هر گدا را کرم دست تو آقاش کند

 

هر کسی قطره بود ذکر تو دریاش کند

هرکه سرمست تو شد مِهر تو شیداش کند

 

گر گدایی کند عالَم ز همین خانه بس است

هر گدا را کرم دست تو آقاش کند

 

هر مریضی به شفاخانه‌ی تو روی آرد

یک نگاه تو طبیبانه مداواش کند

 

چه نیازی ست که عیسی به زمین برگردد

مرده را ذکر اباالفضل تو احیاش کند

علی نبینا و آله و علیه السلام

روز محشر به خداوند قسم مادر تو

در پی گریه کن توست که پیداش کند

 

هرکسی گریه کند بهر غمت روز جزا

برکت اشک تو همسایه‌ی زهراش کند

 

باز هنگام محرّم شده ای شاه غریب

پرچمت را بده جبریل که برپاش کند

 

جنّت حضرت حق خود به خودش زیبا نیست

روضه‌های تو قرار است که زیباش کند

 

 

مهدی صفی یاری



[ پنج شنبه 22 شهریور 1397  ] [ 6:33 AM ] [ KuoroshSS ]

آماده می‌شویم دو رکعت عزا کنیم

 

آماده می‌شویم دو رکعت عزا کنیم

حَیَّ عَلَی ٱلْعَزا، که قیامی به پا کنیم

 

قَدْ قامَتِ ٱلْعَزا که شنیدیم می‌رویم

تا حقِّ روضه‌های عزا را ادا کنیم

 

زیباترین وضوی محرّم که گریه است

باید که اشک را به نظر کیمیا کنیم

 

سجّاده، سنگِ صحن و؛ عبا، پیرهن سیاه

نیت برای غربت خون خدا کنیم

 

در این نماز عشق چه مستانه می‌شود

پشت سر امام زمان اقتدا کنیم

 

اینجا رکوع ما دم درب ورودی است

عرض ادب به ساحت کرب و بلا کنیم

 

اینجا قنوت ما به قناتی رسیده است

باید که سید الشهدا را صدا کنیم

 

حالا که حکم کرببلا را گرفته‌ایم

باید دعا به جانِ امامِ رضا کنیم

 

شرمنده، لفظ واژه‌ی «باید» زیاد شد

باید به عهدِ گفتنِ «باید»، وفا کنیم

 

 

امیرحسام یوسفی



[ چهارشنبه 21 شهریور 1397  ] [ 6:21 AM ] [ KuoroshSS ]

آقا سلام ماه محرّم شروع شد

 

آقا سلام بر غزلِ اشک ماتمت

بر مسجد و حسینیه و روضه و دمت

 

چندی گذشت در غم هجران اشک تو

پر می‌کشید دل به هوای محرّمت

 

آقا سلام  ماه محرم شروع شد

آمد بهار زخم دل ما و مرهمت

 

خون می‌شود دل همه عالم ز قصّه‌ی

آن لحظه‌های آخر و گودال و آن غمت

 

در بین روضه  غم دل من را گرفته بود

وقتی رسید روضه به انگشت و خاتمت

 

ما بین این همه غم و اشک و فراق و داغ

ای زینب آمدم که شوم یار و همدمت

 

زینب چقدر شکل جوان مادرت شدی

با صورت کبود و همان قامت خمت

 

 

وحید محمّدی



[ سه شنبه 20 شهریور 1397  ] [ 6:24 AM ] [ KuoroshSS ]

ای که در حسن و خرد شهره‌ی عالم بودی

 

ای که در حُسن و خِرد شهره‌ی عالم بودی

اَشْبَهُ ٱلنّٰاس به پیغمبرِ خاتم بودی

 

پیش حُسن تو دم از یوسف کنعان نزنم

که تو زیباتر از او در همه عالم بودی

علی نبینا و آله و علیه السلام

ای علی اکبر لیلا، که تو در رتبه و جاه

پسر خاتمی و مفخر آدم بودی

صلوات الله علیهم اجمعین

ای نبی روی و علی صولت و زهرا شوکت

گوهر حلقه‌ی انگشتر خاتم بودی

صلوات الله علیهم اجمعین

احمدی حُسن و حَسن خُلق و حسینی خصلت

صاحب این همه عنوان تو مسلّم بودی

صلوات الله علیهم اجمعین

در همه مُلک عرب شهره به زیبایی و حُسن

در سماواتِ ادب نَیِّر اعظم بودی

 

