ولیکن هیچ کس بر من ـ من عاصی ـ دری نگشود

بگو با من در این ژرفا که پشت جاده طوفان
صدا آری صدای سیب سرخی هست تا موعود





، 
 
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 28 دی 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

حسین اسرافیلی


به دنبال تو میگردم

به دنبال تو می گردم نمی یابم نشانت را
بگو باید کجا جویم مدار کهکشانت را

تمام جاده را رفتم غباری از سواری نیست
بیابان تا بیابان جسته ام رد نشانت را

نگاهم مثل طفلان زیر باران خیره شد بر ابر
ببیند تا مگر در آسمان رنگین کمانت را

کهن شد انتظار اما به شوقی تازه, بال افشان
تمام جسم و جان لب شد که بوسد آستانت را

کرامت گر کنی این قطره ناچیز را شاید
که چون ابری بگردم کوچه های آسمانت را

الا ای آخرین طوفان! بپیچ از شرق آدینه
که دریا بوسه بنشاند لب آتش نشانت را





، 
 
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 28 دی 1389  توسط [ra:post_author_name]

 

 

سید حسن حسینی

صبحی دگر می آید
صبحی دگر می آید ای شب زنده داران
از قله های پر غبار روزگاران

از بیکران سبز اقیانوس غیبت
می آید او تا ساحل چشم انتظاران

آید به گوش از آسمان: این است مهدی
خیزد خروش از تشنگان: این است باران

با تیغ آتش می درد آن وارث نور
در انتهای شب گلوی نابکاران

از بیشه زار عطرهای تازه آید
چون سرخ گل بر اسب رهوار بهاران

آهنگ میدان تا کند او، باز ماند
در گرد راهش مرکب چابک سواران

آیینه آیین حق، ای صبح موعود
ماییم سیمای تو را آیینه داران

دیگر قرار بی تو ماندن نیست در دل
کی می شود روشن به رویت چشم یاران؟
 





، 
 
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 28 دی 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

قیصر امین پور


روز مبادا

وقتی تو نیستی
نه هست‌های ما
چونان‌که بایدند
نه بایدها ...

مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می‌خورم

عمری‌ست لبخندهای لاغر خود را
در دل ذخیره می‌کنم
باشد برای روز مبادا

اما
در صفحه‌های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست

آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما چه کسی می‌داند
شاید امروز نیز
روز مبادا باشد

وقتی تو نیستی
نه هست‌های ما
چونان‌که بایدند
نه بایدها ...

هر روز بی تو
روز مباداست
 





، 
 
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 28 دی 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

نغمه مستشار نظامی


آخرین مرد می‌رسد ناگاه

گفته بودند تو نمی‌آیی، شک نکردم خودت قضاوت کن
حقّ من را که سال‌ها این‌جا، منتظر بوده‌ام رعایت کن

گفته بودند بین یارانت، جای یک دختر دهاتی نیست
باشد آقا فقط همین یک بار، چند لحظه قبول زحمت کن

دل من شور می‌زند آخر، که مبادا دل شما تنگ است
درد دل هم نمی‌کنی با من، لطف کن لااقل نصیحت کن

من همیشه به یادتان هستم، پای شالی، کنار گندم‌زار
اگر از این طرف گذر کردی، با درختان باغ صحبت کن

پدرم گفته بود بعد از من، تو نگهبان باغ‌ها هستی
باید این سیب‌ها به او برسند، منتظر باش و خوب دقت کن

در بهاری که می‌رسد از راه، آخرین مرد می‌رسد ناگاه
دخترم منتظر بمان اینجا، جای من با امام بیعت کن





، 
 
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 28 دی 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

علیرضا قزوه


ترانة انتظار
ابر هزار تا بارون، ریخته به جونم امشب
هیچی نگو که تنها، می‌خوام بخونم امشب

