یار امام زمان
 
عضو باشگاه وبلاگ نویسان راسخون بلاگ
 


 

مریم خجسته


سلام برتو که هستی،تمام مطلع انسان

وجاده بی تو وچشمت عجیب مانده پریشان

دوباره جمعه ی دیگر،جوانه زدگل شعرم

وآسمان تغزل،گرفته بی تو که باران

تمام شعرنگاهم و واژه واژه ی غربت

وسطر سطرشقایق وجمله جمله ی ایمان

همه،همه،نه فقط من،کتاب آمدنت را

ورق زدیم که شاید...ولی چه بی سروسامان

کدام پنجره رامن،گشوده ام که بیائی؟

کدام خاکی قلبم،برای اوست خیابان؟

سکوت می کنم انگار واژه نیست وحرفی

نمانده است برایم،پراز گناهم وعصیان

غروب دردغزلها،طلوع آمدنت شد

بیاکه قصه ی عمرم نمانده است به پایان
 





، 
 
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 21 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

احمد عزیزی


الا ای عطر دین ما کجایی؟

شه خضرا نشین ما کجایی؟

مذاب کوره ی آهنگرانم

به یادت جمعه ها در جمکرانم

تو را احوال میپرسم ز مردم

چه در سهله، چه در کوفه، چه در قم

حبیبا! جانب احباب برگرد

رعیت هستم ای ارباب برگرد

ز هجرت مهدیا در کنج خانه

دعای ندبه می خوانم شبانه

شب و روز از فراقت بیقرارم

بیا مهدی، بیا مهدی ست کارم
 







، 
 
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 21 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

احمد عزیزی


آه، ای انتظار معصوم!
تا کی درسایه ی دیوارها و در پناه فواره ها بایستم و نیامدن تو راتماشاکنم!

چه اندازه به تمنای توپرده ها راکنارکشم وفانوس فرومرده ی نگاهم رابرسقف بی پنجره ی یاس آویزان کنم! آخر تا کی بر بوم آرزوهای خود تصویر انتظار تو را بکشم و ثانیه ی مقدس دیدارت را از ساعت های رهگذر بپرسم؟

کجائی ای حامی گنجشکهای گرسنه!

ای دوستدارکودکان وکبوتران!

ای پشت وپناه ناودان ها!

ای تکیه گاه شیروانی ها !

به چشم هایم نگاه کن! زائر زاری تواند، به دست هایم بنگر!قلب زخمی شقایق ها درفراق توست! کبوتر دلم برای پشت بام تو له له می زند.

صبح ها وقتی با دست های مهربان تو سجاده را پهن می کنم روءیای روءیت تو می بینم، ظهرها وقتی لک لک ها بر سپیدارها اذان می گویند باران عشق تو بر دلم می گیرد، عصرها دستم را بر قناری مظطرب قلبم می گذارم و برای تو "والعصر" می خوانم
 





، 
 
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 21 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

کامران شرف شاهی


مث یک پنجره ی روبه نسیم دلامون پره ازعشق وانتظار

انتظاری که پراز شکفتنه پره از خاطره های بی شمار

نفسامون بوی خوب یاس می ده چشما مثل نرگسای بی قرار

معنی وجود ما یک کلمه است انتظار و انتظار و انتظار

می دونم میرسه یکروز شگفت میاد اون که معنی روشنیاس

روزی که قشنگترین روز خداست روزی که بزرگترین روز خداس

می رسه تاقصه ها تازه بشه همه چی دوباره اندازه بشه

حتی از توخواب ما زشتی بره هرچی خوبیه پرآوازه بشه

می رسه منجی ما بدون شک اون که معنی شکوفا شدنه
 


 





، 
 
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 21 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

محمد مقدّمان


یا صاحب‌الزمان (عج)
الا ای اشک! جاری شو ز مژگان
الا ای دل! بشو خونین ز هجران

ز هجر روی مولا داغ دارم
که عمری از فراغش سوگوارم

همی شب تا سحر گویم به مولا:
کجایی ای دل و دلدار زهرا؟

به او گویم که هستم طفل راهی
گدایی می‌کنم با رو سیاهی

اگر تو یک نظر بر من نمایی،
نوایی می‌دهی بر بینوایی

انیس درگهت غربت نبیند
دلم با یاد تو ظلمت نبیند
 


 





، 
 
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 21 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