از همان خال سیاهی که به کنج لب توست

می‌توان گفت که تو، ماه مجسم بودی

 

ماه شعبان ز جمال تو درخشان شد و باز

ماه تابنده‌ی شب‌های مُحرّم بودی

 

بیشتر  از شهدا، نامِ تو را می‌خوانند

که به میدانِ شهادت تو مُقدّم بودی

 

دل و دست تو نلرزید و نشد عزم تو سست

در ره دین خدا ثابت و محکم بودی

 

با لب تشنه چرا کشته شدی بر لب آب؟

تو شفا بخش دل عیسی مریم بودی

علی نبینا و آله و علیهما السلام

چه بگوید به مدیحِ تو بیانِ خسرو

که تو شایسته تر از هرچه بگویم بودی

 

 

محمّد خسرو نژاد



[ جمعه 7 اردیبهشت 1397  ] [ 10:45 PM ] [ KuoroshSS ]

حیدری در خانه‌ی حیدر به دنیا آمده

 

حیدری در خانه‌ی حیدر به دنیا آمده

یا که امشب حمزه‌ای دیگر به دنیا آمده

 

لرزه افتاده به جان دشمنان اهل بیت

حامی اولاد پیغمبر به دنیا آمده

 

ای فدائیان دربارِ حسین و مجتبی

چشمتان روشن که سرلشکر به دنیا آمده

سلام الله علیهما

رفت دوران سراب و عالمی سیراب شد

تشنگان، سقّای آب آور به دنیا آمده

 

دردِ بی‌درمان، ندارد جا به عالم بعد از این

سرپناهِ سائلِ این در به دنیا آمده

 

 

ای پریشان، ای گرسنه، ای گرفتار، ای فقیر

آمده بابَ ٱلْحوائج، هر چه می‌خواهی بگیر

 

 

اَلسّلام ای زاده‌ی آزاده‌ی اُمُّ ٱلْبنین

ای مسیحِ سفره‌های ساده‌ی اُمُّ ٱلْبنین

 

چشم وا کردی به دنیا عاقبت شد مستجاب

آن دعاهای سرِ سجّاده‌ی اُمُّ ٱلْبنین

 

روز میلادت علی آنقدر از تو گفت که

شد زمین و آسمان دلداده‌ی اُمُّ ٱلْبنین

سلام الله علیه

عالمی را مست کردی ساقیِ مشکل گشا

بس که گشتی مستِ مست از باده‌ی اُمُّ ٱلْبنین

 

مستجابُ ٱلدَّعْوِه بودن روزی ما نیز شد

تا به تو گفتیم، آقا زاده‌ی اُمُّ ٱلْبنین

 

 

دشمنت هم دست خالی برنگشته از درت

هرچه خوبی می‌رسد لطف تو هست و مادرت

 

 

تو که هستی که علی زد بوسه بر دستانِ تو

تا ابد  هم اولیا  هم انبیا  حیران تو

سلام الله علیه

ما چه باید وقت ابراز ارادت رو کنیم

گفته وقتی که امامت، جان من قربان تو

 

تو چه کردی، مرزها را عالم عشقت شکست

تو چه کردی، ارمنی شد بی‌سرو سامان تو

 

می‌زند تا روز محشر هر فرشته بوسه بر

دست هر کس که گره خورده است بر دامان تو

 

بین عالم هر کسی را بهر کاری ساختند

تو بلاگردان زینب من بلاگردان تو

سلام الله علیها

 

ای اَبَا ٱلْغَوْث، ای اَبَا ٱلْقِرْبَه، امیرِ علقمه

من تو را دارم فقط،  پس بی‌نیازم از همه

 

 

ای ستون کربلا، ای قرص مهتاب حسین

حضرتِ صاحبْ عَلَم، ای یار نایاب حسین

سلام الله علیه

آنقدر نزد امامت تو ادب کردی، شدی

از همه محبوب‌تر در بین اصحابِ حسین

سلام الله علیه
 

ای کسی که کاشفُ ٱلْکَرْبِ امامت می‌شوی

نام زیبای تو گشته نقش محراب حسین

سلام الله علیه
 

با نگاهی هر که را خواهی حسینی می‌کنی

بعدِ زینب نیست کس مثل تو بی‌تاب حسین

سلام الله علیه
 

ای خداوندِ کَرَم، با تو رفاقت کرده است

هر که نوشیده در عالم از مِیِ نابِ حسین

سلام الله علیه
 

 

