تا که لب وا شد به حُسنت شد تمنا بیشتر

 

تا که لب وا شد به حُسنت شد تمنا بیشتر

عشق مجنون می‌شود با وصف لیلا بیشتر

 

هر که حاجت بر شما آورد حاتم بازگشت

چون گرفت از احتیاج خویش حتی بیشتر

 

گر امامان یک به یک میراث‌دار حیدرند

غربتش سهم شما گردیده اما بیشتر

 

جایتان خالی قیامت کرد قاسم کربلا

تا بدانند این پسر رفته به بابا بیشتر

 

گنبد و صحن و حرم در اشتیاق تو ولی

در کنار مادرت داری تماشا بیشتر

 

 

معصومه اسکندری



[ یک شنبه 14 اردیبهشت 1399  ] [ 8:35 PM ] [ KuoroshSS ]

سخت است چگونه بنویسم مِحَنَت را

 

 

سخت است چگونه بنویسم مِحَنَت را

آتش زده این زهر تمام بدنت را

 

آن روز دوشنبه که دَرِ خانه‌ی تان سوخت

سوزاند تمام دل و باغ و چمنت را

 

از بغض گلوی تو  کسی نیست خبردار

نشنیده از آن روز  کسی هم  سخنت را

 

از کودکیت سوختی و شِکوِه نکردی

حالا همه دیدند، ولی سوختنت را

 

هر پاره جگر  تکه‌ای از غُصّه‌ی کوچه‌ست

مادر، تو کجایی که ببینی حَسَنت را

 

تشییع تو هر تیر که از چله برون شد

می‌دوخت به تابوت  نخی از کفنت را

 

این صحنه خودش گوشه‌ای از کربُبَلا شد

صد حرمله با تیر نشان کرده تنت را

 

هرچند کفن پاره و گلگون شده امّا

غارت که نکردست کسی پیرُهَنَت را

 

سنگین که نشد سینه‌ات از چکمه‌ی شمری

پُر خون که نکردست سنانی دهنت را

 

 

امیر علوی



[ چهارشنبه 16 آبان 1397  ] [ 10:19 AM ] [ KuoroshSS ]

عید است و یا نیمه‌ی ماه رمضان است؟

 

عید است و یا نیمه‌ی ماه رمضان است؟

از هر دو بگویم که هم این است و هم آن است

 

عیدی که به ماه رمضان داد تجلّیٖ

ماهی که در آن روی خداوند عیان است

 

ریزد دُرِ مدح حَسن از دُرْجِ دهان‌ها

یا نام دل‌انگیز حَسن نقل دهان است

 

قرآنِ علی در بغل اُمِّ ابیهاست

بر خال و خطش چشم محمّد نگران است

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

این بِضْعِه‌ی پیغمبر و این یوسف زهراست

این جانِ جهان، جانِ جهان، جانِ جهان است

 

در بین امامان به کرامت شده مشهور

یک گوشه ز بیتُ ٱلْکَرَمش باغِ جَنان است

 

سر تا به قدم یکسره روح است چه روحی

روحی ست که بر پیکر توحید روان است

 

تا حشر زَنَد از گلوی خون خدا موج

خونی که به رگ‌های حَسن در جریان است

 

صبرش سپر سینه‌ی دین بود، وگرنه

هر یک مژه‌اش تیر و دو ابروش کمان است

 

داند چو پدر دَرْ کند از قلعه‌ی خیبر

آنجا که عیان است چه حاجت به بیان است

 

با چشمِ خیالش منگر فوقِ خیال است

در حق گمانش نشمر فوق گمان است

 

گر پایه‌ی قدرش نگری فوق گمان‌هاست

ور مدّت عمرش نگری کُلِّ زمان است

 

در خال و خطش هرچه بخوانید و ببینید

از بوسه‌ی پیغمبر اسلام نشان است

 

 

من خارم و اوصاف گل از خار نیاید

این کار جز از خالق دادار نیاید

 

 

این ماهِ رسول است که از ماهِ صیامش

پیوسته درود و صلوات است و سلامش

 

برتر بود از مَنقبت و مدح خلایق

قدر و شرف و عزّت و اجلال و مقامش

 

روشن شده چشم علی از پرتو حُسنش

شیرین شده کام نبی از شهد کلامش

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

هم فوج ملائک همه افتاده به خاکش

هم خیل نبیّین همه خواندند امامش

 

رضوان اگر از دوستی‌اش دست بدارد

وَٱلله قسم بوی بهشت است حرامش

 

دشنام شنیدن، کرم و لطف نمودن

این است همان عادت و احسان و مرامش

 

بر آب بقا ناز کند تا صف محشر

گر خضر گذارد لب خود بر لب جامش

 

در حُسن خدائیش ببینید و ببینید

خُلقِ خوشِ جَد، خوی پدر، عصمت مامش

 

