پریشان است موی کودکانم فاطمه برگرد

 

منم شمعی که از جان دادن پروانه می‌لرزد

به روی گونه‌هایم اشک، دانه دانه می‌لرزد

 

از آن روزی که دشمن پشت پا بر هستی من زد

دل ویرانه‌ام از دیدن بیگانه می‌لرزد

 

چرا از من حسن حرف دلش را می‌کند پنهان

چه بغضی در گلو دارد که بی‌تابانه می‌لرزد

 

حسینم روضه‌ی دیوار و در هر لحظه می‌خواند

زمین و آسمان همراه این دردانه می‌لرزد

 

پریشان است موی کودکانم فاطمه برگرد

ببین با آه طفلان تو دارد شانه می‌لرزد

 

چه آمد بر سر این خانه بعد از رفتنت بانو

صدای در که می‌آید تمام خانه می‌لرزد

 

محسن درویش



[ چهارشنبه 20 بهمن 1395  ] [ 9:59 PM ] [ KuoroshSS ]

با نوحه‌ای به لحن اذان

 

می‌خندی و زمین و زمان گریه می‌کند

ای رَسته تا بهشت، جهان گریه می‌کند

 

بانوی درد، در غم نادیدنت امیر

سر می‌برد به چاه، نهان گریه می‌کند

 

ای داغ سینه سوز، مُحرّم‌ترین عزا!

ایران هنوز سینه زنان گریه می‌کند

 

زانوی غم گرفته بغل مسجدُالنّبی

با نوحه‌ای به لحن اذان گریه می‌کند

 

ای اشک عشق در شب قدری که «فاطمه علیها السلام» است

یک «یا علی علیه السلام» بگو، رمضان گریه می‌کند

 

قرآن تمام کوثر اشک است سوره‌هاش

یاسین به سوگِ یاس جوان گریه می‌کند

 

شبنم اگر به صورت گل‌ها نشسته است

یعنی بهار مثل خزان گریه می‌کند

 

این بانگِ روضه چیست که می‌آید از بقیع؟

دارد مگر امام زمان گریه می‌کند ...

 

علی فردوسی



[ چهارشنبه 20 بهمن 1395  ] [ 9:23 PM ] [ KuoroshSS ]

دوخته پیراهنی کهنه برای یک شهید

 

می‌کند یاد تبوک و بدر و خیبر بیشتر ...

از همه بیزار امّا آه .. از در بیشتر!

 

جانماز مادری پهن است و مادر .. بگذریم

با دعایش این فضا می‌شد مُعطّر  بیشتر

 

کوچه و دیوار و در چون زخم سر وا می‌کنند

تا بیندازند ما را یادِ مادر بیشتر!

 

داستان کوچه رازی بود در چشم حسن علیه السلام

بغض می‌سوزانَد او را از برادر بیشتر

 

چادری آتش گرفته سهم زینب علیها السلام می‌شود

چادرِ گُلدار می‌آید به دختر بیشتر

 

شام تشییع است و دستانِ علی علیه السلام بی‌طاقتند

دخترِ بی‌چاره‌اش زینب علیها السلام که دیگر بیشتر

 

دوخته پیراهنی کهنه برای یک شهید

روضه می‌خوانَد ولی انگار از سر بیشتر

 

سر جدا، پیکر جدا، دست و عَلَم از هم جدا

روضه‌ها مکشوف اما داغِ مَعْجَر بیشتر

 

امیرعبّاس اسدیان



[ چهارشنبه 20 بهمن 1395  ] [ 8:43 PM ] [ KuoroshSS ]

با حافظ کنار کوثر

 

نیمه شب بود شنیدم که کسی می‌آید

" مژده ای دل که مسیحا نفسی می‌آید "

 

مَشک بر دوش از آن دور صدا زد: مادر!

" از صدای سخن عشق ندیدم خوش‌تر "

 

دل پژمرده‌ی ما هم به صدا می‌آید

" فیضِ روحُ ٱلْقُدُس ار باز مدد فرماید "

 

ناگهان ولوله در آن شبِ آرام افتاد

" عکس روی تو چو در آینه‌ی جام افتاد "

 

آسمان دل به هوای خوشِ یاسَت داده است

" تا سر زلف تو در دست نسیم افتاده است "

 

تا تو با دامنی از سبزه و گل می‌آیی

" در همه دیر و مغان نیست چو من شیدایی "

 

دست در دست تو انگار علی علیه السلام می‌آید

وای از این منظره بوی غزلی می‌آید

 

