قصّه‌ی ویرانه‌ی شام ار نپرسی بهتر است

 

آنچه از من خواستی با کاروان آورده‌ام

یک گلستان گل، به رسم ارمغان آورده‌ام

 

از در و دیوار عالم، فتنه می‌بارید و من

بی‌پناهان را، بدین دارُٱلْأمان آورده‌ام

 

اندر این ره از جرس هم، بانگ یاری برنخاست

کاروان را تا بدین جا، با فغان آورده‌ام

 

بس که من منزل به منزل، در غمت نالیده‌ام

همرهانِ خویش را، چون خود، به جان آورده‌ام

 

تا نگویی زین سفر با دست خالی آمدم

یک جهان درد و غم و سوزِ نهان آورده‌ام

 

قصّه‌ی ویرانه‌ی شام ار نپرسی بهتر است

چون از آن گلزار پیغام خزان آورده‌ام

 

خرمنی موی سپید و دامنی خون جگر

پیکری بی‌جان و جسمی ناتوان آورده‌ام

 

دیده بودم با یتیمان مهربانی می‌کنی

این یتیمان را به سوی آستان آورده‌ام

 

دیده بودم تشنگی از دل قرارت برده بود

از برایت دامنی اشک روان آورده‌ام

 

تا به دشت نینوا، بهرت عزاداری کنم

یک نیستان ناله و آه و فغان آورده‌ام

 

تا نثارت سازم و گردم بلا گردان تو

در کف خود از برایت نقد جان آورده‌ام

 

نقد جان را ارزشی نَبْوَد، ولی شادم چو مور

هدیه‌ای سوی سلیمانِ زمان آورده‌ام

 

تا دلِ مهر آفرینت را نرنجانم ز درد

گوشه‌ای از درد دل را بر زبان آورده‌ام

 

هاتفی پروانه را می‌گفت کز این مرثیت

در فغان، اهلِ زمین و آسمان آورده‌ام

 

 

محمّدعلی مجاهدی



[ دوشنبه 30 مهر 1397  ] [ 6:10 AM ] [ KuoroshSS ]

بال و پرم شکست ولی نهضت تو ماند

 

بال و پرم شکست  ولی نهضت تو ماند

این قامتم خمید  ولی عزّت تو ماند

 

گیسوی من سپید شد و روی من کبود

تا پرچمِ ولایتِ تو  هیبتِ تو ماند

 

عیبی ندارد از تو مرا دشمنت گرفت

چون با دعای مادرمان تربت تو ماند

 

بی‌حرمتی اگرچه به آل رسول شد

اما قسم به آل علی حُرمت تو ماند

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

یک اربعین اسیر و چهل منزل اشک و آه

با این همه، حدیثِ تو وُ عصمت تو ماند

 

ناگفته‌های شام بماند برای بعد

فریادهای قافله‌ی غربت تو ماند

 

با خطبه‌های کوفه و شامِ امامِمان

از مقتل تو تا به ابد  دولتِ تو ماند

 

یادش به خیر قاری قرآن ما شدی

هرجا که رفت رأس تو، پس آیتِ تو ماند

 

«هَلْ مِنْ مُعیٖنِ» تو، شده «صوتُ ٱلْحَزیٖنِ» من

در بین نسل‌ها، نَفَسِ حضرتِ تو ماند

 

یک آشنا نبود اگر یاری‌ام کند

تا روز حشر، درد و غم و محنتِ تو ماند

 

برگشتم از اسارت و شرمنده‌ام ز تو

در گوشه‌ی خرابه گُلِ زینت تو ماند

 

جای علیِ اکبر و عبّاس و قاسمت

یک کاروان اسیر، پیِ نصرت تو ماند

 

بُردم پیام فاطمی‌ات را به هر دیار

خصمت فنا شد و عَلَمِ قدرت تو ماند

 

با این همه مصائب سنگین این سفر

دین زنده ماند و رایحه‌ی عبرت تو ماند

 

 

محمود ژولیده



[ یک شنبه 29 مهر 1397  ] [ 6:15 AM ] [ KuoroshSS ]

شهید گریه

 

آفریدند تو را تا که مسیحا باشی

عزّت و عاطفه را مظهر و معنا باشی

 

آفریدند تو را، نام نهادند حسین

تا که جانسوزترین واژه‌ی دنیا باشی

سلام الله علیه

آفریدند تو را، محض سرافرازی عشق

تا که دلدار و جگرگوشه‌ی زهرا باشی

اللهم صل علی فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها و السر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک

در کرم، اهلِ کرم، پیش تو کم آوردند

دیگران قطره‌ی ناچیز و تو دریا باشی

 

تو قتیلُ ٱلْعَبَراتی، عجبی نیست اگر

کشته‌‌ی چشمِ ترِ زینب کبری باشی

سلام الله علیه

بر سر نیزه سرت رفت و تلألؤ کردی

مثل خورشیدی و زیباست که بالا باشی

 

