حكايات موضوعي ، توبه ، تغییر مسیر
حضرت عیسی (علیه السلام) را دیدند که از خانه زن فاجرهای بیرون میآید. گفتند: یا روح الله! این خانه جای تو نیست! چطور به این خانه رفتی؟
گفت: شب بیرون آدم، تا به کوه روم و مناجات کنم، راه را بر ما پوشانیدند و ما به خانه این زن افتادیم.
در بنی اسرائیل، آن زن به نا پارسایی معروف بود، چون وی حضرت عیسی (علیه السلام) را دید. برخاست و به خاک افتاد و بسیار تضرع و زاری کرد و از راه خود برگشت و به راه راست و صلاح، روی آورد.
به عیسی وحی شد: ما میخواستیم که تو این زن را در رشته دوستان ما در آوری؛ از این جهت راهت را در آن شب تغییر دادیم(108).
ادامه مطل
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394
نظرات
، 0
مرحوم حاج میرزا جود آقا ملکی تبریزی میگوید: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
خداوند به موسی (علیه السلام) وحی کرد: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
ابو سعید خدری. یکی از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، از حضرت روایت کرده است: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
حضرت عیسی (علیه السلام) به حواریین گفت: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
امام صادق (علیه السلام) فرمود: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
عدی بن حاتم درباره حضرت علی (علیه السلام) گفت: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
خداوند به حضرت موسی (علیه السلام) فرمود: این بار که به مناجات میآیی کسی را با خودت بیاور که از تو پایینتر باشد. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
روزی شخصی به حکیم و دانشمند بزرگ خواجه نصیر الدین طوسی جسورانه گفت: ای کلب بن کلب (ای سگ پسر سگ)! نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
پدر و پسری، میهمان امیرمؤمنان (علیه السلام) شدند. حضرت برخاست و ایشان را اکرام نمود و بر بالای مجلس نشاند و خود، برابر آنان نشست و فرمود که غذا بیاورند. قنبر آفتابه و طشتی آورد تا دست ایشان را بشوید. حضرت از جای برخاست و آفتابه را گرفت که دست آن مرد را بشوید. آن مرد، خود را بر خاک مالید و عرض کرد: ای امیرمؤمنان! من چگونه راضی شوم که خدا مرا ببیند و تو آب بر دست من بریزی؟ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
منافقی در زمان استانداری سلمان در مدائن به او گفت: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
وقتی که صاحب جواهر، بار مرجعیت را به دوش شیخ انصاری گذاشت، شیخ به طلبهها گفت: شما اشتباه میکنید! من یک هم مباحثهای داشتم که از من اعلم و خیلی هم عالی بود، او مرجع است و در مازندران زندگی میکند. وقتی به نزد ایشان رفتند، او گفت: خیر، مرجع خود اوست. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
روزی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) شیطان را دید که خیلی ضعیف و لاغر شده است. حضرت از او پرسید: چرا به این روز افتادی؟ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
هنگامی که حضرت نوح (علیه السلام) کشتیاش را ساخت و در آن انواع حیوانات را جای داد، الاغ در خارج از کشتی ماند. نوح هر چه او را به سوار شدن در کشتی وادار کرد، او سوار نمیشد. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 نظرات
، 0
در حدیث آمده است که یحیای پیغمبر (علیه السلام) از ابلیس ملعون پرسید: چه چیز بیشتر موجب شادی و روشنی چشم تو میگردد؟ نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 3 خرداد 1394 حكايات موضوعي ، توبه ، اثر توبه
شخصی نزد مرحوم آخوند همدانی آمد و آخوند ایشان را توبه داد. چهل و هشت ساعت بعد، وقتی آن شخص آمد، ما او را نشناختیم. چنان تغییر کرده و دگرگون شده بود که ما باور نمیکردیم این همان آدم قبلی است(110).
ادامه مطل
حكايات موضوعي ، تواضع ، علت انتخاب موسی
آیا میدانی چرا تنها تو را در میان بندگانم، کلیم (هم سخن) خود قرار دادم؟
موسی گفت: پروردگارا! رازش چیست!
خداوند فرمود: من بندگانم را زیر و رو کردم، کسی را در میان آنها متواضعتر از تو در پیشگاه خود ندیدم.
ای موسی! همانا تو هنگامی که نماز میگذاری، صورت خود را روی خاک مینهی(85)!
