تو مپندار که زهر تو شده کارگرم

 
تو مپندار که آتش زده ای بر جگرم
تو مپندار که زهر تو شده کارگرم
 
دل من پیش تر از پیش برافروخته بود
جگرم از اثر واقعه ای سوخته بود
 
تو ندانی که چه ها من به دو چشمم دیدم
تو ندانی من مظلوم چه ها بشنیدم
 
همره مادرم از کوچه گذر می کردم
وقت رفتن که به اطراف نظر می کردم
 
کوچه آن روز ندانم که چرا خلوت بود
به دلم دلهره و واهمه و محنت بود
 
ناگهان دیدم از آن دور کسی می آید
باورم بود که فریاد رسی می آید
 
روز شد تیره تر از شام، گل و پروانه
موقع رفتنِ از کوچه به سوی خانه
 
همه ی شهر مدینه سیه و نیلی شد
صورت مادرم از کین هدف سیلی شد
 
مادرم گفت حسن بر دلم آذر نزنی
حرفی از قصه ی امروز به حیدر نزنی


[ یک شنبه 30 آذر 1393  ] [ 11:37 AM ] [ KuoroshSS ]

گریه کن غم های این بی کس حسین است

 
بیچاره دستی که گدای مجتبی نیست
یا آن سری که خاک پای مجتبی نیست
 
بر گریه ی زهرا قسم مدیون زهراست
چشمی که گریان عزای مجتبی نیست
 
وقتی سکوتش این همه محشر به پا کرد
دیگر نیازی به صدای مجتبی نیست
 
در کربلا هر چند با دقت بگردی
چیزی به جز عشق و صفای مجتبی نیست
 
کرب و بلا با آن همه داغ و مصیبت
همپایه ی درد و بلای مجتبی نیست
 
طوری تمام هستی اش وقف حسین شد
انگار قاسم هم برای مجتبی نیست
 
او جای خود دارد در این دنیا مجالِ
رزم آوری بچه های مجتبی نیست
 
یا اهل العالم ما گدای مجتبائیم
ما خاک پای خاک پای مجتبائیم
 
آیا شده بال و پرت افتاده باشد
در گوشه ای از بسترت افتاده باشد
 
آیا شده مرد جمل باشی و اما
مانند برگی پیکرت افتاده باشد
 
آیا شده در سن و سال کودکی ات
جایی ببینی مادرت افتاده باشد
 
آیا شده در لحظه های آخرینت
چشمت به چشم خواهرت افتاده باشد
 
من شک ندارم که عروس فاطمه نیست
وقتی به جانت همسرت افتاده باشد
 
آیا شده سجاده ات هنگام غارت
دست سپاه و لشکرت افتاده باشد
 
مظلوم و تنها و غریب عالمین است
گریه کن غم های این بی کس حسین است


[ یک شنبه 30 آذر 1393  ] [ 11:18 AM ] [ KuoroshSS ]

دیدم که روز، روز عزای پیمبر است

 

گفتم که عمر ماه صفر رو به آخر است

دیدم شروع محشر کبرای دیگر است

 

گردون شده سیاه و فضا پر ز دود و آه

تاریک تر ز عرصه ی تاریک محشر است

 

گرد ملال بر رخ اسلام و مسلمین

اشک عزا به دیده ی زهرای اطهر است

 

گفتم چه روی داده که زهرا زند به سر

دیدم که روز، روز عزای پیمبر است

 

پایان عمر سید و مولای کائنات

آغاز دوره ی غربت زهرا و حیدر است

 

قرآن غریب و فاطمه از آن غریب تر

اسلام را سیاه به تن، خاک بر سر است

 

روی حسین مانده به دیوار بی کسی

چشم حسن به اشک دو چشم برادر است

 

ای دل بیا و گریه ی زینب نظاره کن

مانند پیروهن جگر خویش پاره کن



[ یک شنبه 30 آذر 1393  ] [ 9:45 AM ] [ KuoroshSS ]

در بیانت بند می آید زبان ناطقان

 

در بیانت بند می آید زبان ناطقان

قامت مدحت کجا و خلعت گفتارها

 

بال رفتن تا حریمت را ندارد این قلم

قاب قوسینت کجا و مرغک پندارها

 

طفل ابجد خوان تو سلمان سیصد ساله است

استوار مکتب ایثار تو، عمّارها

 

تا نفس داریم و تا خورشید می تابد به خاک

دل به عشق بی زوالت می کند اقرارها

 

پای بوسی تو عزت داده ما را اینچنین

گل نباشد، کس نمی آید سراغ خارها

 

کی رود از خاطرم یادت که در روز ازل

کنده اند اسم تو را بر سنگ دل، حجّارها

 

داغ تو در سینه ی ما هست چون خاک توإیم

لاله کی روییده در آغوش شوره زارها

 

گل که منسوب تو گردد رنگ و بویش می دهند

شاهد حرفم گلاب و شیشه ی عطّارها

 

وقت رزمت آنچنانی که میان کارزار

رو به تو آرند وقت خستگی، کرّارها

 

ای که با خون دلت پرورده ای اسلام را

چشم وا کن که نهالت داده اکنون بارها

 