خیزران خورده‌ترین قاری قرآن خدا

طشتِ زر دیده‌ترین حضرتِ یحیی باشی

علی نبیّنا و آله و علیه السلام

 

علی اکبر لطیفیان



[ جمعه 20 مهر 1397  ] [ 6:15 AM ] [ KuoroshSS ]

باغ کرامت

 

وَٱلشَّمس چیست؟ جلوه‌ی روی تو یا حسین

وَٱللَّیل، آیتی ست ز موی تو یا حسین

سلام الله علیه

سرچشمه‌ی بقاست به فتوای عاشقان

یک جرعه از زلال سبوی تو یا حسین

سلام الله علیه

تو تشنه‌ی جمال خدایی و دوخته است

آب فرات، چشم به سوی تو یا حسین

سلام الله علیه

محراب شاهد است، که وقت نماز عشق

خون گلوست، آب وضوی تو یا حسین

سلام الله علیه

کرده ست لاله زار، بیابان و دشت را

باغ کرامت است، گلوی تو یا حسین

سلام الله علیه

وقتی که داد بوسه به رگ‌های حنجرت

زینب شنید راز مگوی تو یا حسین

سلام الله علیهما

ای بهترین شقایق پرپر، هنوز هم

آزادگی ست، زنده به بوی تو یا حسین

سلام الله علیه

همچون دم مسیح، شفابخش عالم است

گرد و غبار و تربت کوی تو یا حسین

سلام الله علیه

از ابتدا ضریح تو شش گوشه داشته ست

هر گوشه، کعبه را به تماشا گذاشته ست

 

 

محمّدجواد غفورزاده



[ پنج شنبه 19 مهر 1397  ] [ 6:05 AM ] [ KuoroshSS ]

آفرینش ز غبار قدم توست حسین (سلام اللّه علیه)

 

آفرینش، ز غبار قدم توست حسین

آسمان، سایه نشین عَلَم توست حسین

سلام الله علیه

کعبه و سعی و صفا، حِلّ و حَرَم، رُکن و مقام

صُفِّه‌ای از حَرَم محترم توست حسین

سلام الله علیه

هرکجا عشق و کمال و عظمت دایره بست

نقطه‌ی دایره نوک قلم توست حسین

سلام الله علیه

نعمتی را که خداوند از آن می‌پرسد

دوستی تو وُ یک از نِعَم توست حسین

سلام الله علیه

ذکر نام تو کنم در همه جا چون گویند

هرکجا نام تو آید حرم توست حسین

سلام الله علیه

اشکِ روز و شب ما، وقف تو ای کشته‌ی عشق

گریه گر هست، سزاوار غم توست حسین

سلام الله علیه

من نگریم به عزایت که بهشتم بدهند

ور بهشتم بدهند از کرَم توست حسین

سلام الله علیه

گر خدا بگذرد از جُرم دو عالم به جزا

یک جزای کمِ اصحابِ کمِ توست حسین

سلام الله علیه

بر سرافرازی اسلام و براندازی کفر

قهرمان خواهر تو  هم قسم توست حسین

سلام الله علیه

آیه‌ی کهف که خواندی خبر پیروزی ست

سَرِ بر نیزه بلندت عَلَمِ توست حسین

سلام الله علیه

 

سیّد رضا مؤیّد



[ چهارشنبه 18 مهر 1397  ] [ 6:03 AM ] [ KuoroshSS ]

ای که از برق نگاهت آسمان جان می‌گرفت

 

ای که از برقِ نگاهت، آسمان جان می‌گرفت

آسمان از گردشِ چشم تو، فرمان می‌گرفت

 

روز اوّل گر نمی‌کردی تو یاری عشق را

بی‌تو مجنون می‌شد و راه بیابان می‌گرفت

 

لعل شیرین لبان تو، ز بس پُر شور بود

خاتم پیغمبران  گلبوسه از آن می‌گرفت

 

محو دیدار خدا می‌شد همه شب تا سحر

هرکه در کانون عشقت درس ایمان می‌گرفت

 

آفرین بر مکتب ایثار و انسان ساز تو

هرکه شاگرد تو می‌شد بوی انسان می‌گرفت

 

این عجب نَبْوَد، اگر خاکت به هر دردی دواست

درد از دست توان بخش تو درمان می‌گرفت

 

ای که با تو ماجرای عاشقی آغاز شد

کی حدیث عشق و ایثار تو پایان می‌گرفت

 

روز قحط آب و روز آتش و روز عطش

آسمان کربلا ای کاش باران می‌گرفت

 

گر امان می‌داد گلچین، بانوی صبر و یقین

در کنار پیکر تو ختم قرآن می‌گرفت

 

