حكايت عارفانه ، فقیه پرهیزکار

از نیکمردان وارسته، و فقیه متعهد تاریخ اسلام، قاسم، پسر محمد بن ابوبکر است، او پسر خاله امام سجاد علیه‏السلام بود و از فقهای برجسته زمان آنحضرت به شمار می‏آمد.
روزی شخصی به حضور او آمد و مس.لبه‏ای پرسید، قاسم گفت: جواب مسأله را نمی‏دانم.
او گفت: کسی را عالمتر از تو نمی‏دانم، به مسأله من جواب بده، قاسم گفت: به ریش دراز و جمعیت بسیاری که بدور من اجتماع کرده‏اند، نگاه نکن، سوگند به خدا، پاسخ این مسئله را خوب نمی‏دانم .
یکی از حاضران، به قاسم گفت: به گونه‏ای به مسأله او، پاسخ بده، خوب نیست او از شما چیزی بپرسد و شما بگوئید نمی‏دانم .
قاسم به او گفت:
والله الئن لسانی احب الی ان اتکلم بما لا علم لی به :
سوگند به خدا، اگر زبانم قطع گردد برایم محبوبتر از آن است که در مورد مسأله‏ای که نمی‏دانم، فتوا بدهم (152).
ذکر این نکته نیز شایسته است که قاسم جد مادری امام صادق علیه‏السلام است، زیرا ام فروه مادر امام صادق (علیه‏السلام)، دختر قاسم علیه‏السلام بود.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، فکر مکروه

آیت الله فهری نقل می‏کنند که جناب شیخ به ایشان فرمودند: روزی برای انجام کاری روانه بازار شدم اندیشه مکروهی در مغزم گذشت، ولی بلافاصله استغفار کردم. در ادامه راه شترهایی که از بیرون هیزم می‏آوردند، قطار وار از کنارم گذشتند، ناگاه یکی از شترها سنگی به سوی من انداخت که اگر خود را کنار نکشیده بودم آسیب می‏دیدم. به مسجد رفتم و این پرسش در ذهن من بود که این رویداد از چه امری سرچشمه می‏گیرد و با اضطراب عرض کردم خدایا این چه بود؟ در عالم معنا به من گفتند: این نتیجه آن فکرت بود که کردی. گفتم: گناهی که انجام ندادم. گفتند که: آن سنگ هم که به تو نخورد.
خواب بر عاشقان حرام بود - خواب آن کند که خام بود


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، فریاد دختر قهرمان‏

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
«نورجان کوجامان» یک دختر 19 ساله، دانشجوی مسلمان بود، و آنچنان غیرت اسلامی به سر داشت که در محیط خفقان ترکیه در شهر آنکارا، با حجاب اسلامی به دانشگاه می‏رفت، و از اینکه حکومت غیر اسلامی ترکیه یک حکومت لائیک (لامذهبی) است، سخت رنج می‏برد، و صریحاً از روش رئیس جمهور آن کشور، «کنعان اورن» انتقاد می‏کرد.
او را به جرم این حرکات اسلامی، بازداشت کرده و به یک سال زندان، محکوم کردند.
در دادگاه فرمایشی آنکارا، پس از آنکه حکم دادگاه در مورد محکویت او به یک سال زندان، خوانده شد، او فریاد برآورد: «امام خمینی رهبر دنیای اسلام است و من از طرفداران او می‏باشم».
از ویژگیهای این دختر قهرمان اینکه: در ضمن حفظ حجاب اسلامی خود، در هر فرصتی به قرائت قرآن پرداخته و آشکارا می‏گفت، امام خمینی را به عنوان رهبر اسلامی می‏شناسم و از وی پیروی می‏کنم.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، فرا رسیدن اجل‏

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
شخصی بی دست و پائی ، هزارپائی را دید و آن را کشت، عارف وارسته‏ای از آنجا گذشت و انگشت تعجب به دندان گرفت و گفت: «در شگفتم که وقتی، اجل (آخر عمر) فرا رسد، هزارپا، بوسیله شخص بی‏دست و پا کشته می‏شود، آری با فرا رسیدن اجل، نمی‏توان جلو آن را گرفت».