سنگ می خوردی و می گفتی که ایمان آورید

کس ندیده از رسولی اینچنین ایثارها

 

با عیادت از کسی که بارها آزرده ات

روح ایمان را دمیدی بر دل بیمارها

 

خم به ابرویت نیاوردی در این بیست و سه سال

بر سرت گرچه بلا بارید چون رگبارها

 

رفتی و داغ تو پشت دین رحمت را شکست

جان به لب شد از غمت، شهرت مدینه بارها

 

تا که چشمت بسته شد ای قافله سالار عشق

رم نمودند عده ای و پاره شد افسارها

 

آنقدر گویم پس از تو میخ در هم خون گریست

ناله ها بر خواست بعدت از در و دیوارها



[ یک شنبه 30 آذر 1393  ] [ 9:20 AM ] [ KuoroshSS ]

آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

 
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
 
اکسیر من نه اینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
 
سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است
 
تا این غزل شبیه غزل های من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است
 
گاهی تو را کنار خود احساس می کنم
اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است
 
خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است
 
محمد علی بهمنی


[ جمعه 28 آذر 1393  ] [ 6:23 AM ] [ KuoroshSS ]

دیوانگی

 
هیاهوی غریب و مُبهمی پیچیده در جانم
پُرم از حسِّ دلگیری که نامش را نمی دانم
 
تو اقیانوس سرشار از تلاطم های آرامی
و من دریاچه ی اشکی که دائم رو به طغیانم
 
بزن نی باز غوغا کن .. بزن دف شور برپا کن
به هر سوزی بگریانم به هر سازی برقصانم
 
ببین آئینه وار از حسِّ تصویر تو لبریزم
تو آرامی من آرامم، پریشانی پریشانم
 
اگر شعری نوشتم رونویسی از نگاهت بود
که این دیوانگی ها را من از چشم تو می خوانم
 
تکتم حسینی


[ جمعه 28 آذر 1393  ] [ 5:31 AM ] [ KuoroshSS ]

اما به دست تو لوای مهربانی

می آید از کویت هوای مهربانی
لبریز بحر چشم هایت مهربانی
 
آنقدر زیبایی ملاک عاشقی نیست
وقتی بیایی تو به پای مهربانی
 
عشاق تو مجنون تر از فرهاد و مجنون
زیبایی ات زینت برای مهربانی
 
هر چهارده معشوق عالم مهربانند
اما به دست تو لوای مهربانی
 
نامت علی، شأنت علی، فرزند مولا!
در قلب ایران مرتضای مهربانی
 
از کودکان شیعه پرسیدم چو نامت
گفتند: علی موسی الرضای مهربانی
 
حسن ختام گریه ها و روضه هایی
ای مشهدت کرب و بلای مهربانی
 
آقا دو ماه است از دو چشمم اشک جاریست
پای غم جدت برای مهربانی
 
مزد تمام نوکران و سینه زن ها
باشد به دست با وفای مهربانی
 
آنکه عبا بر سر کشید و عالمی را
گریاند از داغ عزای مهربانی
 
آقا برایت قصد روضه کرده شعرم
ای گریه ات اوج صدای مهربانی
 
کرب و بلا بود و حسین و تیر و دشنه
رفته به جنگ تیغ با حلقوم تشنه
 
ناگاه عالم زیر و رو شد چون قیامت
سر رفت سوی کوفه و شد خیمه غارت
 
«کشتند اگر او را چرا خاکش نکردند
از چه کفن بر جسم صد چاکش نکردند»
 
کشتند اگر ...


[ پنج شنبه 27 آذر 1393  ] [ 7:16 AM ] [ KuoroshSS ]

گرفته بود دلم . . .

تمام صحن تو از اشک زائران، تر شد
دلم ز فیض همین قطره ها مُعطّر شد
 
چه زود ثانیه های وصال می گذرد
زیارت تو نخوانده، فراز آخر شد
 
غزل که دست خدا می نوشت تقدیرم
غلامی تو برای ابد مقرر شد
 
نیامدم که ز دست تو حاجتی طلبم
گرفته بود دلم پر زد و کبوتر شد
 
به شوق پای تو هر کس که چون غبار آمد
به یک نگاه تو خورشید ذره پرور شد
 
یکی ز معجزه های نگاه تو این است
خرابه های دلم بارگاه دلبر شد


[ پنج شنبه 27 آذر 1393  ] [ 6:59 AM ] [ KuoroshSS ]

عشق باریده بر این دل شده ی صحرایی

بر نمی گردم از این پنجره ی رؤیایی
تا تبسّم بوزد از لب آن دریایی
 
صحن در صحن حرم اشک کبوتر جاری ست
موج در موج تنیده ست به هم شیدایی
 
چشم ها دوخته بر قامت گلدسته ی یار
شور بر پا شده از این همه بی پروایی
 
من که سنگینی صد شعله به دوشم دارم
عشق باریده بر این دلشده ی صحرایی
 
خیز ای عشق مرا رخصت دیداری ده
تا در آغوش کشم گنبدت ای مینایی
 
دست ها باز هم آهنگ شکفتن دارند
باز هم دست مرا گیر تو ای دریایی


[ چهارشنبه 26 آذر 1393  ] [ 6:13 AM ] [ KuoroshSS ]