آه از آن ساعت که با شمشیر بیداد و ستم

اهرمن خاتم  ز انگشت سلیمان می‌گرفت

 

 

سید هاشم وفایی



[ سه شنبه 17 مهر 1397  ] [ 6:05 AM ] [ KuoroshSS ]

من زیر پرچم تو فقط خیر دیده‌ام

 

من زیر پرچم تو فقط خیر دیده‌ام

با تو به عرش نه به خدا هم رسیده‌ام

 

مادر به گریه بر تو مرا شیر داده است

با شیر، اشک ماتمتان را چشیده‌ام

 

شادم از اینکه با غم تو آشنا شدم

با هرچه شادی است، غمت را خریده‌ام

 

شاعر شدم که از تو بگویم چرا که هست

نام تو بهترین غزلی که شنیده‌ام

 

هرگاه پای روضه‌ات اشکم چکیده است

آن را به جای سرمه به چشمم کشیده‌ام

 

فِرُّوا اِلَی ٱلْحُسین .. امامم چه خوب گفت

از دست غم همیشه به سویت دویده‌ام

سلام الله علیه

حُبُّ ٱلْحُسین نقطه‌ی آغاز دوستی ست

از هر که با تو نیست ولی دل بریده‌ام

سلام الله علیه

هم سر بریده هستی و هم سر بلند عشق

عاشق‌تر از تو در همه عالم ندیده‌ام

 

 

لیلا علیزاده



[ دوشنبه 16 مهر 1397  ] [ 6:16 AM ] [ KuoroshSS ]

کشتگان غم تو زنده‌ی جاویدانند

 

چشم من محفل اشک و غم و اندوه و عزاست

در حسینیّه‌ی دل، هیئت عشق تو به پاست

 

مَحْرَمِ روضه‌ی تو مُحْرِمِ بیتُ ٱلله است

تا ابد پرچم سرخ حَرمت قبله نماست

 

در شکوه و شرف و مرتبه و منزلتت

جز خدایی به خدا هرچه بگوئیم رواست

 

همه‌ی هستی خود را به میان آوردی

بی‌سبب نیست بهای تو وُ خون تو خداست

 

کُشتگان غم تو زنده‌ی جاویدانند

بی‌گمان فانیِ عشق تو شدن عین بقاست

 

دل بریدن، پر پرواز حسینیّون است

هرکه از خود گذرد در سفر کرب و بلاست

 

 

یوسف رحیمی



[ یک شنبه 15 مهر 1397  ] [ 6:28 AM ] [ KuoroshSS ]

گفتند کارتان؟ همه گفتیم نوکریم

 

گفتند کارتان؟ همه گفتیم نوکریم

چون بار عشق را به سر شانه می‌بریم

 

ما را اگرچه بازی دنیا خراب کرد

اما به لطف روضه‌ی ارباب بهتریم

 

از هرچه بگذری سخن دوست خوش‌تر است

پس می‌شود به عشق تو از هرچه بگذریم

 

فرقی نمی‌کند چه کسی با چه منصبی

در پای سفره‌ات همه با هم برابریم

 

گریه زبان مادری نوکران توست

احساس می‌کنم همه با هم برادریم

 

ما را سری ست با تو که گر خلق روزگار

دشمن شوند و سر برود بر همان سریم

 

مسجد برای زاهد و کعبه برای خلق

بگذار با حسین بگویند کافریم

سلام الله علیه

علّامه‌ایم گاهی و  گاهی رسول ترک

یک روز  روضه خوان تو  یک روز منبریم

 

با هرکه گفت گریه چرا گفته‌ایم که

ما داغدار حنجر در زیر خنجریم

 

 

سعید پاشازاده



[ شنبه 14 مهر 1397  ] [ 7:02 AM ] [ KuoroshSS ]

در سوگ خیمه‌های عطش زار می‌گریست

 

آن شب که آسمان خدا بی‌ستاره بود

مردی، حضور فاجعه را در نظاره بود

 

در سوگ خیمه‌های عطش، زار می‌گریست

مشکی که در کنار تنی پاره پاره بود

 

سهم کبوتران حرم از حرامیان

بال شکسته، زخم فزون از شماره بود

 

زخمی که تا همیشه به نای رباب ماند

از شورِ لایْ لاییِ یک گاهواره بود

 

چیزی که بُرد قافله با خود ز کربلا

چشم به خون نشسته، دلی پُر شراره بود

 

می‌دوخت چشم حسرت خود را به قتلگاه

انگشتری که همسفر گوشواره بود

 

راهی که کوچه کوچه به بن بست می‌رسید

در طول این مسیر فقط راه چاره بود!

 

 

محمّدعلی مجاهدی



[ جمعه 13 مهر 1397  ] [ 6:03 AM ] [ KuoroshSS ]