حضرت معصومه ما را کربلایی می‌کند

 

حضرتِ معصومه ما را کربلایی می‌کند

همچو بابش از مُریدان دلربایی می‌کند

 

مُردگان را زنده گرداند نگاهش تا ابد

نیست این بانو خدا، امّا خدایی می‌کند

 

نورِ حقّ، سیمای حقّ، آوای حقّ، أُختُ ٱلرِّضا

بی‌سبب هرگز نباشد گر عطایی می‌کند

 

در حریمش دل بگیرد پَرْ چو مرغان در هوا

دُختِ موسی دم به دم ما را هوایی می‌کند

 

این حرم دارد به جَنّت تا به محشر سَروَری

مِسِ جان داری بیاوَر  . .  او طلایی می‌کند

 

من یقین دارم، خدا داند که بی‌بی از کرَم

هر که را مهمان کند قطعا رضایی می‌کند

 

ای «بداغی» پیش هر خار و خَسی زانو مزن

خوش به حالش هر که در اینجا گدایی می‌کند

 

سیروس بداغی



[ پنج شنبه 9 مهر 1394  ] [ 11:54 PM ] [ KuoroshSS ]

بی‌تو حتّی مهربانی حالتی از کینه دارد

 

صبح، بی‌تو رنگ بعد ازظهر یک آدینه دارد

بی‌تو حتّی مهربانی حالتی از کینه دارد

 

بی‌تو می گویند تعطیل است کار عشقبازی

عشق امّا کی خبر از شنبه و آدینه دارد

 

جغد بر ویرانه می‌خواند به انکارِ تو، امّا

خاکِ این ویرانه‌ها بویی از آن گنجینه دارد

 

خواستم از رنجش دوری بگویم یادم آمد

عشق با آزار، خویشاوندیِ دیرینه دارد

 

روی آنم نیست تا در آرزو دستی برآرم

ای خوش آن دستی که رنگِ آبرو از پینه دارد

 

در هوای عاشقان پَر می‌کِشد با بی‌قراری

آن کبوتر چاهیِ زخمی که او در سینه دارد

 

ناگهان قفل بزرگِ تیرگی را می‌گشاید

آنکه در دستش کلیدِ شهرِ پُر آیینه دارد

 

قیصر امین پور



[ پنج شنبه 9 مهر 1394  ] [ 11:51 PM ] [ KuoroshSS ]

یا جواد و یا جواد و یا جواد

 

بی‌نوایم من، نوایم می‌دهی؟

تشنه‌ام، آبِ بقایم می‌دهی؟

من مریضم، تو شفایم می‌دهی؟

 

می‌کنی دل‌های غمگین را تو شاد

یا جواد و یا جواد و یا جواد

 

تا دلم تنگِ حریمت می‌شود

عاشقِ خُلْقِ رحیمت می‌شود

سائلِ دستِ کریمت می‌شود

 

من مریضم تو مرا هستی مُراد

یا جواد و یا جواد و یا جواد

 

ای مرا تو چشمه‌ی خیرِ کثیر

من فقیرم تو کریمی بی‌نظیر

دست این افتاده از پا را بگیر

 

کز ازل بر درگه تو سر نهاد

یا جواد و یا جواد و یا جواد

 

مرهمی بر جان بیمارم بده

شمعی از بهر شب تارم بده

برگه‌ی آزادی از نارم بده

 

تو شفیع ماسوایی در معاد

یا جواد و یا جواد و یا جواد

 

سیّد هاشم وفایی



[ پنج شنبه 9 مهر 1394  ] [ 11:47 PM ] [ KuoroshSS ]

جایی ننوشته است گنهکار نیاید

 

تا یوسفِ اشکم سر بازار نیاید

کالای مرا هیچ خریدار نیاید

 

در سوز جگر، مصلحت ماست که ما را

غیر از جگر سوخته در کار نیاید

 

خارم من و در سینه‌ی من عشق شکفته است

تا خلق نگویند گل از خار نیاید

 

بیمار فراقم من و وصل است دوایم

تدبیر به کارِ منِ بیمار نیاید

 

یک عمر به درگاه رضا رفتم و حاشاک

بر دیدن این دلشده یک بار نیاید

 

ای حجّت هشتم! که خدا خوانده رضایت

مدح تو جز از ایزد دادار نیاید

 

خود را به تو بستم که منم نوکر کویت

از نوکریم گر که تو را عار نیاید

 