اعتقادم این بُوَد فردا که روز محشر است

غم ندارد در دلش هر کس اَبَا ٱلْفَضلی‌تر است

 

 

ای که لب تشنه‌ترین سقّای این دنیا شدی

با همه نیروت حامیِّ بَنِی ٱلزَّهرا شدی

 

تا قیامت داده‌ای درس ادب بر شیعیان

تو سپه‌سالار لشکر بودی و سقّا شدی

 

ای حلالت شیر مادر، پهلوان با وفا

آخرین ساعات هم گریه کن آقا شدی

 

بشکند دستی که پاره پاره کرده مَشک را

از همه شرمنده‌تر در روز عاشورا شدی

 

فکر فرداهای زینب عاقبت جانت گرفت

تو همانی که کفیلِ زینب کبری شدی

سلام الله علیها

 

تا خبر پیچید افتاده عموی خیمه‌ها

حرمله با لشکرش آمد به سوی خیمه‌ها

 

 

محمّدحسین رحیمیان


ادامه مطلب
[ جمعه 31 فروردین 1397  ] [ 11:08 PM ] [ KuoroshSS ]

خانه‌ی شیر خدا امشب پر از نور خداست

 

خانه‌ی شیر خدا امشب پُر از نور خداست

اَلْبِشاره لیله‌ی میلاد مِصباحُ ٱلْهُدی‌ٰست

 

بر سر دوش نبی، شمسِ ولایت جلوه‌گر

پیش روی فاطمه مِرآت حُسنِ ابتداست

سلام الله علیها

فاطمه آورده فرزندی که در قدر و جلال 

هم محمّد هم امیرُالمؤمنین هم مجتبیٰ‌ست

صلوات الله علیهم اجمعین

چشمِ ثارُٱللّٰهیان روشن به میلادِ حسین

کامِ حزبُ ٱللّٰهیان شیرین که این عیدِ خداست

سلام الله علیه

گامْ گامِ مقدمش، رَشکِ گلستانِ بهشت

عضوْ عضوِ پیکرش، اوراقِ صُنعِ کبریاست

 

این همان مِصباحِ دستِ غیبِ ربُّ ٱلْعالمین

این همان قرآنِ روی قلبِ ختْمُ ٱلْأنبیاست

 

چشم نه، لب نه، جبین نه، حنجر و رخسار نه

پای تا سر غرق در گلبوسه‌های مرتضی‌ست

 

با وجود آنکه نَبْوَد رحمتِ حق را حدود

این نمای رحمتِ بی حدِّ ذاتِ کبریاست

 

سِبْطِ احمد، نجل حیدر، آرزوی فاطمه

خون قرآن، اصل ایمان، قلب دین روح دعاست

صلوات الله علیهم اجمعین

قطره‌ای از بحر لطفش  چشمه‌ی آب حیات

ذرّه‌ای از خاک کویش  درد عالم را دواست

 

وصف او باید کسی گوید که قرآن آورد

مدح او باید کسی گوید که او را خونبهاست

 

هرچه می‌بینم جمالش را، نبی پا تا به سر

هرچه می‌خوانم ثنایش را، علی سر تا به پاست

صلوات الله علیهما

هر سَری تقدیم جانان گشت، خاک پای او

هر دلی جای خدا گردد، بر او صحن و سراست

 

هرچه از او خواست ذاتِ پاک حق، تقدیم کرد

در عوض او از خدای خویش بگرفت آنچه خواست

 

من نمی‌گویم، نمی‌گویم، خدا باشد حسین

لیک گویم گر خدایی از خدا خواهد رواست

سلام الله علیه

خواهرِ مظلومه‌ی او مادرِ آزادگی‌ست

تا قیامت بر همه آزاد مردان مقتداست

 

اصغری دارد که ذِبْحِ اکبرش خوانند خلق

دختری دارد که دستِ بسته‌اش مشکل گشاست

 

مادری دارد که در قرآن، خدا مدّاح اوست

مدحِ او تطهیر و قدر و فجر و نور و «هَلْ أتیٰ» ست

 

