عالم از ناله‌ی عشّاق مبادا خالی

 

مُطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد

نقشِ هر نغمه که زد راه به جایی دارد

 

عالَم از ناله‌ی عشّاق مبادا خالی

که خوش آهنگ و فرح‌بخش هوایی دارد

 

پیر دُردی کشِ ما گرچه ندارد زر و زور

 خوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد

 

محترم دار دلم کاین مگسِ قند پرست

تا هواخواه تو شد فرّ هُمایی دارد

 

از عدالت نبُوَد دور گرَش پرسد حال

پادشاهی که به همسایه گدایی دارد

 

اشکِ خونین بنمودم به طبیبان گفتند

دردِ عشق است و جگرسوز دوایی دارد

 

ستم از غمزه میاموز که در مذهب عشق

هر عمل اجری و هر کرده جزایی دارد

 

نغز گفت آن بُتِ ترسابچه‌ی باده پرست

شادی روی کسی خور که صفایی دارد

 

خسروا حافظِ درگاهْ نشین فاتحه خوانْد

وز زبان تو تمنّای دعایی دارد

 

حافظ



[ چهارشنبه 6 آبان 1394  ] [ 9:48 PM ] [ KuoroshSS ]

ای خدا . . .

 

ای خدا ای رازدار بندگان شرمگینت

ای توانایی که بر جان و جهان فرمانروایی

ای خدا ای همنوای ناله‌ی پروردگانت

زین جهان تنها تو با سوز دل من آشنایی

 

اشک می‌غلطد به مژگانم ز شرم روسیاهی

ای پناه بی‌پناهان، مو سپیدِ روسیاهم

بر در بخشایشت اشکِ پشیمانی فشانم

تا بشویم شاید از اشک پشیمانی گناهم

 

وای بر من با جهانی شرمساری کی توانم

تا به درگاهت برآرم نیمه شب دست نیازی

با چنین شرمندگی‌ها کی ز دست من برآید

تا بجویم چاره‌ی درد دلی از چاره سازی

 

ای بسا شب، خواب نوشین، گرم می‌غلطد به چشمم

خواب می‌بینم چو مرغی می‌پرم در آسمان‌ها

پیکر آلوده‌ام را خواب شیرین می‌رباید

روح من در جستجویت می‌پرد تا بیکران‌ها

 

بر تن آلوده منگر روح پاکم را نظر کن

دوست دارم تا کنم در پیشگاهت بندگی‌ها

من به تو رو کرده‌ام بر آستانت سر نهادم

دوست دارم بندگی را با همه شرمندگی‌ها

 

مهربانا با دلی بشکسته رو سوی تو کردم

رو کجا آرم اگر از درگهت گویی جوابم

بی‌کسم در سایه‌ی مهر تو می‌جویم پناهی

از کجا یابم خدایی گر به کویت ره نیابم

 

ای خدا ای رازدار بندگان شرمگینت

ای توانایی که بر جان و جهان فرمانروایی

ای خدا ای همنوای ناله‌ی پروردگانت

زین جهان تنها تو با سوز دل من آشنایی

 

مهدی سهیلی



[ چهارشنبه 6 آبان 1394  ] [ 7:45 PM ] [ KuoroshSS ]

غروب جمعه

 

غروبِ جمعه دلم بوی یار می‌گیرد

افق افق دل من را غبار می‌گیرد

 

نه با زیارتِ یاسین دلم شود آرام

نه با دعای سَماتم قرار می‌گیرد

 

نوای ندبه‌ی صبحم هنوز وِرد لب است

که نغمه‌ی عَشَراتم به بار می‌گیرد

 

دلِ صنوبریم زین هوای مه آلود

نه از فراق، که از انتظار می‌گیرد

 

قسم به عصر که خسران قرین انسان است

مگر هر آنکه دانش خود را به کار می‌گیرد

 

بدان که دلبر ما جان برای یاری خویش

در این دیار هزاران هزار می‌گیرد

 

به گوشِ منتظران گو که صبح نزدیک است

اگرچه شب ز رفیقان دمار می‌گیرد

 

جمالِ یار چو خورشید عالم افروز است

حجابِ نفْسْ، تو را زان نگار می‌گیرد

 

تمام دلخوشیم یک نگاهِ کوچک اوست

ز چیست یارِ من از من کنار می‌گیرد

 

اگر که یار نخواهد به جلوه غم بِبَرَد

دلِ «زهیر» چو شب‌های تار می‌گیرد

 

زهیر دهقانی آرانی



[ چهارشنبه 6 آبان 1394  ] [ 7:23 PM ] [ KuoroshSS ]

جواز کربلا دست رضاست

 
أللّهُمَّ صَلِّ عَلی عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا الْمُرْتضَی
 
 
 
 
 