ما عافیت از چشم تو داریم، که گوید

بیمار به دلجویی بیمار نیاید

 

نومیدی و درگاه تو، بی‌سابقه باشد

هر کار ز تو آید و این کار نیاید

 

آخر به کجا روی کند ای همه رحمت

گر بر دَرِ تو شخصِ گرفتار نیاید

 

دیدم همه جا بر در و دیوارِ حریمت

جایی ننوشته است گنهکار نیاید

 

جاروکش درگاهِ توأم همچو «مؤیّد»

زین بیش از این بنده‌ی دربار نیاید

 

سید رضا مؤیّد



[ پنج شنبه 9 مهر 1394  ] [ 11:43 PM ] [ KuoroshSS ]

گوش دگر باید تو را

 

گر با سَحَرها خو کنی، بانگِ خدا را بشنوی

دل را اگر یکسو کنی، هر شب ندا را بشنوی

 

در آن سکوتِ جانفزا، از عرش می‌آید صدا

گوش دگر باید تو را، تا آن صدا را بشنوی

 

محوِ جهانِ راز شو، با جانِ شب دمساز شو

تا از گلوی مرغِ حقّ، نام خدا را بشنوی

 

بال خدایی ساز کن، تا عرشِ حقّ پرواز کن

کز قُدسیان، گُل‌ْنغمه‌ی حَیَّ عَلیٰ را بشنوی

 

باغ دعا پُر گُل شود هر برگِ گُل بلبل شود

در باغ شب گر بگذری، عطرِ دعا را بشنوی

 

از سبزه‌ها وُ سنگ‌ها سر می‌زند آهنگ‌ها

گر گوشِ جان پیدا کنی، آهنگ‌ها را بشنوی

 

مهدی سهیلی



[ پنج شنبه 9 مهر 1394  ] [ 9:53 PM ] [ KuoroshSS ]

امانتدار کوثر

 

ای امانت‌دار کوثر، کی تو می‌آیی ز در؟

وی وصیِّ آلِ حیدر، کی تو می‌آیی ز در؟

 

مُصْحَفِ زهراست نزدت، تیغِ حیدر همچنین

وارثِ بابا و مادر، کی تو می‌آیی ز در؟

 

چشم امید تمام انبیا و اولیا

بر ظهور توست آخر، کی تو می‌آیی ز در؟

 

هستی از هستِ تو هستی یافت، ای هستِ خدا

وی همه هستِ پیمبر، کی تو می‌آیی ز در؟

 

دیدگانِ اشکبار شیعیان می‌خوانَدَت

کای به عالَم میر و رهبر، کی تو می‌آیی ز در؟

 

هر سحَر گوید مؤذّن با نوای تازه‌ای

مُجری احکامِ داور، کی تو می‌آیی ز در؟

 

کربلا، مکه، مدینه، کاظمین، مشهد، نجف

سامرا، گویند یکسر، کی تو می‌آیی ز در؟

 

روشنی بخشِ قلوبِ مؤمنین و مؤمنات

مُنجی دل‌های مُضْطَر، کی تو می‌آیی ز در؟

 

رضا پریمی



[ پنج شنبه 9 مهر 1394  ] [ 9:45 PM ] [ KuoroshSS ]

دو قدم راه نرفته به زمین می‌افتاد

 

کاش می‌شد بگذارند مهیّا گردد

شبِ او صبحْ به محرابِ مُصلّیٰ گردد

 

شب او صبح نشد، نیمه شب او را بردند

تا که با زخم زبان آن شبش احیا گردد

 

شعله بر خانه‌اش انداخت حرامی تا زود

درِ این خانه به یک ضربه‌ی پا وا گردد

 

درِ آتش زده کم بود بیفتد رویش

باز کم بود که میخی به تنی جا گردد

 

پیشِ طفلان پیِ مَرْکب پدر پیری رفت

تا که این کوچه پُر از ناله‌ی بابا گردد

 

دو قدم راه نرفته به زمین می‌افتاد

تا که تکرارِ زمینِ خوردنِ زهرا گردد

 

فرصتی هیچ نداند و کشیدند تنش

قبل از آنی که نفَس تازه کند پا گردد

 

گرچه می‌خورد زمین، گرچه کشیدند ز خاک

روضه‌ای خوانْد غمش باز مداوا گردد

 

روضه‌ی غربتِ پیری که به زانو آمد

به امیدی که گُلِ گمشده پیدا گردد

 

پیرمردی به سَرِ نعشِ جوانش آمد

شاهدِ کم شدنش، وقتِ تقلّا گردد

 

