دلِ سودا زده سامان نپذیرد هرگز
کافِرِ چشمِ تو بُرهان نپذیرد هرگز
آنکه بیمار نگاهی شده هنگام سَحَر
مِنّت مرهم و درمان نپذیرد هرگز
با نگاه تو اگر عاشقی آغاز شود
جز به دیدار که پایان نپذیرد هرگز
دل اگر خانهی هر بیسر و پایی گردد
اثر از گفتهی خوبان نپذیرد هرگز
عُمرِ بیمعرفت آبیست که از جو رفته
این زیانیست که جبران نپذیرد هرگز
ما درِ خانهی سلطان سر و سامان داریم
هرچه داریم ز آقای خراسان داریم
با دَمِ قُدسی معشوق نفس تازه کنم
تا که قدری سخن از یار خوش آوازه کنم
صحن گردی حرَم وقتِ سَحَر میخواهم
تا صفای دل شیدا زده اندازه کنم
بینِ هشتیِ حرَم گر بِکِشیدم بر دار
سَرِ سودایی خود زینتِ دروازه کنم
سرگذشت من و تو گشته کرَمنامهی عشق
هر سحَر پای مناجات دلی تازه کنم
تارِ گیسو طلبم تا که ورقهای دلم
همچو یک مُصْحَفِ پُر درد به شیرازه کنم
نام این مُصحف دل را بگذارم ز قضا
قصِّهی یک سگ ولگرد و کرامات رضا
تا که بر گنبد تو دیدهام از دور افتاد
ناگهان در دل آلودهی من شور افتاد
اولین بار که دیدم حرمت را گفتم
ای سلیمان به سرایت گذر مور افتاد
بیپناه آمدم و خوب پناهم دادی
راهم از حادثه در دولت منصور افتاد
تا به خود آمده دیدم که دل از دستم رفت
وسط آینهام چشمهای از نور افتاد
نه بگویم که کلیمم حرَمت عرش خداست
اتفاقی ره موسیِ دل از طور افتاد
یک قدم سوی تو با عمره برابر گردد
کعبه هم دور سر گنبد تو میگردد
ای که ناگفته ز اسرار دلم آگاهی
دستگیرِ دلِ هر خسته دل و گمراهی
ز عنایاتِ رئوفانهی تو فهمیدم
که نه من بلکه همیشه تو مرا میخواهی
در بهشت تو نهم پای چو با کوهی درد
تو طبیبانه دوا میکنیاش با آهی
من گدا زاده و تو نسل به نسلت سلطان
خوش برازندهی تو صحن و سرای شاهی
حاجت از دل نگذشته تو روا میسازی
ای که ناگفته ز اسرار دلم آگاهی
من مسلمان شدهی نیمه نگاهت هستم
لحظهی مرگ بیا دیده به راهت هستم
دل بیمار مرا فرصت درمانی ده
با دَمِ قُدسیات ای دوست مرا جانی ده
قبل از آنی که گناهم نفَسم را گیرد
آمدم توبه کنم مُهلت جبرانی ده
همچنان زلف پریشانِ تو آواره شدم
به دل خانه خرابم سر و سامانی ده
شوری اشک چشیدم که نمکگیر شدم
سر این سفره به من رزق فراوانی ده
حَمْدْ لِله که سَرِ کوی تو زنجیر شدم
استخوانی به سگِ خانهات ارزانی ده
لحظهی مرگ قدم رنجه کن و بر ما هم
فیضِ دیدار چو آن عاشق سلمانی ده
از تو من روزی شبهای مُحرّم خواهم
چشم پُر گریهای و سینهی سوزانی ده
سفرهی عاشقیام را تو بیا کامل کن
عصر روز عرفه فرصت قربانی ده
در حریمت خبر از عرش خدا میآید
بوی سیبِ حرمِ کرب و بلا میآید
آمدی تا که به نامت دل ما زنده شود
یادی از فاطمه و شیر خدا زنده شود
آمدی تا سَند شیعگی ما باشی
با نفَسهای تو تسبیح و دعا زنده شود
آمدی تا ز پیات خواهرت آواره شود
یاد آوارگی شام بلا زنده شود
پلک زخمی تو از خاطرهی گودال است
آمدی روضهی آن رأس جدا زنده شود
امر کردی به همه گریه کنند بهر حسین (علیه السلام)
تا غم بیکفن کرب و بلا زنده شود
جدّ مظلوم تو را با لب عطشان کُشتند
خواهرش دید و به گیسوی پریشان کُشتند
قاسم نعمتی