ادامه مطل
حكايات موضوعي ، تواضع ، سیره نبوی
آن حضرت خود به شتر علف میداد و آن را میبست و خانه را جارو میکرد و گوسفند را میدوشید. پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نعلین خود را پینه میکرد، جامه خود را وصله مینمود و با خدمت کاران غذا میخورد، و چون خادم، از آسیا کردن خسته میشد، آن حضرت، خود به آن کار ادامه میداد. او از بازار، خرید میکرد و دست را به گوشه جامه خود میگرفت و بدین صورت هر چه خریده بود به خانه میآورد. او در برخورد با نمازگزاران؛ غنی و فقیر، کوچک و بزرگ، سیاه و سفید و آزاد و بنده، خود ابتدا سلام میکرد. لباس خانه و بیرون او یکی بود و هر کس او را میخواند، اجابت میکرد و آن چه که او را به آن دعوت میکردند حقیر نمیشمرد، اگر چه به جز خرمای پوسیده چیزی دیگری نبود. رسول گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) با مردمان، خوش خلق، کریم الطبع، گشاده رو و فروتن و دل او نسبت به همه مسلمانان و اهل ذمه، رقیق بود(89).
ادامه مطل
حكايات موضوعي ، تواضع ، خواهش مسیح
من خواهش و حاجتی دارم، اگر قول میدهید آن را برآورید، بگویم. حواریین گفتند: هر چه امر کنی اطاعت میکنیم.
حضرت عیسی (علیه السلام) از جا حرکت کرد و پاهای یکایک آنها را شست.
حواریین در خود احساس ناراحتی میکردند و همین که کار عیسی (علیه السلام) پایان یافت، حواریین گفتند: تو معلم ما هستی، شایسته این بود که ما پای تو را میشستیم، نه تو!
حضرت عیسی فرمود: این کار را کردم! تا به شما بفهمانم که از همه مردم سزاوارتر به اینکه خدمت مردم را به عهده بگیرد، عالم است.
این کار را کردم تا تواضع کرده باشم و شما درس تواضع را فرا گیرید و بعد از من، که عهده دار تعلیم و ارشاد مردم میشوید، راه و روش خود را تواضع و خدمت به خلق قرار دهید. در حقیقت حکمت در زمین تواضع رشد میکند، نه در زمین تکبر، همان گونه که گیاه در زمین نرم دشت میروید، نه در زمین سخت کوهستان(94).
ادامه مطل
حكايات موضوعي ، تواضع ، خضوع سلیمان
روزی بین سلمان فارسی و شخص دیگر، برخوردی رخ داد. آن مرد به سلمان گفت: تو کیستی؟ سلمان پاسخ داد:
ابتدای آفرینش من و تو از نطفه نجسی بوده و سر انجام هم مرداری گندیده خواهد بود. هر گاه روز رستاخیز شود و ترازوی عدل بنهد، هر کس اعمال نیکش سنگین بود، او شرافتمند است و هر کس اعمال نیکش اندک بود، پست و بی ارزش(86).
ادامه مطل
حكايات موضوعي ، تواضع ، تواضع و ابهت
چون وی در میان ما بود، با آن که تواضع داشت، ابهت ایشان، همه ما را میگرفت(92).
ادامه مطل
حكايات موضوعي ، تواضع ، تواضع موسی
حضرت رفت و بعد از جستجو و فکر بسیار، سگ مریض ولگری را پیدا کرد و طناب به گردنش انداخت و مقداری کشید؛ اما پشیمان شد. چون به مناجات رفت، خداوند فرمود: ای موسی! کسی را که خواستم آوردی؟
موسی (علیه السلام) عرض کرد: خیر چنین کسی را نیافتم.
خداوند فرمود: به عزت و جلالم قسم، اگر کسی را میآوردی، نامت را از دیوان پیامبری محو میکردم(93).
ادامه مطل
حكايات موضوعي ، تواضع ، تواضع خواجه نصیر
این فیلسوف بزرگ در پاسخ گفت: سخن تو درست نیست؛ زیرا سگ روی چهار دست و پا راه میرود و واق واق میکند و ناخنهای دراز دارد؛ ولی من راست قامت هستم و ناخنهایم عریض و مسطح است و حرف میزنم و خنده میکنم و این ویژگیها غیر از آن خصوصیاتی است که در سگ هست.
او هر چه گفت، خواجه نصیر الدین این گونه با کمال متانت پاسخ داد و در میان گفتارش، یک کلمه سخن زشت نگفت(87).
ادامه مطل
حكايات موضوعي ، تواضع ، تواضع برای میهمان
حضرت فرمود: بنشین و دستانت را بشوی، خدا تو و برادری از تو را میبیند که هیچ فرقی ندارید و برادرت میخواهد به جهت خدمت به تو، در بهشت، ده برابر همه اهل دنیا به او کرامت شود. پس آن مرد نشست و حضرت فرمود: قسم میدهم تو را به حق عظیمی که من بر تو دارم، مطمئن دست خود را بشوی، همچنان که اگر قنبر آب به دست تو میریخت، و حضرت دست او را شست(90).
ادامه مطل
حكايات موضوعي ، تواضع ، پاسخ سلمان
ای سلمان! این ریش سفید تو بهتر است یا دم سگ؟
سلمان گفت: اگر از پل صراط رد شدم، ریش من بهتر است و اگر افتادم، دم سگ(91).
