در لجن‌زار معاصی، از بها افتاده‌ایم

 

در لجن‌زار معاصی، از بها افتاده‌ایم

دور از مولای خود در تنگنا افتاده‌ایم

 

راه را گم کرده و بیراهه دائم می‌رویم

در غل و زنجیر اوهام خطا افتاده‌ایم

 

کیست بیچاره‌تر از ما بندگان بی‌پناه؟

از امام عصر، از مولا جدا افتاده‌ایم

 

برکت از اموال مردم رفت، مشکل از کجاست؟

گیر مال شبهه و مال ربا افتاده‌ایم

 

رنگ ایمان رفته از این شهر، تقوی رفته است

وای بر ما . . شاید از چشم خدا افتاده‌ایم

 

منتقم، خون شهیدان ریخت، دیگر العجل

با امید فتح در راه شما افتاده‌ایم

 

با تمام غصه‌ها، از رحمت صاحب زمان

در پناه خیمه‌ی خیر النساء افتاده‌ایم

 

هیچ کس ما را زمین افتاده در دنیا ندید

در نجف تنها به پای مرتضی افتاده‌ایم

 

فاطمیه آمد و ما هم به حال گریه بر . . .

چادری که ماند زیر دست و پا افتاده‌ایم

 

یاد آن ساعت که در افتاد روی فاطمه

یاد مظلومیت آل عبا افتاده‌ایم

 

یاد درد سینه‌ی زهرا میان بسترش

یاد آن مظلومه بر حال بُکا افتاده‌ایم

 

 

محمدجواد شیرازی



[ پنج شنبه 16 بهمن 1393  ] [ 5:14 PM ] [ KuoroshSS ]

مدح زهرا (سلام الله علیها)

 

مدح زهرا را همین جمله کفایت می‌کند

چادرش حتی یهودی را هدایت می‌کند

 

ظاهراً روی زمین آمد و اِلّا بین عرش

تکیه بر کرسی زده بر ما حکومت می‌کند

 

نور زهرا ابتداءً خلق عالم کرده است

عاقبت هم نور او روزی قیامت می‌کند

 

انبیا هر یک گروهی را شفاعت می‌کنند

انبیا را یک به یک زهرا شفاعت می‌کند

 

گفت پیغمبر که زهرا پاره‌ی جان من است

این روایت بر همه اتمام حجت می‌کند

 

محو نورانیت او می‌شود هفت آسمان

ساعتی که بین محرابش عبادت می‌کند

 

روزه می‌گیرد سه روز اما طعام خانه را

بین مسکین و یتیم و بنده قسمت می‌کند

 

ظاهراً نان می‌دهد دست گدا و باطناً

سائلش را فاطمه صاحب کرامت می‌کند

 

چشم‌هایش نه . . همین خاک به روی چادرش

خلق صدها مجتهد مانند بهجت می‌کند

 

پای حیدر که وسط باشد هزینه می‌دهد

هرچه دارد فاطمه خرج ولایت می‌کند

 

ماجرای کوچه و مادر بیانش مشکل است

بغض پنهان حسن آن را روایت می‌کند

 

درد زهرا را کمی مقداد می‌فهمد فقط

رو گرفتن‌هایش از چیزی حکایت می‌کند

 

ضربه‌ای خورد و سرش بدجور بر دیوار خورد

تنگی کوچه بر این صحبت دلالت می‌کند

 

 

محمدجواد شیرازی



[ پنج شنبه 16 بهمن 1393  ] [ 4:28 PM ] [ KuoroshSS ]

چه زود . . .

 

گُلی که عالم از او تازه بود، پرپر شد

یگانه کوکب باغ وجود، پرپر شد

 

شب شهادت زهرا، علی به خود می‌گفت:

گل محمدی من چه زود پرپر شد!

 

خزان چه کرد که در چشم اشکبار علی

تمام گلشن غیب و شهود، پرپر شد

 

به باغِ حُسْنْ، کدام آفتابِ ناب افسرد؟

که در مدار افق هرچه بود، پرپر شد

 

برای تسلیت اهل باغ آمده بود

شقایقی که به صحرا کبود، پرپر شد

 

نشان ز پاکی روح لطیف فاطمه داشت

بنفشه‌ای که سحر در سجود، پرپر شد

 

ز فیض صحبت او رنگ و بوی عزت داشت

گلی که تشنه میان دو رود پرپر شد

 

 

زکریا اخلاقی



[ سه شنبه 14 بهمن 1393  ] [ 6:32 AM ] [ KuoroshSS ]

والعصر ...

 

یا رب نرسد آفتی از باد خزانش

آن یاس که شد دیده‌ی نرگس نگرانش

 

هر بار که می‌خواستم از او بنویسم

دیدم که حیا کرده به صد پرده نهانش

 

در پرده‌ی ابهام، زبان شعرا سوخت

از بس که ندیدند کران تا به کرانش

 

ناموس خدا بود که می‌خواست نبیند

اندازه‌ی یک بیت به شعر دگرانش

 

می‌خواست که قدرش نشود بر همه معلوم

مانند شب قدر به ماه رمضانش

 

آنقدر عزیز است که از سوی خدا نیست

غیر از مَلَکِ وحی کسی نامه رسانش

 

وقتی که به در می‌زند از شوق بلند است

از سینه‌ی جبریل صدای ضربانش

 

سرچشمه‌اش از مائده‌ی «بَضْعَةُ مِنّی» ست

خونی که دویده‌ست میان شریانش ...

 

کوثر غزلی نیست که آسان بتوان گفت

جایی که خدا سوره فرستاده به شأنش ...

