گفتا برو به طوس بگو یا اباالجواد (سلام الله علیه)

 

 

بارِ دگر به بارگهت بارِ من فِتاد

آمد مُریدِ مُرده دل، ای هشتمین مُراد

 

من ریزه‌خوارِ سفره‌ی کس جز شما نِیَم

لطفت زیاد دیده‌ام و کم  بَرَم  زِ  یاد

 

گفتم به عاشقی، که گدایی چسان کنم؟

گفتا برو به طوس بگو یا أبَا ٱلْجواد



[ چهارشنبه 30 تیر 1395  ] [ 9:48 AM ] [ KuoroshSS ]

ما گدایان خیل سلطانیم

 

ما گدایانِ خِیْلِ سلطانیم

شهربند هوای جانانیم

 

بنده را نام خویشتن نبُوَد

هرچه ما را لقب دهند آنیم

 

گر برانند و گر ببخشایند

ره به جای دگر نمی‌دانیم

 

چون دلآرام می‌زند شمشیر

سر ببازیم و رخ نگردانیم

 

دوستان در هوای صحبت یار

زر فشانند و ما سر افشانیم

 

مر خداوند عقل و دانش را

عیب ما گو مکن که نادانیم

 

هر گلی نو که در جهان آید

ما به عشقش هزاردستانیم

 

تنگ چشمان نظر به میوه کنند

ما تماشاکنان بُستانیم

 

تو به سیمای شخص می‌نگری

ما در آثارِ صُنْعْ حیرانیم

 

هرچه گفتیم جز حکایت دوست

در همه عمر از آن پشمانیم

 

سعدیا! بی وجود صحبت یار

همه عالم به هیچ نستانیم

 

ترکِ جان عزیز بتوان گفت

ترکِ یار عزیز نتوانیم

 

سعدی



[ جمعه 25 تیر 1395  ] [ 11:34 AM ] [ KuoroshSS ]

تا درنگرفت شمع پروانه نسوخت

 
 
 
آن روز که آتش محبّت افروخت
 
عاشق روش سوز ز معشوق آموخت
 
از جانب دوست سر زد این سوز و گداز
 
تا درنگرفت شمع پروانه نسوخت
 
 
ابوسعید ابوالخیر


[ یک شنبه 20 تیر 1395  ] [ 10:23 PM ] [ KuoroshSS ]

. . . مطلب

 
 
 
از چرخ فلک گردش یکسان مَطَلب
 
وز دور زمانه عدل سلطان مطلب
 
روزی پنج در جهان خواهی بود
 
آزار دل هیچ مسلمان مطلب
 
 
ابوسعید ابوالخیر


[ یک شنبه 20 تیر 1395  ] [ 10:10 PM ] [ KuoroshSS ]

ما را دوست بس

 
 
 
 
در ضمیر ما نمی‌گنجد به غیر از دوستْ کس
 
هر دو عالم را به دشمن دِه، که ما را دوستْ بس
 
 
اوحدی مراغه‌ای


[ پنج شنبه 17 تیر 1395  ] [ 8:57 AM ] [ KuoroshSS ]

الهی . . .

 

الهی دلی دِه که جای تو باشد

لِسانی که در وی ثنای تو باشد

 

الهی بده همّتی آنچنانم

که سَعْیم وصولِ لقای تو باشد

 

الهی چنانم کن از عشق خود مَست

که خواب و خورم از برای تو باشد

 

الهی عطا کن به فکرم تو نوری

که محصولِ فکرم دعای تو باشد

 

الهی عطا کن مرا گوش و قلبی

که آن گوش پُر از صدای تو باشد

 

الهی چنان کن که این عبدِ مسکین

برای تو خوانَد برای تو باشد

 

الهی عطا کن بر این بنده چشمی

که بینائیش از ضیای تو باشد

 

الهی چنانم کن از فضل و رحمت

که دائم سرم را هوای تو باشد

 

الهی چنانم کن از عیب خالی

که هستیم محو و فنای تو باشد

 

الهی مرا حفظ کن از مَهالک

که هر کار کردم رضای تو باشد

 

الهی ندانم چه بخشی کسی را

که هم عاشق و هم گدای تو باشد

 

الهی به «طوطی» عطا کن بیانی

که نُطقش کلیدِ عطای تو باشد

 

طوطی همدانی



[ چهارشنبه 16 تیر 1395  ] [ 10:56 PM ] [ KuoroshSS ]

افسوس که ایّام شریف رمضان رفت

 

افسوس که ایّام شریف رمضان رفت

سی عید به یک مرتبه از دستِ جهان رفت

 

افسوس که سی‌پاره‌ی این ماهِ مبارک

از دست به یکبار چو اوراقِ خزان رفت

 

ماه رمضان حافظ این گله بُد از گرگ

فریاد که زود از سَرِ این گله شبان رفت

 

شد زیرو زبر چون صفِ مژگان، صفِ طاعت

شیرازه‌ی جمعیتِ بیداردلان رفت

 

بیقدری ما چون نشود فاش به عالم؟

ماهی که شبِ قدر در آن بود نهان، رفت

 