ادامه مطل
حكايات موضوعي ، تواضع ، اثبات تواضع
من اعلم بودم؛ اما نزدیک به ده سال پیش، به مازندران آمدم. در این مدت، او درس میخواند و من درس را ترک کردم. من این جا امام جماعتم و او اعلم است(88).
ادامه مطل
حكايات موضوعي ، پندهای ابلیس ، ضعف شیطان
شیطان گفت: ای رسول خدا! از دست امت تو رنج میبرم و در زحمت بسیار هستم.
پیامبر فرمود: مگر امت من با تو چه کردهاند!
شیطان گفت: ای رسول خدا! امت شما شش خصلت دارند که من طاقت دیدن و تحمل این خصائص را ندارم.
اول: هر وقت به هم میرسند سلام میکنند. دوم: با هم مصافحه میکنند. سوم: هر کاری را که میخواهند انجام دهند، ان شاءالله میگویند. چهارم: از گناه استغفار میکنند. پنجم: تا نام شما را میشنوند صلوات میفرستند. ششم: ابتدای هر کاری بسم الله الرحمن الرحیم گویند(76).
ادامه مطل
حكايات موضوعي ، پندهای ابلیس ، شیطان در کشتی
نوح خشمگین شد و گفت: ارکب یا شیطان!
شیطان این سخن را شنید و خود را در پی الاغ، آویزان نمود و داخل کشتی شد. همین که کشتی به حرکت در آمد و مقداری بر روی آب حرکت کرد، چشم نوح به شیطان افتاد و دید که او در صدر کشتی نشسته است.
نوح پرسید: چه کسی به تو اجازه داد که سوار شوی؟
شیطان گفت: مگر تو نگفتی سوار شو ای شیطان. سپس گفت: ای نوح! تو بر من حقی داری و درباره من نیکی کردی، و من میخواهم آن را جبران نمایم.
نوح پرسید: آن خدمت چه بوده است؟ شیطان گفت: تو دعا کردی قومت به یک ساعت هلاک شدند، اگر این کار را نمیکردی، من حیران بودم به چه وسیله آنها را منحرف و گمراه کنم! تو از این زحمت مرا راحت کردی!
نوح که دانست شیطان او را سرزنش میکند، شروع به گریه کرد و بعد از طوفان نیز پانصد سال گریه میکرد. از این رو، او نوح لقب گرفت؛ زیرا پیش از آن عبدالجبار نام داشت.
خداوند به نوح وحی کرد که سخن شیطان را گوش کن. نوح به شیطان گفت: آن چه میخواستی بگویی، بگو:
شیطان گفت: از چند خصلت، تو را نهی میکنم:
اول این که، از کبر پرهیز کن؛ زیرا اول گناهی که نسبت به خداوند انجام شد، همین کبر بود. چون پروردگار مرا امر کرد برای پدرت؛ آدم سجده کنم، اگر تکبر نمیکردم و سجده مینمودم مرا از عالم ملکوت خارج نمیکردند.
دوم، از حرص دوری گزین؛ زیرا خداوند تمام بهشت را برای پدرت؛ آدم، مباح گردانید و از یک درخت، او را نهی کرد. حرص، آدم را واداشت تا از آن درخت خورد.
سوم، هیچ گاه با زن بیگانه و اجنبی خلوت مکن، مگر اینکه شخص ثالثی، با شما باشد. اگر بدون کسی خلوت کنی من در آنجا حاضر میشوم و آن قدر وسوسه مینمایم، تا به زنا وادارات کنم. خداوند به نوح وحی کرد که گفته شیطان را قبول کن(75).
ادامه مطل
حكايات موضوعي ، پندهای ابلیس ، شادی شیطان
گفت: زنان؛ زیرا که آنان، دامهای من هستند و چون نفرینها و لعنتهای صالحان بر من جمع میشود، به نزد زنان میروم و از ایشان دلخوش میشوم.
در روایت اهل سنت است که ابلیس به حضرت یحیی (علیه السلام) گفت: چیزی مثل زنان، کمر مرا محکم نمیکند و چشم مرا روشن نمینماید. ایشان دامهای منند و تیری هستند که خطا نخواهم کرد. اگر چنانچه ایشان نبودند، من طاقت نداشتم که پستترین مردم را گمراه کنم. چشم من به ایشان روشن است و به واسطه ایشان، من به مرادم میرسم و به سبب ایشان، مردم را در مهلکهها میافکنم(79).
ادامه مطل
سلامـ .... ... ..
موضوعات وبلاگ
آمار وبلاگ
جستوجگر وبلاگ
(( طراح قالب آوازک ، وبلاگدهي راسخون ، نويسنده newsvaolds ))