ابراهیم قبله آرباطان


هر شب نشسته‌ام لب بام نظاره‌ها
شاید بیابمت وسط این ستاره‌ها

هر روز بر دهان جهان تازه می‌شوی
تکرار می‌شود نفس‌ات بر مناره‌ها

ای ساحل غریب! کجایی که سال‌هاست
رؤیای من رها شده بر تخته پاره‌ها

در جست و جوی قُلّة تو، زیر پای من
چون پنج تخته سنگ حقیرند قاره‌ها

محراب خم شده است به تعظیم چشم تو
ای چشم تو پناه تمام اشاره‌ها

عطر تو را گذاشته‌ام بر دریچه‌ها
نام تو را نگاشته‌ام بر جداره‌ها

با چاه‌ها نشد که شبی درد دل کنم
باید گذشتن از سر این خون نگاره‌ها

شکی نداشتم که برازندة تو نیست
پیراهنی که دوختم از استعاره‌ها

تن کنده‌ام مگر که مرا جاودان کن
با این غزل، برای تمام هزاره‌ها
 


 





، 
 
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 21 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

منتظرم! منتظر دلى از جنس نور، كسى از قوم خورشيد! كسى
از نژاد نفس هاى گرم! مردم نيز منتظرند! و غرق در لحظه هاى
انتظار، نيازشان را از لابه لاى نفس هاى حيران خود بازگو
مى كنند. شقايق ها منتظرند! منتظر كسى كه به فرهنگ شبنم ايمان
بياورد. كسى كه آيينه هاى مكدر زمانه را در هم بشكند و اشك هاى
ارغوانى را از كوچه هاى پريشانى نجات دهد. كوچه ها چشم به
راهند! كوچه ها نيز چشم به راهند! چشم به راه قدم هايى هستند
كه زخم هاى بى رحم گمراهى را از چشمان مردم پاك كند. كوچه ها
منتظر چشمان باران زايى هستند كه با قدم هايش جان مردم را به
شبنم اشك ها بشويد. جاده ها منتظر رهگذرى هستند كه براى هميشه
خواهد ماند. منتظر قدم هايى كه تن مرده كوچه ها را زنده مى كند.
لاله ها منتظرند! در اين عرصه انفجار بلا، مردم ياد
لاله ها را بين كوچه هاى اين شهر خاموش گم كرده اند و حتى
امواج درياى عاشق سر بر ساحل نگاه هايى تيره مى گذارند و سرود
عطش را سر مى دهند. لاله ها منتظرند؛ منتظر كسى كه همزاد
موج هاى خورشيدى است. كسى از جنس ابر، پريزاد باران.
عاشقان منتظرند! عاشقان بى تابند، بى قرارند تا هم
آواز شيدايى صبح فردا باشند. اى دريا تبار، بر گونه هاى امت
ببار. عاشقانت صبورند، منتظر خواهند ماند...





، 
 
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 21 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]

سید حمید رضا برقعی


جمعه ها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد

بی تو چندیست که در کار زمین حیرانم
مانده ام بی تو چرا باغچه ام گل دارد

شاید این باغچه ده قرن به استقبالت
فرش گسترده و در دست گلایل دارد

تا به کی یکسره یکریز نباشی شب و روز
ماه مخفی شدنش نیز تعادل دارد

کودکی فال فروش است و به عشقت هر روز
می خرم از پسرک هر چه تفال دارد

یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت
یک قدم مانده زمین شوق تکامل دارد

هیچ سنگی نشود سنگ صبورت ، تنها
تکیه بر کعبه بزن ، کعبه تحمل دارد
 


 






، 
 
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 20 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

سعید بیابانکی


خدا کند که بهار رسیدنش برسد
شب تولد چشمان روشنش برسد

چو گرد بر سر راهش نشسته ام شب و روز
به این امید که دستم به دامنش برسد

هزار دست پر از خواهشند و گوش به زنگ
که آن انارترین روز چیدنش برسد

چه سالها که در این دشت منتظر مانده ام
که دست خالی شوقم به خرمنش برشد

بر این مشام و بر این جان چه می شود یا رب...!
نسیمی از چمنش ، بویی از تنش برسد

خدای من دل چشم انتظارم تا چند
به دور دست فلک بانگ شیونش برسد؟

چقدر بر لب این جاده منتظر ماندن
خدا کند که از آن دور توسنش برسد





، 
 
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 20 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

امام خمینی (ره)