برخاست تمیز از بشر و سایر حیوان

آن روز که این ماه مبارک ز میان رفت

 

تا آتشِ جوعِ رمضان چهره برافروخت

از نامه‌ی اعمال، سیاهی چو دُخان رفت

 

با قامت چون تیر در این معرکه آمد

از بارِ گُنه با قدِ مانندِ کمان رفت

 

برداشت ز دوشِ همه کس بارِ گنه را

چون باد، سبک آمد و چون کوهِ گران رفت

 

چون اشکِ غیوران به سراپرده‌ی مژگان

دیر آمد و زود از نظر آن جانِ جهان رفت

 

از رفتن یوسف نرود بر دلِ یعقوب
عَلیٰ نَبِیِّنٰا وَ آلِهِ وَ عَلَیْهِمَا ٱلسَّلٰام
آن‌ها که به «صائب» ز وِداعِ رمضان رفت

 

صائب تبریزی



[ چهارشنبه 16 تیر 1395  ] [ 2:08 PM ] [ KuoroshSS ]

سِرِّ عشق

 

هزار جَهْد بکردم که سِرِّ عشق بپوشم

نبود بر سَرِ آتش مُیَسَّرم که نجوشم

 

به هوش بودم از اوّل که دل به کس نسپارم

شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم

 

حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد

دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم

 

مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی

که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم

 

من رمیده دل آن بِهْ که در سماع نیایم

که گر به پای درآیم به در برند به دوشم

 

بیا به صلح من امروز در کنار من امشب

که دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشم

 

مرا به هیچ بدادی و من هنوز برآنم

که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم

 

به زخم خورده حکایت کنم ز دستِ جراحت

که تندرست ملامت کند چو من بخروشم

 

مرا مگوی که «سعدی» طریقِ عشق رها کن

سخن چه فایده گفتن چو پند میٖ ننیوشم

 

به راهِ بادیه رفتن بِهْ از نشستنِ باطل

وگر مُراد نیابم به قدر وُسْع بکوشم

 

سعدی



[ پنج شنبه 10 تیر 1395  ] [ 10:47 PM ] [ KuoroshSS ]

ماه شکسته

 

دیگر علی ز بستر خود پا نمی‌شود

زخمِ سرِ شکسته مداوا نمی‌شود

 

دربی که تا کنون به کسی «نَه» نگفته بود

این چند روز روی کسی وا نمی‌شود

 

دیگر طبیب زحمت بی‌خود نکش، برو

درد علی که بهتر از این‌ها نمی‌شود

 

از بس که تب نموده و رنگش پریده است

زردیِ دستمال هویدا نمی‌شود

 

رخسار زرد و ریش سفید و حنای سرخ

آخر چنین خضاب که زیبا نمی‌شود

 

زینب به کاسه‌های پر از شیر دل نبند

ای چیزها برای تو بابا نمی‌شود

 

حالِ تو را فقط حَسَنت درک می‌کند

دردی حریفِ ماتم زهرا نمی‌شود

 

سی سال پیش جان علی را گرفته‌اند

خنجر که مردِ کشتن مولا نمی‌شود

 

قبری در آسمان بِکَنید ای فرشته‌ها

ماهِ شکسته روی زمین جا نمی‌شود

 

داوود رحیمی



[ شنبه 5 تیر 1395  ] [ 11:13 PM ] [ KuoroshSS ]

روزگاری مادر و حالا پدر شد رفتنی

 

نیست مادر تا ببیند اشک‌های جاری‌ام

نیست تا اینکه دهد آن مهربان دلداری‌ام

 

می‌رود از حال و خواب از چشم‌هایم می‌رود

خاطرات دردناکی دارم از بیداری‌ام

 

روزگاری مادر و حالا پدر شد رفتنی

غم همیشه با من است و می‌کند غمخواری‌ام

 

میهمان خانه‌ام را کوفه از دستم گرفت

تا ابد شرمنده‌ام کرده است مهمانداری‌ام

 

من بَدَم می‌آید از این کوچه‌های چشمْ تنگ

سخت باشد در چنین وضعی امانتداری‌ام

 

بعد تو کوفه به من بی‌احترامی می‌کند

نیست یک مَحرم نماید در غریبی یاری‌ام

 

بیست سالِ بعد هم باشد، سرم را بشکنم

تا بیاید باز بوی تو ز خونِ جاری‌ام

 

دختر تو باشم و بی‌پرده باشد مَحْمِلم

تو بگو آیا سزاوارِ چنین آزاری‌ام

 

خطبه می‌خوانم ولی با غیرتِ لحنِ شما

آن زمانی که بیایم پا به پای قاری‌ام

 

گر ابالفضلت بَرَم باشد خیالم راحت است

کوفه می‌داند که ناموسِ چنین سرداری‌ام

 

من خودم مَعْجَر رسان دختران حیدرم

کور خواهد شد، نخواهد دید دشمن خواری‌ام

 

جواد حیدری



[ شنبه 5 تیر 1395  ] [ 1:34 PM ] [ KuoroshSS ]