مشاعره،محفل نهم

منم که دیده به دیدار دوست کردم باز

چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز

زاهد چو از نماز تو کاری نمی رود

هم مستی شبانه و راز و نیاز من

نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر

هر آنچه ناصح مشفق بگویدت بپذیر

رهرو منزل عشقیم و ز سرحد عدم

تا به اقلیم وجود اینهمه راه آمده ایم

ما بیغمانِ مستِ دل از دست داده ایم

همراز عشق و همنفس جام باده ایم

من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم

که گاه گاه بر او دست اهرمن باشد

دوست گو یار شود هر دو جهان دشمن باش

بخت گو پشت مکن روی زمین لشکر گیر

رندِ عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار

کار ملک است آنکه تدبیر و تأمل بایدش

شبِ ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن

مگر آنکه شمعِ رویت به رَهَم چراغ دارد

درخت دوستی بنشان که کام دل ببار آرد

نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد



[ چهارشنبه 30 مهر 1393  ] [ 7:04 PM ] [ KuoroshSS ]

سر به زیر انداختن ذاتش توسل کردن است

 

هرکه یک دفعه سرِ این سفره مهمان می شود

مور هم باشد اگر،  روزی  سلیمان  می شود

 

سر به زیر انداختن ذاتش توسل کردن است

دردها در این حرم  ناگفته  درمان می شود

 

این کریمان لطفشان هر چند آماده ست، لیک

نام  مادر  که وسط  باشد دو چندان می شود

 

ما پدر را خواستیم و از پسر خیرش رسید

در رجب ها کاظمین ما خراسان می شود

 

نیستی  پیغمبر ، امّا  ظاهراً  پیغمبری

هر که می بیند تو را، از تو مسلمان می شود

 

نسلِ  موساییِّ   تو  طبعِ  مسیحا  داشتند

یک نفر از آن همه پیرِ جماران می شود

 

این دلِ ما، سینه ی ما، نه بگو اصلا بهشت

هر کجا موسی بن جعفر نیست زندان می شود

 

نیستم آهو ولی سگ  هم  به دردی  می خورد

لااقل یک گوشه از صحنت نگهبان می شود

 

 

 

علی اکبر لطیفیان


ادامه مطلب ندارد
[ سه شنبه 29 مهر 1393  ] [ 11:31 PM ] [ KuoroshSS ]

نتیجه‌ی بدی

 

ای دل ز چه رو طاعتِ دادار نکردی

خوفی ز عذاب و شَرَرِ نار نکردی

 

یک عمر خدا داد تو را مُهلت و هیهات

دل را بَری از صحبتِ اغیار نکردی

 

گفتم که مکن پیروی از نفْسِ بد اندیش

کردی تو از او پیروی و عار نکردی

 

گفتم که مرو از رهِ بیراهه که چاه است

رفتی و هراسی ز شب تار نکردی

 

گفتم به ره خیر بکن سیم و زر ایثار

بس سیم گرفتی و زر ایثار نکردی

 

گفتم که مزن تیشه تو بر ریشه‌ی اسلام

رحمی تو بر این نخلِ پُر از بار نکردی

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ

مزدِ زحماتِ علی و آل ندادی

شرمی ز رخ احمدِ مختار نکردی

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ

دستی به سر طفل یتیمی نکشیدی

وز پای به ره مانده   برون خار نکردی

 

جز فتنه و شر از تو دگر کار نیاید

از خیر چه دیدی که تو این کار نکردی

 

صد بار بدی کردی و دیدی ثمرش را

نیکی چه بدی داشت که یک بار نکردی

 

«ژولیده» مزن دَم، به عمل کوش که کاری

از بهر خود از گفتن اشعار نکردی

 

ژولیده نیشابوری



[ سه شنبه 29 مهر 1393  ] [ 10:12 PM ] [ KuoroshSS ]

بوی سیب حرم کربُبَلا می آید

 

دل سودا زده سامان نپذیرد هرگز

کافر چشم تو برهان نپذیرد هرگز

 