قامتی دارد، قیامت گوشه‌ای از سایه‌اش

صورتی دارد که در چشم محمّد دلرباست

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

بازویی دارد چو بازویِ امیرالمؤمنین

هیبتی دارد که گویی خودْ علیِّ مرتضی‌ست

سلام الله علیه

روز محشر ذکر کلِّ انبیا یا فاطمه است

فاطمه گوید خداوندا حسین من کجاست؟

سلام الله علیهما

او بُوَد فُلْکِ نجات و لنگرش دُخت علی

این نباشد کفر اگر گویم خدایش ناخداست

 

شهریارِ کشورِ دلها حسین بن علی

زاده‌ی اُمُّ ٱلْبنین فرمانده‌ی کل قواست

سلام الله علیهما

آنچه در عالم گنهکار است در روز جزا

گر خدا بخشد به یک موی حبیب او به جاست

 

گرچه حتّی روز محشر چشم زهرا سوی اوست

هر شب او واقعه، هر روزِ او روزِ جزاست

 

اینکه خندانیم و گریانیم در میلاد او

می‌کند ثابت، گِلِ ما از زمین کربلاست

 

آنکه سر سازد نثارِ دوست، از عالم سر است

کشته‌ی محبوب را گر کشته پنداری خطاست

 

مرگ در بستر بُوَد بر عاشقِ صادق حرام

این معمّا را کسی داند که با ما آشناست

 

شور ما شور شهادت، شوق ما شوق وصال

زخم ما یاری رحمت، خون ما آب بقاست

 

من ز خون دل نوشتم بر جبین آسمان

هر که فانی در ره حق نیست، پایانش فناست

 

قبر: کعبه، رُکن: مَقتل، تربتِ عُشّاق: حِجر

مَضْجَعِ من «مَرْوِه» و ایوانِ عبّاسم «صفا» ست

 

گو یکی گردند خلقت از برای قتل من

قامتم تنها برای  خالقِ یکتا  دوتاست

 

آب را بر روی ما بسته نمی‌داند عدو

حنجر ما تشنه‌ی آب دم تیغ بلاست

 

وصل جانان از دم شمشیر می‌آید به دست

این همان معنای رمزِ «اَلْبَلٰاءُ لِلْولا» ست

 

«میثم» این مصراع را با خطِّ خون باید نوشت

رأس ما از تن جدا شد، دوست کی از ما جداست؟

 

 

غلامرضا سازگار (میثم)



[ جمعه 31 فروردین 1397  ] [ 4:28 PM ] [ KuoroshSS ]

چه نسیمی ست که امشب همه جا آکنده ست

 

چه نسیمی ست که امشب همه جا آکندست

چه هوایی ست که از شوق،  پُر از لبخند است

وه که خورشیدِ علی در همه جا تابندست

بنویسید زمین از قدمش در بند است

سلام الله علیه

شبِ جِبْریل، درِ خانه‌ی مولا سر شد

وَ خبر داد: علی! فاطمه‌ات مادر شد

سلام الله علیهما

این پسر قامتِ مولاست، قیامت کرده

دلِ ما را به خدا یکسره غارت کرده

عشق او بر همه افلاک سرایت کرده

او به فطرس کمی اعجاز عنایت کرده

 

مژه‌اش سرو بلندیست به طوبیٰ رفته

جمع خوبیست یقینا که به مولا رفته

 

مرده نامش ببرد  یکسره رو می‌آید

تا که نامش ببرم  بُغضِ گلو می‌آید

ساقی است او  به ما نیز سبو می‌آید

چِقَدَر واژه‌ی ارباب  به او می‌آید

 

بی‌جهت نیست که او خونِ خداوند شده

نام او ذکرِ جلاله‌ست  وَ سوگند شده

 

چه کسی پُر کند این ساغر مینایی را

در تو دیدیم مسیحایی و موسایی را

چشم من خیره شده  این همه زیبایی را

بُرده‌ای ارث ز که  این همه آقایی را

 

حَرمت عرشِ مُعَلّای خدا نیست  که هست

بحثِ تو از همه افلاک جدا نیست  که هست

 

چِقَدَر فاصله را تا به خدا  کم کردی

شاخه‌ی خشک درختم  که تو تاکم کردی

کاش در صحن ببینم  که تو خاکم کردی

شُکر گویم که تو از عشق  هلاکم کردی

 

