یک روز به احترام تو تاسوعاست
پروازِ فضیلتِ تو تقوای خداست
از دفترِ شاهدان حسابِ تو جداست
هرچند که هر روز بُوَد عاشورا
یک روز به احترام تو تاسوعاست
پروازِ فضیلتِ تو تقوای خداست
از دفترِ شاهدان حسابِ تو جداست
هرچند که هر روز بُوَد عاشورا
یک روز به احترام تو تاسوعاست
تا پرچم سرخ عشق بر دوش من است
شوق ظفر و صبر، همآغوش من است
یک لحظه مرا نمیگذارد آرام
این نالهی العطش که در گوش من است
محمّدجواد غفورزاده
همان وقتی که خنجر از تنِ خورشید سر میخواست
امامت از دلِ آتش چنان ققنوس برمیخواست
علی باشی و در میدان نجنگی، داغ از این بدتر؟
خدا او را به بزمِ عشقبازی شعلهور میخواست
علی در خونِ خود پرپر، علی با تیر در حنجر
علی از شعله سوزانتر، علی بودن هنر میخواست
نباید شعلهی این ماجرا یک لحظه بنشیند
عبایش سوخت در آتش که آتش بال و پر میخواست
به پاهای کبوتر نامهای از جنسِ زنجیر است
که فریادِ بلندِ تشنگان، پیغامبر میخواست
مصیبت تازه بعد از کربلا آغاز شد یعنی
به غیر از خونِ تن، دشمن از او خونِ جگر میخواست
امامت را زنی با جان و دل میبُرد آهسته
که زینب بود، اگر او زیر دست و پا سپر میخواست
پدر لبتشنه جان داد و گذشت امّا تمامِ عمر
صدای شرشر باران چه از جانِ پسر میخواست
غریب است آنچنان کعبه میان آشنایانش
که استعلام حقانیتش را از حَجَر میخواست
سیدحمیدرضا برقعی
آنکه با عشق حسینی گشته همدم زینب است
آنکه بر سِرّ شهادت بوده مَحرم زینب است
آنکه شور افکنده با شور حسینی بر جهان
از ازل خو کرده با صد محنت و غم زینب است
آنکه نامش زینِ أب خوانده رسولِ کردگار
چون نگویم من، صفای اسم اعظم زینب است
آنکه بر خوانَد حدیثِ اُمِّ اَیمَن بر امام
من به جرأت گویم آن زن، هم حسین هم زینب است
آنکه کاخ ظلم و استبداد را با یک خطاب
کَند و افکند از پی و بُن، ریخت برهم زینب است
دامن شیر خدا بین، شیرزن میپرورد
در شهامن برتر از سارا و مریم زینب است
آنکه اندر مجلس گردنکشان قد کرد عَلم
چون حسین بر دشمنان یکدم نشد خم زینب است
با برادر دردِ دل میکرد این سان تا سحر:
آنکه ریزد از فراقت اشک ماتم زینب است
وصف زینب را ز من مشنو، بیا در کربلا
خود ببین چون حامی ناموس عالم زینب است
ملجأ اهل حرم تا ظهر اگر عباس بود
شب نگهبان در کنار نهر علقم زینب است
پرچمت گر سرنگون شد من نگه میدارمش
غم مخور بعد از تو پشتیبان پرچم زینب است
«منزوی» هرگز مزن بیهود لافِ عاشقی
این حسین تنها یک عاشق دارد آن هم زینب است
رحیم منزوی اردبیلی
آفتاب آسمان مجد و رحمت زینب است
حامی توحید و قرآن و ولایت زینب است
دُرِّ دریای فضیلت، عنصر شرم و عفاف
قهرمان عرصهی صبر و شهامت زینب است
در دمشق و کوفه با آن خطبههای آتشین
آنکه سوزانید بنیاد شقاوت زینب است
آنکه زد بر ریشهی بیداد و طغیان یزید
وآنکه احیا کرد آیین عدالت زینب است
معدن ایمان و تصمیم و ثبات و اقتدار
مشعل انوار تابان هدایت زینب است
در قیام کربلا گردید همکار حسین
در ره شام بلا کوه جلالت زینب است
وآن که در امواج دریای خروشان بلا
امتحانها داد با عزم و شجاعت زینب است
همچو باب و مام و جَدِّ خویش در روز جزا
آن که دارد از خدا اذن شفاعت زینب است
آیت الله صافی گلپایگانی حفظه الله
شب به شب ماه به یاد لب عطشان حسین
میکشد آه به یاد لب عطشان حسین
شک ندارم که دل عرش خدا میلرزد
گاه و بیگاه به یاد لب عطشان حسین
آسمان گریهکنان یکسره با هقهق ابر
شده همراه به یاد لب عطشان حسین
کاسهآبی شده خورشید و دلش میجوشد
هر سحرگاه به یاد لب عطشان حسین
خم شده مثل کمانی به شکستن نزدیک
کمر ماه به یاد لب عطشان حسین
تا به «سر» میرسد این واقعه لب میبندم
قصه کوتاه، . . به یاد لب عطشان حسین
الهه سلطانی
پیچیده در این دشت، عجب بویِ عجیبی
بوی خوشی از نافهی آهوی نجیبی
یا قافلهای رد شده بارش همه گلبرگ
جامانده از آن قافله عطرِ گُلِ سیبی
کی لایق بوی خوشی از کوی بهشت است
جانی که از این عطر نبردهست نصیبی
این گل، گل صد برگ، نه هفتاد و دو برگ است
لبتشنه و تنهاست، چه مضمون غریبی
پیران همه رفتند، جوانان همه رفتند
جز تشنگی انگار نماندهست حبیبی
گاهی سر نی بود و زمانی تهِ گودال
طی کرد گُلِ من، چه فرازی چه نشیبی!
سعید بیابانکی
مستاند همه، ساقی و ساغر که تو باشی
از سر نپرد مستی، در سر که تو باشی
در هیچ دلی هیچ غمی راه ندارد
دلدار و دلآرام و دلآور که تو باشی
تکرار اباالفضل اباالفضل اباالفضل
ذکری به من آموخته مادر که تو باشی
از گرگ هراسی به دلی راه ندارد
بر یوسف این قوم، برادر که تو باشی
بینالحرمین امنترین جای جهان است
این سو که حسین و سوی دیگر که تو باشی
محمدحسین ملکیان
امشب شبِ توسّلِ ما بر دو دست توست
در عشق حرف اوّل دفتر دو دست توست
تا مشک خالی تو شود پُر ز اشک ما
رزق تمام گریهکنان بر دو دست توست
ای دستِ انبیاء و ملائک دخیلتان
بابُ المُراد تا خود محشر دو دست توست
ای مُستجارِ حضرتِ ارباب، الدَّخیل
زیبا قمر! پناهِ برادر دو دستِ توست
ای مسجدی که وقف شدی بر حسینیه
گلدستههای نذریِ مادر دو دست توست
مَشکی که داد بر تو سکینه گواه ماست
بابُ الحوائجِ لبِ اصغر دو دست توست
شمشیر زن بیا و به نیزه بسنده کن
چون ذوالفقارِ حضرتِ حیدر دو دست توست
مَعجر نمیکشد احدی از سَرِ کسی
وقتی دخیلِ گوشهی معجر دو دست توست
حتما در علقمه پدرِ مشک میشوی
با لشگری همیشه برابر دو دست توست
مشکت به دست راست و نیزه به دست چپ
مبهوتِ کارِ جنگیات آخر دو دست توست
وقتی که از بدن شود این دستها جدا
باید که خواند فاتحهی طفلِ خیمه را
سعید توفیقی