از بس که حَسن در حَسن است و همه حُسن است

از سوی خداوند حَسن آمده نامش

سلام الله علیه

نَبْوَد عجب  آرند اگر دست توسّل

خِیل مَلک از عرش به مرغِ لبِ بامش

 

فریادِ حسین بن علی داشت سکوتش

شمشیر شرر بار علی بود پیامش

سلام الله علیهما

بر تربت بی‌شمع و چراغش بنویسید

وَٱلله قسم  صبرِ حَسن  بود قیامش

سلام الله علیه

زیباتر و بالاتر از این است که هر صبح

یا  مِهر بخوانند  وَ یا  ماهِ تمامش

 

بِالله نگفتند نگفتند نگفتند

گویند اگر خَلقِ جهان  مدحِ مدامش

 

 

من خارم و اوصاف گل از خار نیاید

این کار جز از خالق دادار نیاید

 

 

این آینه‌ی حُسنِ خداوندِ تعالیٰ ست

این پرتو حُسنِ ازل از صبح تجلّی‌ٰ ست

 

این سوره‌ی یاسین به روی دامن کوثر

این مُصْحَفِ نور است که بر شانه‌ی طاهاست

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

این نَجْلِ علیّ  اشرف اولادِ محمّد

این خوب‌ترین سلسله‌ی آدم و حواست

علی نبینا و آله و علیهما السلام

گه سوره‌ی وَٱللّیل و گهی سوره‌ی وَٱلشَّمس

گه بر سرِ دستِ نبیّ و حیدر و زهراست

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

در مُصحف زیبای رُخش سوره‌ی مریم

در عطر بهشتی نفَسش روحِ مسیحا ست

 

او مثل علیّ بر همه‌ی خلق امام است

حُکمش همه جا حکم خداوند تعالی‌ٰست

 

گر جنگ کند، جنگ بُوَد بر همه واجب

ور صبر کند، صبر برای همه زیباست

 

هر نکته که او گفت  خدا گفت  خدا گفت

هر امر که او خواست  خدا خواست  خدا خواست

 

هر چند حیات دین، از خون حسین است

با صبر حَسن، قامتِ اسلام بود راست

سلام الله علیهما

ما پیروِ صُلح حَسن و جنگِ حسینیم

امر است ز مولیٰ و اطاعت همه از ماست

سلام الله علیهما

گر امر به صُلح آید، یا حُکم به نهضت

اسلام همان پیروی از گفته‌ی مولاست

 

این صُلح بُوَد سخت‌تر از غزوه‌ی خیبر

این صبر همان صبرِ علیّ در دلِ اعداست

سلام الله علیه

یا رب تو گواهی که به هر واقعه ما را

بر دامنِ اولادِ علیّ دستِ تَوَلّی‌ٰ ست

 

با خون دل شیعه نوشتند ز آغاز

دینی که خدا گفته  توَلّیٰ و تَبَرّیٰ ست

 

 

من خارم و اوصاف گل از خار نیاید

این کار جز از خالق دادار نیاید

 

 

غلامرضا سازگار (میثم)



[ پنج شنبه 10 خرداد 1397  ] [ 12:24 PM ] [ KuoroshSS ]

ای از بهار، باغِ نگاهت بهارتر

 

ای از بهار، باغِ نگاهت بهارتر

از فرش، عرش در قدمت خاکسارتر

 

شبنم ز پاکی تو، به گلبرگ‌‌ها نوشت

گُل پیش روی توست ز هر خار، خوارتر

 

باران کرَم نمود و ترنُّم کنان سرود

کز هرچه ابر، دستِ تو گوهر نثارتر

 

شهر مدینه با فقرا جمله واقفند

آن شهر کس نداشت ز تو سفره‌دارتر

 

ایّوب دید صبرِ تو، بی‌صبر گشت و گفت

چشم فلک ندیده ز تو بردبارتر

علی نبینا و آله و علیه السلام

نامت حَسَن، و لیکْ به هر حُسْن، احسنی

ناورده دست صُنْع، ز تو شاهکارتر

 

بودی لبالب از غم و دردِ نهان، و لیک

آئینه‌ای نبود ز تو بی‌غبارتر

 

باشد یکی، قیامِ حسین و قُعود تو

گشتی پیاده تا که شود او سوارتر

سلام الله علیه

 

علی انسانی



[ سه شنبه 8 خرداد 1397  ] [ 11:30 PM ] [ KuoroshSS ]

کریم آل طاها

 

ای حُسْنِ دل نوازت، آیینه‌ی تماشا

ای نخلِ سبزِ نامت، آکنده از معما

 

اندیشه‌ی کلامت، سبزِ همیشه جاوید

آیینه‌ی مرامت آبی بسان دریا

 

بس با سخاوت تو روییده بذر امید

نامت کریم، حتّیٰ، در بینِ آلِ طاها

 

دارُ السَّلام، وصفی، از پرتوِ جمالت

صُلح و قیام، عکسی از قدرتِ مُدارا

 

بی‌آستان و گنبد، با اینکه در بقیعی

آزادگیت پیداست، سروِ بلندْ بالا!