ساقی از چشمه‌ی نور آب حیاتی برسان

من کم آوردم، از آن سو کلماتی برسان

 

شاعر شعر خودت باش و کنارم بنشین

فَعَلاتٌ فَعَلاتٌ فَعَلاتی برسان

 

«هَلْ أتیٰ»! پشت در خانه‌ی تو خیمه زدیم

مُستحقیم، به یک خنده زکاتی برسان

 

زمزم از زمزمه‌ات مست شده، کعبه خراب

شعر مشعر شده بانو! عرفاتی برسان

 

تو اگر خواستی آتش به دو عالم بزنیم

به لب تشنه‌ی ما آب فراتی برسان

 

یوسفت رفت و کشیدیم فراقی که مپرس

اجر این صبر بیا شاخه نباتی برسان

 

آسمان گوشه‌ای از وسعت چشمان تو است

نظری کن به زمین راه نجاتی برسان

 

ای شب قدر! تو آن جام مُقدَّر - تا ما

می‌فرستیم به نامت صلواتی - برسان

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

 

* * * * *

 

سیلی آن روز به رویت چه غریبانه زدند

" آتش آن بود که در خرمن پروانه زدند "

 

یک کبوتر وسط شعله تَقَلّا می‌کرد

" جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد "

 

رسم این است که پروانه در آتش باشد

" عاشقی شیوه‌ی رندان بلاکش باشد "

 

" بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد "

بادِ شب، سوره‌ی سیلی به رُخش نازل کرد

 

با گل و غنچه تو دیدی در و دیوار چه کرد؟

" دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد "

 

" ناگهان پرده برانداخته‌ای یعنی چه

مست از خانه برون تاخته‌ای یعنی چه "

 

کمرِ سرو در این کوچه کمان خواهد شد

" چشم  نرگس به شقایق نگران خواهد شد "

 

آه! هجده گل از آن باغ نچیدیم و برفت

" باربربست و به گردش نرسیدیم و برفت "

 

تا در این خانه گُلِ خنده‌ی زهرایم بود

" من مَلک بودم و فردوس برین جایم بود "

 

عمر کوتاه تو گنجایش دنیا را بس

" وین اشارت ز جهانِ گذران ما را بس "

 

خانه‌ی دوست کجا؟ صحن سپیدار کجاست؟

" ای نسیم سَحر آرامگه یار کجاست؟ "

 

قاسم صرّافان



[ چهارشنبه 20 بهمن 1395  ] [ 5:49 PM ] [ KuoroshSS ]

بی بی! سلام

 

بی بی! سلام، شب شده و کرده‌ام هوات

گفتم یکی دو خط بنویسم که از صَفات

 

کم کم زلال‌تر شوم و مثل آینه

روحم جلا بگیرد و از برکت دعات

 

مثل پرنده‌ها بپرم سمت آسمان

مثل فرشته‌ها بزنم بال در هوات ...

 

بانوی خوب من! چه خبر؟ از خودت بگو

از زخم‌های کهنه‌تر از چادر سیات

 

که خاکی است و بوسه‌ی شلاق می‌خورد

از آتشی که شعله زد از گوشه‌ی ردات ...

 

مولا کجاست؟ زخم دلش را چه می‌کند

آن شیر زخم خورده‌ی صحرای عادیات؟

 

از من سلام و عرض ارادات و بندگی

حتما ببر به خدمت چشمان مرتضات ...

 

ما را ملال نیست به جز دوری شما

خوبند بچه‌هام .. به قربان بچه‌هات ...

 

جانم فدای زخم تو ای کاش پشت در

زیر فشار خُرد کننده خودم به جات ـ

 

بودم که تازیانه و سیلی به من خورَد

تا از کبود فاجعه می‌دادمت نجات

 

یا اینکه زهرِ شعله‌ی آتش به من رسد

خاکسترم بسازد و ریزد به خاک پات

 

امّا چه حیف، روی تو نیلی شد و من آه ...

ماندم به حسرتی که دهم جان و دل برات ...

 

من نذر کرده‌ام که شود پهلوی تو خوب

من نذر کرده‌ام که خدایم دهد شفات

 

این نامه محتوی کمی خاک تربت است

مالِ زمینِ زخمیِ غم، مالِ کربلات

 

گفتم برایتان بفرستم که تا مگر

مرهم شود برای همان زخم شانه‌هات ...

 

قربانِ این غمت که گره خورده بر دلم

قربانِ این جنون که مرا می‌دهد حیات

 

یک لحظه صبر کن و .. ببین راستی .. عزیز

بین من و شما نکند خط ارتباط

 

یک لحظه قطع گردد و سرگشته‌تر شوم

لطفا بگیر دست مرا إِهْدِنَا ٱلصِّرٰاطْ ...