إِرْباً إِرْبا بدنی دید به دستش فهمید

هرچه کردند نشد تیغِ دگر جا گردد

 

دِشْنِه و تیغ و تبر دست به دست هم داد

بدنی باز شود، مثلِ مُعمّا گردد

 

دست و پا زد پسری تا پدری جان بدهد

دست و پا زد پسری تا کمری تا گردد

 

دست انداخت به دور بدنش ریخت زمین

دست انداخت دهانش نفَسش وا گردد

 

چشم را نیزه گرفته است اگر چشمی بود

کاش می‌شد نظرش، خدمتِ بابا گردد

 

* * * * * *

 

چند عضو از بدنِ اکبرش آنجا کم بود

خواهرش بود ولی حلقه‌ی نامحرم بود

 

حسن لطفی



[ پنج شنبه 9 مهر 1394  ] [ 9:43 PM ] [ KuoroshSS ]

دلم می‌لرزد

 

گوشه‌ی صحن دم عید دلم می‌لرزد

من و یک عالمه تردید، دلم می‌لرزد

 

بادی از سمت حرم قصد وزیدن  دارد

بی‌سبب نیست که چون بید دلم می‌لرزد

 

لرزه افتاد به جانِ در و دیوار ولی

زلزله نیست، نترسید، دلم می‌لرزد

 

می روم سمت حرم دست به سینه اینبار

دو قدم مانده به خورشید دلم می لرزد

 

هرچه از زائر خود دل ببری می‌چسبد

چقدر در حرمت در به دری می‌چسبد

 

چقدر در حرمت مست زیاد است ببین

چقدر دور و برت دست زیاد است ببین

 

زائرانت به کرامات تو عادت دارند

همه یک جور به این خانه ارادت دارند

 

یک نفر پول، یکی اشک ، یکی انگشتر

" از صدای  سخن  عشق  ندیدم  خوشتر"

 

روزهامان همگی با کرمت می‌چرخند

زائرانت چقدر با عظمت می‌چرخند

 

ابر و باد و مه و خورشید همه رقص کنان

چند قرن است که زیر عَلَمَت می‌چرخند

 

تا قدم رنجه کنی بر سر ما یک عمر است

چشم هامان به هوای قدمت می‌چرخند

 

حاجیانی که به حج رفتنشان جور نشد

چه غریبانه به دور حرمت می‌چرخند

 

آب در کوزه و ما تشنه لبان  می‌گشتیم

یار در مشهد و ما گِرد جهان می‌گشتیم

 

حسین طاهری



[ پنج شنبه 9 مهر 1394  ] [ 9:14 PM ] [ KuoroshSS ]

تو دلیلِ اعتبار گنبد و نقّاره‌ای

 

آهو آمد سوی تو آرام شد، پس می‌شود

در حریمت هر که بی‌کس می‌رود کس می‌شود

 

یک عبای آبی و عمامه‌ای از جنس نور

آسمان از دستِ این گنبد مُلَبَّس می‌شود

 

خوب‌ها از چشمشان «مِیْ» می‌چکد امّا چرا؟

قسمتِ چشمانِ من انگورِ نارس می‌شود؟

 

تو دلیلِ اعتبارِ گنبد و نقّاره‌ای

آهن و سنگ از وجودِ تو مُقدّس می‌شود

 

دل اگر تاریک باشد در حریمت چون  کلاغ

زود در بینِ  کبوترها  مشخص می‌شود

 

پنجره فولاد، سقّاخانه و گنبد طلا

هر که در صحن است محوِ این مثلّث می‌شود

 

مهدی رحیمی



[ چهارشنبه 8 مهر 1394  ] [ 9:32 PM ] [ KuoroshSS ]

هرچه داریم ز آقای خراسان داریم

 

دلِ سودا زده سامان نپذیرد هرگز

کافِرِ چشمِ تو بُرهان نپذیرد هرگز

 

آن‌که بیمار نگاهی شده هنگام سَحَر

مِنّت مرهم و درمان نپذیرد هرگز

 

با نگاه تو اگر عاشقی آغاز شود

جز به دیدار که پایان نپذیرد هرگز

 

دل اگر خانه‌ی هر بی‌سر و پایی گردد

اثر از گفته‌ی خوبان نپذیرد هرگز

 

عُمرِ بی‌معرفت آبی‌ست که از جو رفته

این زیانی‌ست که جبران نپذیرد هرگز

 

 