این چه سِرّیست  که از دَم همه دلها بُردی

نه فقط ما  که دلِ حضرتِ زهرا بردی

سلام الله علیها

تو شدی آینه‌ای از گِلِ سلطانِ نجف

در جمالت شده پیدا  رُخِ جانانِ نجف

تو امیری و ولیعهدِ سلیمانِ نجف

ای فدای سر تو جانِ مریدانِ نجف

 

حق بده  شوکت تو  سیر تماشا دارد

وَ اگر کعبه دَرَد سینه‌ی خود جا دارد

 

تو که زیرِ قدَمَت عرشِ مُعَلّیٰ داری

جَدّ و آباءِ چنین  مرتبه والا  داری

تو یقین جلوه‌ای از ذاتِ خدا را داری

آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری

 

پس بگو  از چه سرت را  سَرِ نی‌ها بستند؟

پیشِ چشمانِ ترِ زینبِ کبری بستند

سلام الله علیها

مادرت آمد و در گودی گودال حسین

تن تو دید شده زخمی و بدحال حسین

بدن غرق به خونت شده پامال حسین

الف قامت تو نیست به جز دال حسین

سلام الله علیها

ساربان رحم نکرد از بدنت، غارت کرد

گر عقب ماند کسی، پیرهنت غارت کرد

 

 

آرمان صائمی



[ پنج شنبه 30 فروردین 1397  ] [ 11:07 PM ] [ KuoroshSS ]

تربت معشوق

 

کیست این خسرو مظلوم؟ که خونین بدن است

وز دَم نیزه و شمشیر، دو صد پاره تن است

 

کیست این مَظهر جان‌بازی و ایثار و وفا؟

که به آزادگی و عدل و شرف، مُمْتَحَن است

 

او بُوَد چشم و چراغِ دلِ زهرای بتول

روشنی بخشِ جهان، نورِ رخِ ذوٱلْمِنَن است

 

گبْر و ترسا و یهودش، چو مسلمان خواهد

یار و محبوب ملل، شمع همه انجمن است

 

چه غم ار حسرت دیدار وطن داشت به دل؟

وطنش در دل یاران، شه دور از وطن است

 

او شهید است و نیازش نبُوَد گرچه به غسل

آب غسلش همه از خون گلو و بدن است

 

« کفنی داشت زخاک و کفنی داشت ز خون

تا نگویند کسان، جسمِ حسین علیه السلام بی‌کفن است

 

استخوانی اگر از سینه‌ی او باقی ماند

آن هم از ضرب سُم اسب، شکن در شکن است »

 

دفن کردی چو پدر را پسر بیمارش

آن که یعقوب صفت، شُهره‌ی بیتُ ٱلْحَزَن است

 

با سرانگشت مبارک بنوشتی بر خاک

این همان قبر شهیدی است که عطشان دهن است

 

این مکان قبله‌ی عشاق جهان خواهد شد

«خوشدل»! این تربتِ معشوقِ زمین و زَمَن است

 

خوشدل تهرانی



[ دوشنبه 10 مهر 1396  ] [ 7:37 PM ] [ KuoroshSS ]

تا نگویند

 

دل بدین گونه که اندر غم و رنج و مِحَن است

کفن آور که دم رفتن جان از بدن است

 

آب کوثر به گمانم که فرو ننشاند

این شراری که در آتشکده‌ی جان من است

 

با که گویم؟ ..  که لبْ تشنه حسین علیه السلام را کشتند

بدنی کو؟ ..  که بگویم ز چه بی‌پیرُهَن است

 

استخوانی اگر از سینه‌ی او باقی بود

آن هم از ضرب سُمِ اسب، شکن در شکن است

 

کفنی داشت ز خاک و کفنی داشت ز خون

تا نگویند شه کرب و بلا بی‌کفن است

 

تیره از دودِ دلم نُه فلک آید هر دم

یاد آرم که به مَطبخ، سرِ شاهِ زَمَن است

 

مگر از یاد روَد داغ غمش «جودی» را

ورنه گلزار جَنانش همه بیتُ ٱلْحَزَن است

 

جودی خراسانی



[ دوشنبه 10 مهر 1396  ] [ 7:19 PM ] [ KuoroshSS ]

سقّای تشنه لب

 

بشنو از نی ناله‌های نینوا

داستان جانگداز کربلا

 