عمر را پایان رسید و یارم از در در نیامد
قصه ام آخرشد واین غصه را آخر نیامد

جام مرگ آمد به دستم ، جام می هرگز ندیدم
سال ها برمن گذشت ولطفی از دلبر نیامد

مرغ جان دراین قفس بی بال وپر افتاد وهرگز
آنکه باید این قفس را بشکند از در نیامد

عاشقان روی جانان ، جمله بی نام ونشانند
نامداران را هوای او دمی برسر نیامد

کاروان عشق رویش صف به صف درانتظارند
با که گویم آخرآن معشوق جان پرور نیامد

مردگان را روح بخشد ، عاشقان را جان ستاند
جاهلان را این چنین عاشق کشی باورنیامد
 


 





، 
 
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 20 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

یدالله عالی‌خانی‌ (فرجام‌)


اگر آن‌ یار سفر کرده‌...
دره‌ای‌ می‌دانم‌
شیب‌ تندی‌ دارد
و زلالی‌ که‌ ز برفاب‌ افق‌ می‌آید
در سراشیب‌ همین‌ دره‌ سحر می‌روید
آب‌ و آیینه‌ و باران‌ و سحر
در اینجا
همه‌گی‌ یک‌ رنگند
اگر آن‌ یار سفر کرده‌ بیاید از راه‌
عشق‌ در شیب‌ همین‌ دره‌ کپر می‌سازد
دره‌ای‌ می‌دانم‌
روز تندی‌ دارد
آفتابش‌ هر روز
به‌ نفس‌ می‌افتد
و سراپای‌ کمرکش‌ها را
مه‌ فرا می‌گیرد
ـ چشمه‌ تا می‌نالد ـ
کاش‌ می‌شد
باران‌
نفسی‌ تازه‌ کند
مفردم‌ از تنهایی‌
ریشة‌ الفت‌ من‌ در اینجاست‌
دستهایم‌ امّا
جاری‌ دورترین‌ خواسته‌هاست‌
ناکجا آبادی‌
سفر عشق‌ مرا می‌طلبد
های‌ مَردم‌، مَردم‌
مفردم‌ از تنهایی‌
وسعتی‌ می‌خواهم‌
که‌ بنالم‌ سنگین‌
عشق‌ همه‌ فاصله‌ها را نشکست‌
آه‌ می‌دانم‌
روزی‌
مردی‌
ذوالفقاری‌ در دست‌
از سراشیب‌ همین‌ دره‌
گذر خواهد کرد
از زلال‌ خنک‌ و جاری‌ برفاب‌
نمی‌نوشد
زیر لب‌ خواهد خواند:
به‌ فدای‌ لب‌ خشکیده‌ی‌ سالار شهید
و سفر خواهد کرد
دل‌ من‌ می‌لرزد
اسب‌ و زینی‌ باید
به‌ هماوردی‌ تنهایی‌ من‌
یا علی‌ می‌گویم‌
به‌ تکاپوی‌ سواری‌ که‌ دلم‌ را برده‌ست‌
سفری‌ تا لب‌ زیبای‌ سحر خواهم‌ رفت‌
اگر آن‌ یار سفر کرده‌ بیاید از راه‌





، 
 
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 20 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

محسن‌ رجبی‌ تهرانی‌ ـ قم‌


چند رباعی‌... برای‌ موعود مهربان‌
جانا ز چه‌ رو ز دیده‌ها پنهانی‌؟
ای‌ آنکه‌ تو ذکرف حلقة‌ مَستانی‌!
عالم‌ همه‌ جسم‌ است‌ و تو آن‌ را جانی
‌ درد دل دردمند را می‌دانی‌
*
ای‌ دوست‌ اگر تو را نبینم‌ چه‌ کنم‌؟
از باغف رفخت‌ گفلی‌ نچینم‌ چه‌ کنم‌؟
بنما نظری‌ که‌ تشنة‌ دیدارم‌
از دست‌ برفته‌ دل‌ و دینم‌ چه‌ کنم‌؟
*
جانم‌ به‌ فدای‌ دوستدارانت‌ باد
دل‌، مست شرابه‌های‌ چشمانت‌ باد
دیوانه‌ و مست‌ و محو رخسار توام
‌ دیوانة‌ مست‌ از سوارانت‌ باد
*
ای‌ چهرة‌ تو آینة‌ روی‌ خدا!
ای‌ قبله‌ نما ابروی‌ تو سوی‌ خدا!
عطر همه‌ گفته‌های‌ تو بوی‌ خدا!
خوی‌ تو بود نشانة‌ خوی‌ خدا!
 