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، فرق بین اسلام و ایمان‏

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
ابودعامه می‏گوید: به محضر امام دهم حضرت هادی علیه‏السّلام برای عبادت آنحضرت رفتم، درآن هنگام که بستری بود و در همان سال (254 هجری قمری از دنیا رفت) هنگامی که تصمیم گرفتم از محضرش بروم، فرمود: «ای ابودعامه! حق تو واجب شد (به من حق پیدا کردی ) آیا می‏خواهی تو را به چیزی که بوسیله آن خوشحال گردی، خبر دهم؟!».
عرض کردم: «بسیار به چنین خبری نیازمندم؟!».
فرمود: پدرم و او از پدرش تا امیرمؤمنان علی (ع) فرمود، روزی رسول خدا (ص) به من فرمود: بنویس، گفتم: چه بنویسم؟ فرمود: بنویس:
بسم اللّه الرحمان الرحیم، الایمان ما و قرته القلوب و صدقته الاعمال، والاسلام ما جری به اللسان وحلت به المناکحة.
:«بنام خداوند بخشنده مهربان، «ایمان»، آن است که در دلها جای گیرد، و کردار انسان، آن را تصدیق نماید، اما «اسلام»، آنست که در زبان جاری گردد، و مجرد اسلام، برای از دواج کافی است».
...سپس فرمود: «این مطلب در صحیفه‏ای به خط علی (ع) با املای رسول خدا (ص) نوشته شده و پس از آنها نسل به نسل برای ما به ارث مانده است».


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، فخر فروشی

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
امام صادق (ع) فرمود: دو نفر مرد در نزد امیر مؤمنان علی (ص) به همدیگر افتخار و فخرفروشی (در مورد نیاکان خود) می‏کردند.
امام علی (ص) به آنها فرمود: «آیا شما به پیکرهای پوسیده، و روحهای در میان آتش، افتخار میکنید؟!».
سپس (به افتخار کننده) فرمود: «اگر دارای عقل باشی، دارای خوی و خلق انسانی خواهی بود، و اگر دارای تقوی و پرهیزکاری باشی، صاحب کرامت و بزرگواری هستی، و اگر نه عقل و نه تقوی داشته باشی بدانکه الاغ بهتر از تو است، و تو بر هیچ کس امتیازی نداری ».
نیز نقل شده مردی به حضور رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله) آمد و گفت: من فلان بن فلان... هستم (تا 9 نفر از اجداد خود را شمرد و افتخار به نسب کرد).
پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) فرمود: اما انک عاشرهم فی النار: «اما تو دهمین نفر از آنها هستی که در آتش دوزخ می‏باشی».


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، فال نیک

هنگامی که پیامبر (ص)شبانه از مکه بیرون آمد و به سوی مدینه هجرت کرد، مشرکان اعلام کردند، هر کس او را بیابد و دستگیر کند، صد شتر جایزه دارد، گروههای متعددی برای یافتن آنحضرت به تکاپو افتادند.
یکی از آن گروهها، گروه هفتاد نفری به فرماندهی بریده اسلمی بود، این گروه در بین راه، به پیامبر (ص)برخورد کردند که به همراه ابوبکر حرکت می‏کردند.
پیامبر (ص)از بریده پرسید: تو کیستی؟ گفت: بریده هستم.
پیامبر (ص)به ابوبکر فرمود: برر امرنا: کار ما، نیک شد .
سپس از او پرسید: از کدام قبیله هستی؟
او گفت: از قبیله اسلمی.
پیامبر (ص)فرمود: سلمنا: سلامتی یافتیم .
سپس پرسید: از کدام طایفه هستی؟
او گفت: از طایفه سهم .
پیامبر (ص)فرمود: خرج سهلک: تیر تو بیرون آمد و تمام شد .
بریده، از حسن گفتار و نیکی فالهای آنحضرت، تحت تأثیر قرار گرفت و قبول اسلام کرد(150).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، فال حافظ

