به خداوند قسم خوب خدایی داریم
دل پریشان شد، پریشان شد، پریشان شما
یک سبد گل می دهم امشب به دستانِ شما
می سپارم دست هایم را به دامانِ شما
جاده ها ماندند در بُهتِ غریبِ فاصله
چشم ها وا مانده در اندوهِ ایوانِ شما
هشتمین پرواز امشب اتّفاقی رخ نداد
دل پریشان شد، پریشان شد، پریشان شما
هشت سال و هشت ماه و هشت روز و ساعت است
هی غزل می سازم از زیباییِ چشم شما
هشت رود از آسمانِ چشم ها جاری شده
تا بپیوندد به اقیانوسِ احسانِ شما
هشت آهو می کشم امشب، وَ بیدارم هنوز
غربتِ آهو، کبوتر.. باز.. دامان شما
زینب مسرور
. . . می رقصد
سر از لبریزی نامت چنان مسرور می رقصد
که جشن گندم است انگار دارد مور می رقصد
چه کرده جذبه ی چشم تو با آغوش این غربت
که زائر قصد اینجا می کند از دور می رقصد
تمام خاک اینجا بوی آهوی ختن دارد ــ
اگر عطار در بازار نیشابور می رقصد
چنان در دستگاه شوقت افتاد اختیار از کف
که با ساز همایونت کبوتر شور می رقصد
دو تا چشم پریشان بر ضریحت بستم و حالا ــ
دو تا ماهی قرمز در پس این طور می رقصد
به شوق لمس دستان تو از بسیاریِ مستی
سه دانه دل میانِ سینه ی انگور می رقصد
شفا از سمتِ آن دستِ مسیحایی اگر باشد
فلج دف می زند، کر می نوازد، کور می رقصد
جواد اسلامی
چه غم گر گنهکار و نامه سیاهم
چه غم گر گنهکار و نامه سیاهم
علی بن موسی الرضا داد راهم
امام رئوفی که عالم فدایش
کرم کرد و داد از عنایت پناهم
ز فعلم نپرسید، که اهل خطایی
به رویم نیاورد من روسیاهم
سراپا شدم غرق دریای رحمت
نگویید دیگر که غرق گناهم
همه روی گردانده بودند از من
رضا کرد با چشم رحمت نگاهم
کنم ناز دیگر به طوبی و سدره
که در بوستان ولایت گیاهم
به جز دامن آل عصمت نگیرم
به غیر از رضای رضا را نخواهم
چو میخواست راهم دهد از کرامت
عطا کرد، سوز دل و اشک و آهم
اگر خوار بودم، اگر پست بودم
رضا داد قدرم، رضا داد جاهم
اگر کوه عصیان بود روی دوشم
اگر گشته کاهیده تن مثل کاهم
شدم خاک پای امام رئوفی
که بر شهریاران کند پادشاهی
گدایم گدایم گدایم گدایم
گدای علی بن موسی الرضایم
غلامرضا سازگار (میثم)
تا عاقبت کنار تو پهلو گرفته ام
دلتنگ هوای آن حریمت هستم
. . . عاشق شدم
. . . زیاد است
صادقانه
حق پرستان را امامی هست، دینش دلبری
نور رویش کوثری، شور کلامش حیدری
هر دو شهد معرفت را ریخته در ساغری:
آیه های احمدی را با حدیث جعفری
حرف او عشق است، فهمش را به عاشق می دهند
صادقان، دل هایشان را دست صادق می دهند
مالکی ها، شافعی ها، خوشه چینانش همه
سیّدِ طاووس ها، طاووس بُستانش همه
شیخ ها، علامه ها، طفل دبستانش همه
گردن افرازانِ دانش، گرد میدانش همه
جامی از «اَلْعِلمُ نُورٌ» ریخت تا در جان ما
از «هَلِ ٱلدّینش» به «اِلّا الْحُب» رسید ایمان ما
لب گشود و در دلِ عالم به پا شد شورها
علم ها را هر حدیثش، زد گره با نورها
نور، مجرم بود اما، در نظام کورها
ترس می انداخت حقش، در دل منصورها
در هراس اند از وجودش، چون که می دانند کیست
حُجّت اللّهی که جوشان در رگش، خون علی ست
باز از این کوچه، امام دیگری را می برند
باز هم با دست بسته، حیدری را می برند
باز هم تنها، غریبِ مادری را می برند
پا برهنه، سیدی را، سروری را می برند
نسبتی خورشید را، با نیمه شب بردن نبود
حقِّ پیرِ آسمانی ها، زمین خوردن نبود
روضه جان فرساست، آخر از زبان کوچه است
باز معصومی، پریشان در میان کوچه است
پیر ما، یادِ گلِ یاسِ جوانِ کوچه است
با طنابی بر دو دستش، روضه خوان کوچه است
در مدینه تا که می نوشد چنین جام بلا
بر مشامش می رسد هر لحظه بوی کربلا
امشب اینجا جلوه ای از خیمه های کربلاست
باز آتش، شعله ور در خانه ی آل عباست
حضرت شیخ الأئمه در میان کوچه هاست
گرد، بر پیشانی آیینه ی روی خداست
روضه ای جانسوز در این واژه های ساده است
شیعیان! فرزند زهرا از نفس افتاده است
خواستم دورت بگردم مثل زائرها، نشد
یاورت باشم به دانش، مثل جابرها، نشد
پر کشم با قال صادق ها و باقرها، نشد
شاعر خوب تو باشم بین شاعرها، نشد
بر خلاف زندگیِ از خطا آکنده ام
صادقانه گفتم این یک بیت را، شرمنده ام
دوست دارم مثل تو، زیبا به دنیا بنگرم
صادقانه، عاشقانه این جهان را بنگرم
مثل تو، با یاد فرزندت، به فردا بنگرم
روی مهدی را ببینم، رو به هرجا بنگرم
مثل آن یار تو، یارانش از آتش رد شدند
در تنور غیبت، آن مردان که می باید شدند
مثل یاران تو، یارانش طبیب و مرهم اند
هم جوانمردند وهم همدردِ دردِ عالم اند
غم ندارند اولیاء الله، غمخوار هم اند
با یتیمان مهربان، آنجا که باید محکم اند
دولت فردا از آنِ صالحان عاشق است
صبح نزدیک است آری! وعده ی حق صادق است
قاسم صرافان
ادامه مطلب ندارد