 

مُشتاق جلوه هستیم، آنجا که حُسْنِ خوبت

دل می‌برد همیشه، با لحظه‌ای تماشا

 

سیّد علی اصغر موسوی



[ دوشنبه 30 آذر 1394  ] [ 11:49 AM ] [ KuoroshSS ]

با همه فرق کند شیوه ی اهدای کریم

 

آمدم پشت در خانه‌ی آقای کریم

می‌کشم بر سر خود خاکِ کفِ پای کریم

 

درِ این خانه  ز مقدار نباید  دم  زد

با همه فرق کند شیوه‌ی اهدای کریم

 

من فقط آمده‌ام سیر نگاهش بکنم

کار من نیست سرودن ز سجایای کریم

 

انبیا پشت در خانه‌ی او صف بستند

در خود عرش بُوَد مرتبه وُ جایِ کریم

 

نان این خانه به ما عزّت و شوکت بخشید

به جهان فخر کنند  خیل گداهای کریم

 

ما گدای پسر ارشد حیدر هستیم

پس امید همه‌ی ماست به مولای کریم

 

می‌رود دل به همانجا که تعلُّق دارد

می‌رود پشت در خانه‌ی آقای کریم

 

امیر علوی



[ جمعه 20 آذر 1394  ] [ 6:50 AM ] [ KuoroshSS ]

قبر بی‌زائر تو کعبه‌ی اهل نظر است

 
 
حَرَمت را نه چراغ  و نه رواق  و نه در است
 
زائرِ قبر  تو  ماه  است  و  نسیمِ  سحر  است
 
قبر  بی‌زائرِ  تو  کعبه‌ی  اهل  نظر  است
 
لاله‌اش، خون دلِ مهدی خونین جگر است
 
میثم


[ پنج شنبه 19 آذر 1394  ] [ 2:32 PM ] [ KuoroshSS ]

شد اشک غم تو آبرویم

 

ای جانِ جهانیان فدایت

هستی همه سائل و گدایت

 

ای تکیه گه گناه کاران

دیوارِ بقیعِ با صفایت

 

گریان نَبُوَد به روز محشر

چشمی که بگرید از برایت

 

هم چشم مَلَک  به بَذْلِ دستت

هم بالِ مَلَک  فرشِ راهت

 

تا نامه‌ی خویش را بشویم

شد اشک غم تو آبرویم



[ چهارشنبه 18 آذر 1394  ] [ 7:34 PM ] [ KuoroshSS ]

کبود شد

 

خورشید در عذاب شناور کبود شد

در پشت نخل‌های تناور کبود شد

 

وقتی که موج تیر به سمتش روانه گشت

تابوت مثل حادثه‌ی در کبود شد

 

آیا چه دیده بود به تشییع یاس که

از فرط خشم، روی برادر کبود شد

 

تا لخته لخته خون و جگر توی طشت ریخت

بغضش شکست، صورت خواهر کبود شد

 

سیلی نخورده بود .. ولی دیده بود که ..

رویش شبیه غربت مادر کبود شد

 

گاهی پرید رنگش .. گاهی کبود .. نه!

بعد از فدک، مُدام ، مکرر کبود شد

 

جان داده بود پای همان در، همان نخست

وقتی که بال‌های کبوتر کبود شد

 

زخم زبان شنید ولی صبر کرد، صبر

از صبر، عرش حضرت داور کبود شد

 

حالا فقط به غربت او چشم دوخته

خاکی که روز دفن پیمبر کبود شد

 

وقتی که ریخت داغش بر باور قلم

صفحه به صفحه سینه‌ی دفتر کبود شد

 

امیر اکبرزاده



[ چهارشنبه 18 آذر 1394  ] [ 7:13 PM ] [ KuoroshSS ]

تو مپندار که زهر تو شده کارگرم

 
تو مپندار که آتش زده ای بر جگرم
تو مپندار که زهر تو شده کارگرم
 
دل من پیش تر از پیش برافروخته بود
جگرم از اثر واقعه ای سوخته بود
 
تو ندانی که چه ها من به دو چشمم دیدم
تو ندانی من مظلوم چه ها بشنیدم
 
همره مادرم از کوچه گذر می کردم
وقت رفتن که به اطراف نظر می کردم
 
کوچه آن روز ندانم که چرا خلوت بود
به دلم دلهره و واهمه و محنت بود
 
ناگهان دیدم از آن دور کسی می آید
باورم بود که فریاد رسی می آید
 
روز شد تیره تر از شام، گل و پروانه
موقع رفتنِ از کوچه به سوی خانه
 
همه ی شهر مدینه سیه و نیلی شد
صورت مادرم از کین هدف سیلی شد
 
مادرم گفت حسن بر دلم آذر نزنی
حرفی از قصه ی امروز به حیدر نزنی


[ یک شنبه 30 آذر 1393  ] [ 11:37 AM ] [ KuoroshSS ]