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
فال زدن به دیوان حافظ (شاعر معروف شیرازی که حافظ قرآن بود) در ایران شهرت دارد، در این که آیا فال زدن به دیوان حافظ اساسی دارد یا خرافه می‏باشد، بین صاحب‏نظران گفتگو است. بعضی معتقدند که چون حافظ، همه قرآن را در حفظ داشت و لقب «لسان‏الغیب» بر او صدق می‏کرد، فال زدن به دیوانش ممکن است، صحیح باشد، و بعضی بر آن، اصل و اساسی نمی‏یابند، به هر حال در اینجا مناسب است، به سه مورد از فال حافظ که نقل شده توجه کنید:
1- می‏گویند: مرحوم علامه طباطبائی (صاحب تفسیر المیزان متوفی 25 آبان 1360 شمسی) هنگامی که از تبریز وارد حوظه علمیه قم شد و خواست کتاب اسفار ملاصدرا (که در علم فلسفه است) تدریس کند، در زمان مرجعیت حضرت آیت‏اللّه العظمی بروجردی بود، و این مرجع بزرگ برای علامه پیام فرستاد که کتاب فلسفه را در قم تدریس نکند...
به هر حال، تا روزی علامه طباطبائی کنار کرسی نشسته بود و در این فکر بود که آیا کتاب اسفار را تدریس کند یا نه؟ سرانجام دیوان حافظ را که روی کرسی بود برداشت و به آن فال زد و آن را به طور ناگهانی باز کرد و دید در طرف راست صفحه این اشعار است:
عهد و پیمان فلک را نیست چندان اعتبار - عهدبا پیمانه بستم شرط با ساغر کنم
من که دارم در گدائی گنج سلطانی بدست - کی طمع بر گردش گردون دون‏پرور کنم‏
دوستان را گرد در آتش می‏پسندد لطف دوست - تنگ چشمم گر طمع بر چشمه کوثر کنم‏
از این اشعار، الهام گرفت و به تدریس اسفار پرداخت و کم‏کم موفقیت شایانی در این جهت پیدا کرد.
2- گویند: یکی از شخصیتهای نیکوکار در شیراز از دنیا رفت و جنازه او را برداشتند تا طبق وصیتش در حافظیه (کنار قبر حافظ) دفن کنند، به دیوان حافظ فال زدند ببینند آیا حافظ، راضی است یا نه؟
این شعر آمد:
رواق منظر چشم من آشیانه تو است - کرم نما و فرود آی که خانه خانه تو است
3- باز نقل می‏کنند: بعد از سقوط شاه سلطان حسین صفوی ، و غلبه افغانها بر ایران، محمود افغان یکی از اقوام خود را که «مگس خان» نام داشت، فرماندار شیراز کرد.
وی پس از چند روزی که در شیراز بود، روزی کنار قبر حافظ رفت، بر اثر تعصبات غلطی که داشت تصمیم گرفت قبر حافظ را خراب کند، هر چه اطرافیانش او را نصیحت کردند که از این تصمیم بگذرد، او گوش نکرد، سرانجام قرار بر این شد که از دیوان حافظ، در این مورد، فالی بگیرند، وقتی که دیوان را باز کردند، این شعر در آغاز صفحه راست آن آمد:
ای مگس! عرصه سیمرغ نه جولانگه تو است - عِرض خود می‏بری و زحمت ما می‏داری
مگس‏خان، با خواندن این شعر، سخت تحت تأثیر قرار گرفت، و از روح حافظ طلب عفو و بخشش کرد.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، غیبت

در مجلسی که آقا جواد ملکی تبریزی (ره) حضور داشتند غیبتی صورت گرفت، ایشان دفاع کردند ولی سودی نبخشید از مجلس بیرون آمدند و فرمودند: این مجلس چهل روز مرا عقب انداخت.
از مردم دیو و دد بریدن چه خوش است - در گوشه خلوت آرمیدن چه خوش است‏


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، غلام با معرفت

او رئیس کشور بود، روزی سوره الرحمن را می‏خواند، به آیه 29 رسید و دنبال این آیه را خواند:
کل یوم هو فی شأن :
خدا نهر روز در شأن و کاری است .
در معنی این آیه فکر کرد. ولی آن را در؟ ننمود، از وزیر خود در مورد تفسیر آیه توضیح خواست، او اظهار بی اطلاعی کرد و یک روز مهلت خواست تا پاسخ رئیس را بدهد در حالی که غمگین بود به منزل آمد، او غلام سیاه با معرفتی داشت، غلام از چهره وزیر دریافت که محزون است، از او پرسید: چه خبر ؟ .
وزیر گفت: امروز رئیس کشور، از من در مورد تفسیر آیه اس از قرآن، توضیح خواست، من ندانستم پاسخ صحیح به او بدهم، از این دو بسیار ناراحت هستم .
غلام پرسید: کدام آیه ؟، او آیه مذکور را خواند.
غلام وقتی که به آن آیه اطلاع یافت، به وزیر گفت: به رئیس بگو اگر مایل باشد، من تفسیر آیه را برای او باز گو می‏کنم .
وزیر، جریان را به رئیس گفت، رئیس، آن غلام سیاه را طلبید و از معنی آیه (مذکور )از او سؤال کرد.
غلام گفت معنی آیه چنین است:
شأن خداوند این است که شب و روز را یکی بعد از دیگری می‏آورد و می‏برد، از دل مرده، زنده خارج می‏سازد، و از زنده، مرده بیرون می‏آورد، بیماری را شفا می‏دهد، و سالمی را بیمار می‏کند، تندرستی را مبتلا می‏سازد، و مبتلائی را عافیت می‏بخشد، را ذلیلی، عزت می‏دهد و عزیز را ذلیل میکند، ثروتمند را فقیر، و فقیر را ثروتمند می‏نماید .
رئیس به معنی آیه، دست یافت و به غلام گفت:
فرجت عنی فرج الله عنک : گره مشکل مرا گشودی خداوند، گره مشکل تو را بگشاید و سپس به غلام احترام شایان نمود، و جایزه کلانی به او داد(159).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، غل جامعه