قصّه‌ی دریا دلانِ ماه وَش

بر لب دریا وُ سوزان از عطش

 

ظهر بود و زیر تیغ آفتاب

تشنه کامان از عطش در التهاب

 

خیمه‌ها از تشنگی بی‌تاب بود

دیده‌ها در انتظار آب بود

 

یک طرف اصحاب جانباز حسین علیه السلام

رزمجویان سرافراز حسین علیه السلام

 

عابدان نیمه شب‌های دراز

واله و شیداییِ راز و نیاز

 

با ولایت جانشان آمیخته

تیغ‌ها را بهر رزم آهیخته

 

سوی دیگر لشکر کفر یزید

فاسق و میخواره و پست و پلید

 

یک طرف هفتاد نخل پر ثمر

در مقابل خصم دون و فتنه گر

 

کوفیان سست عهد نابکار

در عدد بودند افزون از شمار

 

بسته بود از کینه آن قوم لعین

آب بر فرزند خیرُ ٱلْمُرْسَلین

 

سینه‌ها می‌سوخت از فرط عطش

گوئیا افروخته در سینه تش

 

اصغر شش ماهه اندر تاب و تب

آب را با گریه می‌کرد او طلب

 

چون که عبّاس آن علمدار رشید

خیمه‌ها را از عطش بی‌تاب دید

 

کودکان را یافت وقت کارزار

تشنه لب در خیمه بی‌صبر و قرار

 

مَشک را بگرفت آن نیکو لقا

ماه وش، سقّای دشت کربلا

 

با اشارت‌های پورِ فاطمه علیها السلام

شد روان عبّاس سوی علقمه

 

چهره‌اش چون قرص روی ماه بود

مِهر و مَه بودند نزدش در سجود

 

قامتش چون سرو، سروِ سرفراز

دیدگانش مَحْمِلِ صد رمز و راز

 

چون علی در راه حق بود استوار

تیغ حیدر داشت بر کف یادگار

 

مرکبش مانند طوفان می‌دوید

چون قلم بر خاک‌ها خط می‌کشید

 

در مسیر علقمه آن رادمرد

خویش را بهر نبرد آماده کرد

 

تا صفوف خصم ره پیمود او

تا که شد با خِیْلِ دشمن روبرو

 

یک به یک افکنْد دشمن را به خاک

کِیْ دلیران را بُوَد از خصم، باک؟

 

با شجاعت حلقه‌ی دشمن گسیخت

دشمن از هر سو که می‌شد، می‌گریخت

 

از مصاف آن جوان فتنه سوز

در هراس افتاد خصم تیره روز

 

تیغ شمشیر علمدار جوان

بردرید از هم صفوف کوفیان

 

راه را تا ساحل دریا گشود

لحظه‌ای زان پس کنار آب بود

 

آب می‌زد چشمک از بالای رود

گوئیا شعری بدین سان می‌سرود

 

آب می‌گفت: « این منم آب فرات

تشنه کامان را همی بخشم حیات

 

دشت‌ها را آبیاری می‌کنم

نخل‌ها را پاسداری می‌کنم

 

بسترم از برق آب آیینه‌وار

سبزه‌ها دارند از من یادگار

 

گر بیابم تشنه بی‌تابش کنم

بعد از آن با عشوه سیرابش کنم

 

بینمت با لعل عطشان ای دلیر

خشکتر از خاک سوزان کویر

 

ای ستاره، ماهِ زیبا، وِی قمر

تشنه‌ای امّا من از تو تشنه‌تر

 

تشنه‌ی آنم که سیرابم شوی

مَرْکبِ امواجِ زیبایم شوی

 

موج‌هایم را بگیری در بغل

آب را نوشی گوارا چون عسل

 

تشنه‌ی آنم که در کامت شوم

زخم‌هایت را بشویم دم به دم

 

می‌شود نزدم بیاسایی دمی

یا بنوشی زآب شیرینم کمی؟

 

هان تویی اینجا و دریا روبرو

جرعه‌ی آبی بریز اندر گلو

 

ای دلآور با تو هستم گوش کن

اندکی زین آب، اینک نوش کن

 

وقت آن باشد کزین آبِ زلال

کامِ خود سیراب سازی بی‌مجال »

 

دست بُرد آنگه علمدار رشید

در میان آب و قدری زان کشید

 