 

می‌ترسم اینکه گم بکنم شهر ندبه را

می‌ترسم اینکه گم بکنم کوچه‌ی سمات

 

می‌ترسم اینکه باز در انجام واجبات

یا اینکه در تداوم تَرک مُحرّمات

 

از من قصور سر بزند، وای! وای! وای!

شرمنده‌ی تو گردم و آن چشم پُر حیات ...

 

بی بی! مباد آنکه فراموشتان شود

جان حسین، جان حسین، حاجتِ گدات ...

 

خیلی ببخش طول کشید و اذان صبح ـ

آمد وَ این مُؤذّن و حَیَّ عَلَی ٱلصَّلٰاةْ

 

من هم که با این همه واگویه خوانی‌ام

خیلی شدم مزاحم ساعاتِ اِلْتِجات

 

پس بیشتر عزیز! مزاحم نمی‌شوم

قربان چشم‌های همیشه خدا نمات ...

 

بلوار نخل، کوچه‌ی هفتم، پلاک شعر

باشد نشان خانه‌ی من توی کائنات

 

چشم انتظارمت که جوابی به من دهی

با دست خط سبز، که جان را کنم فدات

 

دارد تمام می‌شود این نامه .. وَ ٱلسَّلام

امضاء .. خط فاصله .. ایّوب .. خاک پات

 

ایّوب پرندآور



[ چهارشنبه 20 بهمن 1395  ] [ 5:08 PM ] [ KuoroshSS ]

بر چهره‌ی تابنده‌ی زینب صلوات

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

 

 

 

 

بر چهره‌ی تابنده‌ی زینب صلوات

بر منطق کوبنده‌ی زینب صلوات

در گریه به رخسار حسینش خندید

بر گریه و بر خنده‌ی زینب صلوات

 

سیّد رضا مؤیّد



[ جمعه 15 بهمن 1395  ] [ 7:04 AM ] [ KuoroshSS ]

سومین آیه‌ی کوثر

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

 

آرامش زیبای دو دریاست نگاهش

این دختر آرام و صبوری که رسیده

از شوق، علی سفره به اندازه‌ی یک شهر

انداخت، به شکرانه‌ی نوری که رسیده

 

کاشانه‌ی اهل دل و میخانه‌ی هستی

دنیا و سماوات و عوالم همه روشن

عطر خوش او پُر شده در شهر مدینه

به به چه گلی! چشم و دلت فاطمه! روشن

 

لبخند نشسته به لبِ حضرت ساقی

مرضیه دلش وا شده از دیدن دختر

تا آمده لبریز شده چشمه‌ی تسنیم

کامل شده با آیه‌ی او سوره‌ی کوثر

 

بی‌تاب شده، دخترِ مهتابْ رخِ عشق!

بارانی اشک است چرا صورت ماهت؟

گریانی و پیش کسی آرام نداری

دنبال کدام آیت حق است نگاهت؟

 

باران بهاری شده‌ای دختر حیدر!

زهرا چه کند گریه‌ی تو بند بیاید

باید که بگویند کنار تو حسینت

تا شاد شوی، با گل و لبخند بیاید

 

همسایه ندیده به خدا سایه‌ای از تو

تمثیل حیایی تو وُ تندیس وقاری

پیداست ولی دختر سردار حُنینی

از شور کلام و دل شیری که تو داری

 

شعر شب میلاد تو هم پُر شده از اشک

بانو! چه کنم روی دلم سوی فرات است

جز اشک چه گویم که همه هستی عالم

عشق تو، حسین تو، قتیلُ العبرات است

 

اینقدر نریز اشک صبوری کن و بگذار

هر قطره‌ی این اشک برای تو بماند

وقتی شب باریدن اشک است که مادر

در گوش تو لالایی پرواز بخواند

 

یک روز بیاید که پدر را تو ببینی

با چشم پُر از اشک در آن غسلِ شبانه

با چادر خاکی برود مادر و فردا

با چادر کوچک بشوی خانم خانه

 

یک روز بیاید که تو باشی و بیفتد

آن سایه‌ی سر، بی‌سر و بی‌سایه به صحرا

ناموس خدا باشی و بر ناقه‌ی عریان

بنشینی و یک شهر بیاید به تماشا

 

قاسم صرّافان



[ پنج شنبه 14 بهمن 1395  ] [ 9:41 PM ] [ KuoroshSS ]