در تاریخ آمده، پس از شهادت کربلا، در روز یازدهم محرم 61 هجری قمری، عمر سعد دستور داد که بازماندگان شهدا را به صورت اسیر، از کربلا به کوفه مقر استانداری ابن زیاد ببرند، امام سجاد (علیه‏السلام) با اینکه سخت بیمار بود، بدستور عمر سعد، غلو جامعه به گردن امام سجاد (علیه‏السلام) انداختند.
گویند سعد وقاص پدر عمر سعد، پس از آن که در زمان خلافت عمر بن خطاب مدائن را فتح کرد و در دستگاه شاهان ساسانی، این وسیله شکنجه بنام غل جامعه را یافت، که شاهان ساسانی، دشمنان سرسخت خود را با این وسیله، زجر کش می‏کردند، غل جامعه، طوقی آهنین و سنگین بود، که وقتی به گردن می‏انداختند، آن را فشار می‏داد و جمع می‏کرد، این وسیله را سعد وقاص به خانه ی خود آورد، و در خانه‏اش بود، تا اینکه سرانجام در مورد شکنجه امام سجاد (علیه‏السلام) دستور داد آن را به گردن امام سجاد (علیه‏السلام) انداختند.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، غرور عابد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
امام صادق (ع) فرمود: دانشمندی نزد عابدی رفت و از او
پرسید: «نماز تو چگونه است؟!».
عابد - از مثل من، چنین پرسشی می‏کنند؟ من سالها است به عبادت خدا اشتغال دارم.
دانشمند - گریه تو (از خوف خدا) چگونه است؟
عابد - آنقدر گریه می‏کنم که اشکهایم به جریان می‏افتد.
دانشمند - اگر (بجای اینگونه گریه) خنده بر لب داشته باشی و از خدا بترسی بهتر از گریه‏ای است که همراه ترس از خدا در مورد کوتاهی در عمل، داشته باشی، و این را بدان عمل انسانی که گریه این چنین دارد (و همراه خوف الهی نیست) به سوی خدا بالا نمی‏رود (و قبول درگاه حق نمی‏گردد).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، غرور سلطنت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
عبدالملک بن مروان (پنجمین خلیفه اموی) قبل از آنکه بر مسند خلافت بنشیند، همواره در مسجد بود، و با قرآن و دعا سر و کار داشت، به گونه‏ای که او را «حمامة المسجد» (کبوتر مسجد) می‏نامیدند، وقتی که پس از مرگ پدرش، خلافت به او رسید، در مسجد مشغول قرائت قرآن بود، خبر مقام خلافت را به او دادند، او قرآن را به دست گرفت و به آن خطاب کرد و گفت: سلام علیک هذا فراق بینی و بینک: «خداحافظ، اکنون زمان جدائی بین من و تو است».
غرور سلطنت آنچنان او را مسخ و غافل کرد که شراب می‏خورد، و یکی از استاندارانش، «حجاج» بود که دهها و صدها هزار نفر مسلمان را کشت، خودش می‏گفت: من قبل از سلطنت از کشتن مورچه‏ای مضایقه داشتم ولی اکنون حجاج برای من نوشته که صدها نفر را کشته‏ام، ولی این خبر در من هیچ اثر نمی‏کند، و روزی یکی از دانشمندان زمان (بنام زهری) به او گفت: شنیده‏ام شراب می‏نوشی گفت: «آری ، خون مردم را نیز می‏نوشم».


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، غذای حرام

تاجری آیت الله العظمی مرعشی (رحمه الله) را به میهمانی دعوت کرد. ایشان بعد از میهمانی شب در خواب حضرت مهدی (عج) را دیدند که فرمودند: دستت را سر هر سفره‏ای دراز مکن. وقتی ایشان تحقیق کردند فهمیدند مال صغیر در اموال تاجر بوده است و از آن به بعد بیشتر از قبل، دقت می‏کردند و به هر مهمانی نمی‏رفتند.
در روز الست بلی گفتی - امروز در بستر لا خفتی‏


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، غذای شبهه ناک

حضرت استاد مجتهدی می‏فرمایند: به منزل شخصی رفتم، شب در خواب دیدم که در غذایم فضله موش است لذا فهمیدم غذای او شبهه ناک بوده است.
زکم خوردن کس را تب نگیرد - ز پر خوردن به روزی صد بمیرد


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0