بارون گرفته، جز من، هیچ‌کی تو کوچه‌ها نیس
بارون گرفته، اما، درد منو دوا نیست

آهای، آهای ستاره! درد منو دوا کن
دلم را بشکن امشب، قفل دلم رو وا کن

اون که باید می‌اومد، دلش به اومدن نیس
هیچ کسی هم به جز اون، چشم و چراغ من نیس

جمعه تا جمعه چشمم، مونده به در به یادش
دلم سیاهه هیچ کی، نمی‌رسه به دادش

بارون! ببار که امشب، خُشکه دل سیاهم
بهار من کجایی؟ بیا که چش به راهم
 





، 
 
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 28 دی 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

صدیقه‌ علی‌پور- شهر کرد


ما چشم‌ به‌ راهیم‌
افسوس‌ که‌ عمری‌ پی‌ اغیار دویدیم
‌ از یار بماندیم‌ و به‌ مقصد نرسیدیم‌
سرمایه‌ ز کف‌ رفت‌ و تجارت‌ ننمودیم‌
جز حسرت‌ و اندوه‌ متاعی‌ نخریدیم‌
بس‌ سعی‌ نمودیم‌ که‌ ببینم‌ رخ‌ دوست‌
جانها به‌ لب‌ آمد، رخ‌ دلدار ندیدیم‌
ما تشنه‌ لب‌ اندر لب‌ دریا متحیّر
آبی‌ به‌ جز از خون‌ دل‌ خود نچشیدیم‌
ای‌ بسته‌ به‌ زنجیر تو دلهای‌ محبّان‌
رحمی‌ که‌ در این‌ بادیه‌ بس‌ رنج‌ کشیدیم‌
رخسار تو در پرده‌ نهان‌ست‌ و عیان‌ست‌
بر هر چه‌ نظر کردیم‌، رخسار تو دیدیم‌
چندان‌ که‌ به‌ یاد تو، شب‌ و روز نشستیم‌
از شام‌ فراقت‌، چو سحرگه‌ ندمیدیم‌
ای‌ حجّت‌ حق‌، پرده‌ ز رخسار برافکن
‌ کز هجر تو ما پیرهن‌ صبر دریدیم‌
ما چشم‌ به‌ راهیم‌، به‌ هر شام‌ و سحرگاه‌
در راه‌ تو، از غیر خیال‌ تو رهیدیم‌
ای‌ دست‌ خدا، دست‌ برآور که‌ ز دشمن‌
بس‌ ظلم‌ بدیدیم‌، بسی‌ طعنه‌ شنیدیم‌
شاها ز فقیران‌ درت‌، روی‌ مگردان‌
بر درگهت‌ افتاده‌ به‌ صد گونه‌ امیدیم‌
 





، 
 
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 28 دی 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

یدالله گودرزی


ستون آسمانها
کجایی ای ستون آسمان‌ها تکیه‌گاه تو
زمین و عرش و فرش و کهکشانها خاک راه تو
خلایق شب به شب حیران زخال رویت ای خورشید
ملایک صف به صف رقصان به گرد روی ماه تو
دو ابروی تو شاهین و‌زینف‌ خلقت است آری!
جهان میزان شده از قاب قوسین نگاه تو
سپیده از سپیدای نگاهت رنگ می‌گیرد
و شب آغاز می‌گردد ز گیسوی سیاه تو
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دست نجاتی هست جز دست پناه تو؟
تو آن خورشید رخشانی که بر این آستان هر روز
تمام آفرینش می‌گذارد سر به راه تو!





، 
 
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 28 دی 1389  توسط [ra:post_author_name]

 

 

حمیدرضا شکارسری


امید زمین
بیا و ختم کن به چشمهایت انتظار را
به بی‌صدا تبسمی، صدا بزن بهار را
نبودن تو کوه را پر از سکوت کرده است
و دشتهای خسته از قرون بی شمار را
به گوشه چشمی از تو دردها به باد می‌روند
بزن به زخم عشق آن نگاه شاهکار را
بیا که مدتی‌ست از میانه، نو رسیده‌ها
به گوشه رانده‌اند عاشقان کهنه‌کار را
تمام جمعه‌ها زمین، امیدوار می‌شود
که پرکنی از آفتاب، آسمان تار را
بریز خون تازة عبور زیر گام خود
رگان خشک جاده‌های خفته در غبار را
نشسته در غروب، روی زین اسب خسته‌اش
نظاره می‌کند گذشت تند روزگار را
«رکاب در رکاب تو، به سمت شعله تاختن»
برآور آروزی واپسین این سوار را!