، 
 
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 20 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

هادی‌ صالح‌آبادی‌ ـ سبزوار 

همین‌ امروز یا فردا...
آری‌
همین‌ امروز و فرداها
کسی‌ از نسل‌ آدم‌
با سوارانی‌ سراسر هیبت‌ و شوکت‌
به‌ حیرت‌
بر گروه‌ غافل‌ و تاتار می‌تازد
و چه‌ شوم‌ است‌ آن‌ لحظه‌
که‌ این‌ بد مردم‌ بیگانه‌ از دین‌ و جوانمردی‌
به‌ این‌ چابک‌ سوار مشرقی‌
در گیروداری‌ سخت‌ و پولادین‌
ز چهره‌ رنگ‌ می‌بازند
آری‌
همین‌ امروز و فرداها
همان‌ موعود خوش‌ اقبال‌ و خوش‌ سیرت‌
به‌ مرز باور و تردید می‌آید
و ما خسته‌
نه‌ خسته‌ بلکه‌ گویا سخت‌ دلبسته‌
چشم‌ در راه‌ افق‌ داریم‌
و همرنگ‌ درختانی‌
که‌ در دی‌ماه‌ می‌پایند
می‌مانیم‌
آری‌
همین‌ امروز و فرداها
که‌ آن‌ سبزینه‌ پوش‌ آید
دگر رنگ‌ افق‌ رنگی‌ دگر گیرد
به‌ رنگ‌ خون‌
و ما خاموش‌ و در حسرت‌
همه‌ مبهوت‌ سر تا پای‌
و آن‌ روز انتظارش‌ را
به‌ گل‌ ما جشن‌ می‌گیریم‌
و چون‌ شور غزل‌
شیواترین‌ نوع‌ غزل‌ را
از زبان‌ قمری‌ سرمست‌
می‌خوانیم‌
و می‌مانیم‌ تا فردا
سرودی‌ دلکش‌ از
برگشت‌ آن‌
دلخواه‌
بسراییم‌.





، 
 
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 20 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

علی اکبر لطیفیان


پائیز شد فصل بهاری که به من دادند
طی شد تمام روزگاری که به من دادند

خورشید پیشم هست اما من نمی بینم
نفرین به این چشمان تاری که به من دادند

یعقوب نابینای راه یوسفم کرده
این گریه ی بی اختیاری که به من دادند

از بس نیامد که زمان رفتنم آمد
اینگونه سرشد انتظاری که به من دادند

پایان کار "من" به وصل "او" نینجامید
آخر چه شد قول و قراری که به من دادند

ای جاده ها! ای جمعه ها! ای مردم دنیا
کو وعده آن تکسواری که به من دادند

من آرزوی دیدنش را می برم _ شاید ...
... گاهی بیاید تا مزاری که به من دادند

***
حالا زمستان است و من درگور خوابیدم
خورشید من! این خانه تاریک ِ به من دادند
 





، 
 
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 20 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]


 

احسان پرسا


زمان: امروز، عصر احتضار عدل در دنیا
مکان: کلّ زمین، برنامه: قتل عام انسان ها

عدالتخواه: مجرم، تحت تعقیب دموکراسی
و آزادی طلب: بر دار، یا در خاک یا دریا

زنان زندانی مد – تحت عنوان حقوق زن –
و مردان گیج مطبوعات – یا آزادی دعوا –

عدالت واژه ای محذوف از متن لغتنامه
و آزادی فقط تندیس منفوری در آمریکا

برای پیشرفت علم تنها بمب می سازند
و از هر بمب می روید نهال مرگ یا اغما

به کلی منع شد جیغ تظلّم، جز دو-سه مورد
فقط فریادهای زیر آب و جیغ در نجوا

.. و مظلومان که در عصر اتم هم گوش بر جاده
به امید سواری .. یا اباصالح بیا آقا !

بیا ای مضطر ِ اَمَّن یجیب، ای قائم بالحق
بیا ای آخرین تکرار نور ِ حضرت زهرا

بیا ای وارث پیغمبران، میراث ِ پیغمبر
بیا خورشید پشت ابر، ای صبح شب یلدا

بیا .. این آخرین نامه ست ، دیگر خش
 





، 
 
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 19 بهمن 1389  توسط [ra:post_author_name]
(تعداد کل صفحات:9)      1   2   3   4   5   6   7   8   9