خواست تا یک جرعه نوشد زِآب رود

آتش دل را کُند خاموش زود

 

آب را تا نزد لب‌ها برد راه

سوی میدان گاه می‌کرد او نگاه

 

ناگهان افتاد او یاد حسین علیه السلام

خاطرش سر زد به اولاد حسین علیهم السلام

 

دیده‌ها را دوخت بر روی خِیام

یادش آمد کودکان تشنه کام

 

آب را در بحر جاری ریخت باز

داد پاسخ اینچنین آن پاکباز

 

این منم فرزندِ پاک مرتضی

مظهر ایمان و ایثار و وفا

 

در بنی‌هاشم چو ماهِ اَنْوَرم

تاج دین و فخر و عزّت بر سرم

 

گر که ماهم، نور دارم از حسین علیه السلام

سینه‌ای پُرشور دارم از حسین علیه السلام

 

او چو خورشید است و من همچون قمر

می‌زنم بر گِرْدِ او هر لحظه پَر

 

پس بدان آخر که او جان من است

دلبر دل، جان جانان من است

 

زهر در کامم شود، بی او عسل

روز با شامِ سیه گردد بَدَل

 

نیست آیینِ جوانمردانِ ناب

مَه شود سیراب و عطشان، آفتاب

 

راهِ پاکِ عشقبازی نیست این

کِیْ بُوَد رسم وفاداری چنین؟

 

هر که دل بر او سپرد ایمن شود

وانکه با او نیست، اهریمن شود

 

آن رسولِ حق که شد فخرِ زَمَن

گفت من باشم زِ او، او هم زِ من

 

بر گلویش بوسه می‌زد بارها

در کمالش گفت او گفتارها

 

اوست مِصْباح درخشانِ حیات

کِشتی عشق است از بهرِ نجات

 

جان فدای لعل عطشانت حسین علیه السلام

دست من بادا به دامانت حسین علیه السلام

 

یا رسانم آب را با صد امید

یا که من هم تشنه می‌گردم شهید

 

دیده کس آیا به گیتی این مَرام

بر لبِ دریا و ساقی تشنه کام؟

 

آن جوانمرد رشید بی‌مثال

مَشک را پُر کرد از آب زلال

 

یکه تاز و شیر میدان نبرد

بعد از آن آهنگ رَجْعَت ساز کرد

 

راه را بستند قوم بی‌حیا

تا مبادا او رسد تا خیمه‌ها

 

با شجاعت رزم کرد آن با وفا

یک به یک انداخت دشمن را ز پا

 

تیغ‌ها مأنوس شد با پیکرش

گشت چون شَقُّ‌ ٱلْقمر فرقِ سرش

 

ضربت شمشیر اصحاب جفا

شد سبب یک دست او گردد جدا

 

آن علمدار رشید و نامْوَر

مَشک را بگرفت با دست دگر

 

گفت با قوم ستمکار لَعین

ماهِ رَخشان بنی‌هاشم چنین

 

من ابالفضلم علمدارِ حسین علیه السلام

یاور و سقّا و سردارِ حسین علیه السلام

 

شهد شیرین لقا نوشیده‌ام

جامه‌ی عهد و وفا پوشیده‌ام

 

گر که دستانم شود از تن جدا

یا شود فرقم ز تیغِ کین دو تا

 

بشکند ار خصم دون بال و پرم

پاره پاره گر نماید پیکرم

 

گر ببارد تیغ‌های اهرمن

دم به دم بر سینه‌ی عطشان من

 

حامی‌ام بر دین و آیین رسول

کی جدا گردم ز فرزند رسول؟

 

بارش باران تیغ آغاز شد

گوئیا باب شهادت باز شد

 

تیرها بگریخت از بندِ کمان

سوی عبّاس رشید قهرمان

 

نیزه‌ها بگرفت سقّا را هدف

تیرباران گشت او از هر طرف

 

وز هجوم تیغ‌های اهرمن

دست دیگر هم جدا شد از بدن

 

پیکر بی‌دست او شد ریش ریش

مَشک را بگرفت با دندان خویش

 

تا مبادا مَشک را تیری رسد

یا بدو زخمی ز شمشیری رسد

 

زیر لب می‌گفت ای آن ماهِ مُنیر

« ای خدا این مَشک را از من مگیر»

 