آنکه بیمار نگاهی شده هنگام سحر

مِنَّت مرهم و درمان نپذیرد هرگز

 

با نگاه تو اگر عاشقی آغاز شود

جز به دیدار که پایان نپذیرد هرگز

 

دل اگر خانه ی هر بی سر و پایی گردد

اثر از گفته ی خوبان نپذیرد هرگز

 

عمر بی معرفت آبی است که از جو رفته

این زیانی است که جبران نپذیرد هرگز

 

 

ما در خانه ی سلطان سر و سامان داریم

هرچه داریم ز آقای خراسان داریم

 

 

با دم قدسی معشوق نفس تازه کنم

تا که قدری سخن از یار خوش آوازه کنم

 

صحن گردی حرم وقت سحر می خواهم

تا صفای دل شیدا زده اندازه کنم

 

بین هشتی حرم گر بکشیدم بر دار

سر سودایی خود زینت دروازه کنم

 

سرگذشت من و تو گشته کرَم نامه ی عشق

هر سحر پای مناجات دلی تازه کنم

 

تار گیسو طلبم تا که ورق های دلم

همچو یک مصحف پردرد به شیرازه کنم

 

 

نام این مصحف دل را بگذارم ز قضا

قصه ی یک سگ ولگرد و کرامات رضا

 

 

تا که بر گنبد تو دیده ام از دور افتاد

ناگهان در دل آلوده ی من شور افتاد

 

اولین بار که دیدم حرمت را گفتم

ای سلیمان! به سرایت گذر مور افتاد

 

بی پناه آمدم و خوب پناهم دادی

راهم از حادثه در دولت منصور افتاد

 

تا به خود آمده دیدم که دل از دستم رفت

وسط آیینه ام چشمه ای از نور افتاد

 

نه بگویم که کلیمم حرمت عرش خداست

اتفاقی ره موسی دل از طور افتاد

 

 

یک قدم سوی تو با عمره برابر گردد

کعبه هم دور سر گنبد تو می گردد

 

 

ای که ناگفته ز اسرار دلم آگاهی

دست گیر دل هر خسته دل و گمراهی

 

ز عنایات رئوفانه تو فهمیدم

که نه من، بلکه همیشه تو مرا می خواهی

 

در بهشت تو نهم پای چو با کوهی درد

تو طبیبانه دوا می کنی اش با آهی

 

من گدا زاده و تو نسل به نسلت سلطان

خوش برازنده ی تو صحن و سرای شاهی

 

حاجت از دل نگذشته تو روا می سازی

ای که ناگفته ز اسرار دلم آگاهی

 

 

من مسلمان شده ی نیمه نگاهت هستم

لحظه ی مرگ بیا، دیده به راهت هستم

 

 

دل بیمار مرا فرصت درمانی ده

با دم قدسی ات ای دوست مرا جانی ده

 

قبل از آنی که گناهم نفسم را گیرد

آمدم توبه کنم، مهلت جبرانی ده

 

همچنان زلف پریشان تو آواره شدم

به دل خانه خرابم سر و سامانی ده

 

شوری اشک چشیدم که نمک گیر شدم

سر این سفره به من رزق فراوانی ده

 

حَمْدْ لِله که سر کوی تو زنجیر شدم

استخوانی به سگ خانه ات ارزانی ده

 

لحظه ی مرگ قدم رنجه کن و بر ما هم

فیض دیدار چو آن عاشق سلمانی ده

 

از تو من روزی شبهای محرم خواهم

چشم پر گریه ای و سینه ی سوزانی ده

 

سفره ی عاشقی ام را تو بیا کامل کن

عصر روز عرفه فرصت قربانی ده

 

 

در حریمت خبر از عرش خدا می آید

بوی سیب حرم کرب و بلا می آید

 

 

آمدی تا که به نامت دل ما زنده شود

یادی از فاطمه و شیر خدا زنده شود

 

آمدی تا سند شیعگی ما باشی

با نفسهای تو تسبیح و دعا زنده شود

 

آمدی تا ز پی ات خواهرت آواره شود

یاد آوارگی شام بلا زنده شود

 