گویند جوازِ کربلا دستِ رضاست
 
شاهی که تجلّی گه الطافِ خداست
 
جایی که براتِ کربلا می گیرند
 
آنجا به یقین پنجره فولادِ رضاست


[ چهارشنبه 6 آبان 1394  ] [ 6:50 PM ] [ KuoroshSS ]

ساقی لب تشنه رفت در پی یک جرعه آب

 
ألْعَطَش کودکان، ناله و اشک رباب
ساقی لب تشنه رفت، در پی یک جرعه آب
زاده ی أمُّ الْبَنین رفت ولی بر نگشت
سوخت دل مادری آب مُیسّر نگشت
 
امید خیمه شد نا امید   جی بِالْمَاء لِسْکِینِه ای شهید
 
موج دریا، مَشک سقّا، اشکِ زهرا
یا ابالفضل، یا ابالفضل، یا ابالفضل
 
مَشک و عَلم یک طرف، دستِ قلم یک طرف
ألْعَطَش کودکان بینِ حرم یک طرف
ناله ی أدْرِکْ أخَاکْ، می رسد از علقمه
زاده ی أمُّ الْبَنین شد پسرِ فاطمه
 
ابروی پیوسته شد جدا   کربلا تازه شد کربلا
 
ای تشنه لب، عشق زینب، کاشف الکرب
یا ابالفضل، یا ابالفضل، یا ابالفضل
 
 
بعد تو دیگر حسین بی کس و تنها شده
پای حرامی ببین در حرمت واشده
کرب بلا والسلام کار حسین شد تمام
می رود امشب اسیر زینب او سوی شام
 
ای وای از چشم نامحرمان   ای وای از چشم نامحرمان
 

 
 
وقت جدایی رسید  باد مخالف وزید
از شرر داغ تو  پشت برادرخمید
پشت و پناهم شکست  پشت سپاه هم شکست
فاطمه در کربلاست  علقمه در خون نشست
 
ازجان خود سیرم ای خدا    من بی او میمیرم ای خدا
 
اهل حرم ناله کنان با مادرت
تو هم رفتی حالا که من بی لشکرم
 
میر و علمدار من   یوسف بازار من
ماه سپاه حسین یار وفادار من
اهل حرم بی قرار خسته و چشم انتظار
ماه حرم در خسوف مانده در این شام تار
ای یل ام البنین گریه ی من را ببین
من چه کنم تا که تو پا نکشی بر زمین
 
دریای خون گشته علقمه   دنبالت آمده فاطمه
 
در این غربت سایه ی تو رفت از سرم
تو هم رفتی حالا که من بی لشکرم
 
میر و علمدار من  یوسف بازار من
ماه سپاه حسین  یار وفادار من
العطش کودکان هلهله ی دشمنان
وِلْوِله ی کاروان بر لبم آورده جان
وقت جسارت شده، موقع غارت شده
خواهرت آماده ی بند اسارت شده
 
جانم را آوردی بر لبم   من فکر فردای زینبم
 
ای یاورم همسنگرم آب آورم
تو هم رفتی حالا که من بی لشکرم
 
میر و علمدارمن  یوسف بازار من
ماه سپاه حسین  یار وفادار من
می گذرد کاروان  روی گل ارغوان
قافله سالار آن  سرو شهید جوان
در غم این عاشقان  چشم ترم خون فشان
داغ جدایی به دل  آتش حسرت به جان
 
خورشیدی تابیدی ای شهید   در دل ها جاویدی ای شهید
 
 


[ جمعه 1 آبان 1394  ] [ 10:48 AM ] [ KuoroshSS ]

دل و دین و عقل و هوشم همه را بر آب دادی

 

دل و دین و عقل و هوشم همه را بر آب دادی

ز کدام  باده  ساقی  به  من  خراب  دادی

 

چو دل و چو دین و ایمان همه گشت رخنه رخنه

مژه‌های  شوخ  خود  را  چو  به  غمزه آب دادی

 

دل عالمی ز جا شد  چو  نقاب  برگشودی

دو جهان به هم  برآمد چو به زلف تاب دادی

 

در خرمی گشودی چو جمال خود نمودی

ره درد و غم ببستی چو شراب ناب دادی

 

ز دو چشم نیم مستت مِیِ ناب عاشقان را

ز لب و جوی جَبِینت شکر و گلاب دادی

 

همه کس نصیب خود را برَد از زکات حُسْنت

به من فقیر و مسکین غم بی‌حساب دادی

 

همه سرخوش از وصالت من و حسرت و خیالت

همه  را  شراب  دادی  و  مرا  سراب  دادی

 

ز لبِ شکر فروشت دلِ «فیض» خواست کامی

نه  اجابتی  نمودی  نه  مرا  جواب  دادی

 

فیض کاشانی



[ جمعه 1 آبان 1394  ] [ 7:07 AM ] [ KuoroshSS ]