، 
 
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 28 دی 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

غلام‌حسن رضایی اصل (وفا)


شمع موعود
ماه زیبای شبم، دانی که بیمارم بیا
نازنین تنهاترینم در شب تارم بیا
شب نشینم گرد کوخی تا که آنجا بگذری
با فقیران آشنایی، یار غمخوارم بیا
با نفس در کوچه‌ات دلها بهاری می‌شود
عشق پنهانی برایت همچنان زارم بیا
شمع موعودی که شب را ما به یادش سوختیم
هرکسی دارد نشان گوید که بیدارم بیا
بی تو بودن طاقتم را انتحاری می‌کند
گر کنم جان را فدایت برسر دارم بیا
بر وفا گر بگذری بینی فقط خاکستری
چون‌که از دنیا و انسان هر دو بیزارم بیا
 





، 
 
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 28 دی 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

حزین‌ لاهیجی‌


احیای‌ دل‌
ای‌ سلسلة‌ زلف‌ تو بر پای‌ دل‌ ما
سودایی‌ خال‌ تو سویدای‌ دل‌ ما

دارد به‌ گریبان‌ تمنا، گل‌ امید
از خار رهت‌، آبلة‌ پای‌ دل‌ ما

چون‌ برگ‌ خزان‌ دیده‌ به‌ هم‌ ربط‌ نگیرد
از بس‌ که‌ ز هم‌ ریخته‌ اجزای‌ دل‌ ما

خونین‌ جگر لالة‌ صحرای‌ تو لیلی‌
داغ‌ تو، سیه‌ خانة‌ صحرای‌ دل‌ ما

بگشود ز گردن‌ رگ‌ جان‌ و نگشاید
زنار سر زلف‌ تو، ترسای‌ دل‌ ما

بگشای‌ حزین‌، پرده‌ از این‌ ساز که‌ سازد
از نالة‌ نی‌ کلک‌ تو احیای‌ دل‌ ما





، 
 
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 28 دی 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

عباس‌ براتی‌پور


در خلوت‌ دل‌
چه‌ زیباست‌ روی‌ تو در خواب‌ دیدن‌
فروغ‌ نگاه‌ تو در آب‌ دیدن‌
چه‌ زیباست‌ رخسار خورشیدی‌ تو
پس‌ از پرده‌داری‌ مهتاب‌ دیدن‌
چه‌ زیباست‌ در چشمه‌ نور چشمت‌
شکوفایی‌ روشن‌ ناب‌ دیدن‌
چه‌ زیباست‌ دور از شکوه‌ حضورت‌
نگاه‌ تو در چشم‌ احباب‌ دیدن‌
چه‌ زیباست‌ تصویر روحانی‌ تو
به‌ یکباره‌ در پیکر قاب‌ دیدن‌
چه‌ زیباست‌ در خلوت‌ دل‌ نشستن‌
جمال‌ تو دور از تب‌ و تاب‌ دیدن‌
چه‌ زیباست‌ در جست‌وجویی‌ عطشناک‌
لب‌ عاشقان‌ تو سیراب‌ دیدن‌
چه‌ زیباست‌ در چشم‌ دریایی‌ تو
نگاه‌ خروشان‌ گرداب‌ دیدن‌
چه‌ زیباست‌ در اقتدای‌ نمازم‌
ترا در تجلای‌ محراب‌ دیدن‌
چه‌ زیباست‌ گر پا گذاری‌ به‌ چشمم‌
نشستن‌ کناری‌ و سیلاب‌ دیدن‌





، 
 
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 28 دی 1389  توسط [ra:post_author_name]
(تعداد کل صفحات:11)      1   2   3   4   5   6   7   8   9   10   >