پلک زخمی تو از خاطره ی گودال است

آمدی روضه ی آن رأس جدا زنده شود

 

امر کردی به همه گریه کنند بهر حسین

تا غم بی کفن کرب و بلا زنده شود

 

 

جد مظلوم تو را با لب عطشان کشتند

خواهرش دید و به گیسوی پریشان کشتند

 

 

قاسم نعمتی


ادامه مطلب ندارد
[ سه شنبه 29 مهر 1393  ] [ 8:34 PM ] [ KuoroshSS ]

هر کجا باشم به خورشید خراسان زنده ام

 
 

تازه دانستم نه با آب و نه با نان زنده ام

تازه فهمیدم نه با جسم و نه با جان زنده ام

 

تازگی ها باورم شد اینکه مثلِ هر غریب

دورتر از خود دلی دارم که با آن زنده ام

 

هر کجا رفتم به چشمان من آمد خاکِ او

دورِ نزدیکی که از او سخت حیران زنده ام

 

گرمِ او بودم دریغا دیر فهمیدم که من

با چه گرمایی در آغوش زمستان زنده ام

 

کم نمی آرم که در امروز و در فردای خود

از سرانگشتان آن لطف فراوان زنده ام

 

سایه وار از خود ندارم هیچ دور از آفتاب

هر کجا باشم به خورشیدِ خراسان زنده ام

 

 

 

عباس چشامی


ادامه مطلب ندارد
[ سه شنبه 29 مهر 1393  ] [ 6:28 PM ] [ KuoroshSS ]

مشاعره، محفل هشتم

در مقام رأفتت این بس که نام چون تویی

روز و شب ذکر من آلوده دامان می شود

دلم شکسته و در سینه ام نوایی نیست

به بینوایی من هیچ بینوایی نیست

تو هشتمین پیمبر قرآنی منی

حق خدا و حق مسلمانی منی

یابن الزهرا! ضامن آهو گرَت خوانم خطاست

یک نگاهت روز محشر، ضامنِ خلق خداست

تیزی شمشیر هم تسلیم ابرو می شود

شیر هم در پای چشمان تو آهو می شود

دست خالی بودن ما نیست کتمان کردنی

دست ما هر بار سائل می شود رو می شود

دایره شکل ار بشود قلب ما

مهر رضا نقطه ی پرگار ماست

تو آسمان عشقی و خورشید گنبدی

خورشید هشتمی و به ایران خوش آمدی

یک عبای آبی و عمامه ای از جنس نور

آسمان از دست این گنبد ملبس می شود

در کعبه ی کوی تو هر آنکس که بیاید

از قبله ی ابروی تو در عین نماز است

تا از خودت سفر نکنی کِی مسافری؟

هر کس پرید و رفت پرستو نمی شود

دیگر کبوترِ دلِ من،  آب و دانه را

جز  با  کبوترانِ  تو  قسمت  نمی کند

دل اسیر غم و دارم ز تو امید نجات

ای که تو ضامن آهوی بیابانستی

یک پنجره فولاد دلم تنگ تو آقاست

ای کاش که زوار خراسان تو بودم

 



[ سه شنبه 29 مهر 1393  ] [ 5:08 PM ] [ KuoroshSS ]

راهم بده به خلوتی از روشنائی ات

 
مجنونم و به هوای تو پر کشم
شاید نصیب من بشود آشنائی ات
 
یکبار هم به ضمانت مرا بگیر
در سایه سار رأفت بی منتهائی ات
 
غربت تمام کُنج دلم را گرفته است
راهم بده به خلوتی از روشنائی ات


[ سه شنبه 29 مهر 1393  ] [ 12:14 AM ] [ KuoroshSS ]

تک بیت

 
 
 
 
مکن ز غُصِّه شکایت که در طریقِ طلب
 
به  راحتی  نرسید  آنکه  زحمتی  نکشید
 
 
حافظ


[ دوشنبه 28 مهر 1393  ] [ 10:19 PM ] [ KuoroshSS ]