ما درِ خانه‌ی سلطان سر و سامان داریم

هرچه داریم ز آقای خراسان داریم

 

 

با دَمِ قُدسی معشوق نفس تازه کنم

تا که قدری سخن از یار خوش آوازه کنم

 

صحن گردی حرَم وقتِ سَحَر می‌خواهم

تا صفای دل شیدا زده اندازه کنم

 

بینِ هشتیِ حرَم گر بِکِشیدم بر دار

سَرِ سودایی خود زینتِ دروازه کنم

 

سرگذشت من و تو گشته کرَمنامه‌ی عشق

هر سحَر پای مناجات دلی تازه کنم

 

تارِ گیسو طلبم تا که ورق‌های دلم

همچو یک مُصْحَفِ پُر درد به شیرازه کنم

 

 

نام این مُصحف دل را بگذارم ز قضا

قصِّه‌ی یک سگ ولگرد و کرامات رضا

 

 

تا که بر گنبد تو دیده‌ام از دور افتاد

ناگهان در دل آلوده‌ی من شور افتاد

 

اولین بار که دیدم حرمت را گفتم

ای سلیمان به سرایت گذر مور افتاد

 

بی‌پناه آمدم و خوب پناهم دادی

راهم از حادثه در دولت منصور افتاد

 

تا به خود آمده دیدم که دل از دستم رفت

وسط آینه‌ام چشمه‌ای از نور افتاد

 

نه بگویم که کلیمم حرَمت عرش خداست

اتفاقی ره موسیِ دل از طور افتاد

 

 

یک قدم سوی تو با عمره برابر گردد

کعبه هم دور سر گنبد تو می‌گردد

 

 

ای که ناگفته ز اسرار دلم آگاهی

دستگیرِ دلِ هر خسته دل و گمراهی

 

ز عنایاتِ رئوفانه‌ی تو فهمیدم

که نه من بلکه همیشه تو مرا می‌خواهی

 

در بهشت تو نهم پای چو با کوهی درد

تو طبیبانه دوا می‌کنی‌اش با آهی

 

من گدا زاده و تو نسل به نسلت سلطان

خوش برازنده‌ی تو صحن و سرای شاهی

 

حاجت از دل نگذشته تو روا می‌سازی

ای که ناگفته ز اسرار دلم آگاهی

 

 

من مسلمان شده‌ی نیمه نگاهت هستم

لحظه‌ی مرگ بیا دیده به راهت هستم

 

 

دل بیمار مرا فرصت درمانی ده

با دَمِ قُدسی‌ات ای دوست مرا جانی ده

 

قبل از آنی که گناهم نفَسم را گیرد

آمدم توبه کنم مُهلت جبرانی ده

 

همچنان زلف پریشانِ تو آواره شدم

به دل خانه خرابم سر و سامانی ده

 

شوری اشک چشیدم که نمک‌گیر شدم

سر این سفره به من رزق فراوانی ده

 

حَمْدْ لِله که سَرِ کوی تو زنجیر شدم

استخوانی به سگِ خانه‌ات ارزانی ده

 

لحظه‌ی مرگ قدم رنجه کن و بر ما هم

فیضِ دیدار چو آن عاشق سلمانی ده

 

از تو من روزی شب‌های مُحرّم خواهم

چشم پُر گریه‌ای و سینه‌ی سوزانی ده

 

سفره‌ی عاشقی‌ام را تو بیا کامل کن

عصر روز عرفه فرصت قربانی ده

 

 

در حریمت خبر از عرش خدا می‌آید

بوی سیبِ حرمِ کرب و بلا می‌آید

 

 

آمدی تا که به نامت دل ما زنده شود

یادی از فاطمه و شیر خدا زنده شود

 

آمدی تا سَند شیعگی ما باشی

با نفَس‌های تو تسبیح و دعا زنده شود

 

آمدی تا ز پی‌ات خواهرت آواره شود

یاد آوارگی شام بلا زنده شود

 

پلک زخمی تو از خاطره‌ی گودال است

آمدی روضه‌ی آن رأس جدا زنده شود

 

امر کردی به همه گریه کنند بهر حسین (علیه السلام)

تا غم بی‌کفن کرب و بلا زنده شود

 

 

جدّ مظلوم تو را با لب عطشان کُشتند

خواهرش دید و به گیسوی پریشان کُشتند

 

 

قاسم نعمتی



[ چهارشنبه 8 مهر 1394  ] [ 9:21 PM ] [ KuoroshSS ]