چون که دید آن پایمردی را عدو

گفت تا این مَشک باشد نزد او

 

می‌خروشد همچنان شیرِ ژیان

پس هدف گیرید مَشکش بی‌امان

 

تیرها بار دگر از چِلِه رَست

از چپ و از راست از بالا و پست

 

تا که تیر خصم مَشکش را درید

آب بیرون جَست و سقّا ناامید

 

مَشک چون شد پاره پاره، چاکْ چاکْ

بر زمین افتاد ماهِ تابناک

 

گفت آن لحظه به مَشک آن قرصِ ماه

از چه بگذاری مرا در نیمه راه؟

 

داستان عاشقی از من شنو

جان اگر از کف روَد، از کف مرو

 

بی تو دیگر جامِ امیدم شکست

بر دلم زنگار نومیدی نشست

 

آبِ تو با خونِ من آمیخته

هر دو یک جا روی صحرا ریخته

 

نوش کن ای خاکِ دشتِ کربلا

آب را، خونِ مرا، جانِ مرا

 

نوش کن سیراب شو از خون دل

تا بروید لاله‌ها زین آب و گِل

 

کرد زان پس او نظر از راهِ دور

گوئیا دارد حسین علیه السلام آنجا حضور

 

گفت با او یا حسین اَدْرِکْ اَخٰاکْ

رس به فریادم که افتادم به خاک

 

تا شنید آواز مه را آفتاب

شد روانه سویش آنگه با شتاب

 

چون به بالینش رسید آن نازنین

دید علمدارش فتاده بر زمین

 

چهره‌اش مجروح بود و لاله گون

پیکر بی دست او هم غرق خون

 

اشک‌ها بر روی نیکویش دوید

داد از کف طاقت و پشتش خمید

 

پس گرفت او را در آغوشش حسین علیه السلام

زمزمه می‌کرد در گوشش حسین علیه السلام

 

ای برادر دیده‌ها را باز کن

با من اینک گفتگو آغاز کن

 

خیز بارِ دیگر ای آزادمرد

تا مرا یاری کنی در این نبرد

 

می‌روی آهسته ای سرو روان

از تنم بیرون رود گویی روان

 

کیست دیگر تا مرا یاری کند

یا در این میدان علمداری کند؟

 

سینه‌ام گردیده کانون اَلَم

بر چه کس برگو تو بسپارم عَلم؟

 

عاقبت آن اختر سیمینه رو

با حسین علیه السلام آغاز کرد این گفتگو

 

ای سپهدار دلیر کربلا

گر که بی آب آمدم عفوم نما

 

شرمسارم ای برادر زین سبب

هست عبّاس تو خود هم تشنه لب

 

کاش می‌شد تا که من هفتاد بار

جان فدایت سازم اندر کارزار

 

لیک تقدیر الهی شد چنین

حمد وَ ٱلشُّکْرُ لِرَبِّ ٱلْعٰالمین

 

گفت این را و پس از آن شد خموش

بَحْر شد بی‌تاب و آمد در خروش

 

علقمه چون لاله‌ها خون رنگ شد

آسمان گریان، زمین دلتنگ شد

 

شد ملائک در عزا و نوحه خوان

ناله‌ای پیچید در هفت آسمان

 

خلقِ عالم! مویه کن بر سر بکوب

ماهِ تابان است در حال غروب

 

لاله‌ای دیگر ز باغ مصطفی

رخت بربست از میان لاله‌ها

 

دیده‌ها بار دگر پر آب شد

لحظه‌ی شیرین دَقُّ ٱلْباب شد

 

بابِ حاجت را بکوب اینک تو باز

تا بگردد درب‌های بسته باز

 

کاروانِ خِیْلِ عاشورائیان

سوی معشوق است هر لحظه روان

 

روز عاشوراست هر روز خدا

زیر پای ماست هر جا کربلا

 

پس اَلا ای طالب آزادگی

ای گل زیبای باغ زندگی

 

نیکخو چون غنچه‌های یاس باش

در جوانمردانگی عبّاس باش

 

درس از آن لعلِ عطشانش بگیر

در پی‌اش بشتاب و دامانش بگیر

 

رایتش برگیر بر کف ای جوان

هان تویی اینک علمدار زمان

 

محسن خانچی



[ شنبه 8 مهر 1396  ] [ 5:16 PM ] [ KuoroshSS ]