 

این سوره‌ی مکّی مدنی، نبض رسول است

نَفْسی‌ست که مانند نَفَس بسته به جانش

 

زهرا مَلَکی بود که نازل شد و برگشت

بیهوده در این خاک نگیرید نشانش ...

 

والعصر ... که فرزند همین فاطمه، مهدی‌ست

ما منتظرانیم، خدایا برسانش

 

 

عباس شاه‌ زیدی



[ پنج شنبه 25 دی 1393  ] [ 6:05 PM ] [ KuoroshSS ]

روح شفاعت

 

سجّاده‌ات را می‌گشایی رأسِ ساعت

تکبیرةُ الْاِحْرام می‌افتد به پایت

 

بر خاک قامت بسته‌ای و اهلِ افلاک

از عرش می‌آیند با قصد جماعت

 

با هر نَفَس تسبیح می‌گویی خدا را

از «حاءِ» تسبیح تو می‌گیریم حاجت

 

آیینه‌ای و رو به مِرآت الهی

آیینه در آیینه‌ای! ای بی‌نهایت!

 

همسایه‌ها در سایه‌ی لطف تو هستند

باز است در این خانه درهای اجابت ...

 

نام تو را بُردیم در غم‌های دنیا

ما را صدا کن در هیاهوی قیامت

 

 

زهرا بشری موحد



[ پنج شنبه 25 دی 1393  ] [ 4:57 PM ] [ KuoroshSS ]

چادر خاکی

 

در شهر اگر هیچ کسی را غم دین نیست

تا فاطمه زنده است علی خانه نشین نیست

 

ای دست پُر از پینه ز چرخاندن دستاس

افلاک در افلاک تو را جایگزین نیست

 

انصار هم از خطبه‌ی تو شرم نکردند

کردند بهانه که چنان است و چنین نیست

 

غصب فدک این بود که نام تو نباشد

پیداست که دعوا سر یک تکّه زمین نیست

 

کو چادر خاکی شده؟ کو دامن مولا؟

تا کی بزنم چنگ به حَبْلی که متین نیست

 

جایی که علی هست معاویه چه کاره‌ست

قرآنِ سَرِ نیزه که قرآنِ مُبین نیست!

 

ای کاش که خود را برسانم به رکوعش

زیرا که به جز نام توأش نقش نگین نیست

 

مقصود خدا از دو جهان خلقت زهراست

« اَلْمِنَّةُ لِله » که این است و جز این نیست

 

 

مهدی جهاندار



[ چهارشنبه 24 دی 1393  ] [ 7:37 PM ] [ KuoroshSS ]

این روزها ...

 

می‌رود از آن سر دنیا خبر می‌آورد

شعر در وصف تو باشد بال در می‌آورد

 

شعر در وصف تو یعنی اشک، یعنی اشک، اشک

شاعرْ این ابیات را با چشمِ تر می‌آورد

 

مصرع اول اگر از « در » بگوید با خودش

مصرع دوم سر از « دیوار » در می‌آورد ...

 

پرسشم تلخ است و پاسخ تلخ‌تر، این روزگار

کی برای چیدن یاسی تبر می‌آورد؟

 

در جواب این که در کوچه چه آمد بر سرش

فاطمه هر بار اما و اگر می‌آورد

 

دست او بالا نمی‌آید، ولی این روزها

نامِ ما را در دعایش بیشتر می‌آورد

 

 

مجتبی حاذق



[ چهارشنبه 24 دی 1393  ] [ 7:01 PM ] [ KuoroshSS ]

بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ؟

 
 
 
ای عشق نبی سرشته با آب و گِلت
 
ای مِهر علی، روشنی جان و دلت
 
ای سوره‌ی کوثر از نگاهت جاری!
 
یک آیه بخوان: «بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ؟»
 
 
 
 
محمّد‌جواد غفورزاده


[ چهارشنبه 24 دی 1393  ] [ 6:00 PM ] [ KuoroshSS ]

ای تو پناه مرتضی حامی بی‌قرینه‌ام

 

بی تو چِسان به سر کنم، همسرِ مهربان من

گشته ز داغ مرگ تو، غمزده آشیان من

 

زود نصیب من شده درد فراق فاطمه

خون شده دل ز هجر تو، تازه گل جوان من

 

ای تو پناه مرتضی حامی بی‌قرینه‌ام

بی تو غریب مانده‌ام، رفته ز کف توان من

 

شیر خدای بوده‌ام در صف جنگ با عدو

حیرت دیگران شده قامت چون کمان من

 

زاری کودکان تو در غم چون تو مادری

درد گران و خون دل، می‌کند ارمغان من

 

چادر خاکی تو را زینب تو به سر کند

دختر پنج ساله شد بانوی آشیان من

 

دور ز چشم کودکان سر به مزار می‌زنم

خاک غمت به سر کنم، مه شده نوحه خوان من

 

ز یاد من نمی‌رود ضرب در و فغان تو

خاطره‌اش همی زند لطمه به روح و جان من

 

 

اسماعیل تقوایی



[ سه شنبه 23 دی 1393  ] [ 6:48 PM ] [ KuoroshSS ]

از چه آمد جای حیدر پشت در؟

 

در پی حفظ حریم خویشتن

مرد باید پشت در آید نه زن

 

هیچ دانی دختر خیرالبشر

از چه آمد جای حیدر پشت در؟

 

دید مولایش علی تنها شده

خانه اش محصور دشمنها شده

 

بر دفاع شوهرش فردی ندید

بین آن نامردها مردی ندید

 

گفت باید پیش امواج خطر

یار گردد بهر یار خود سپر

 

من که تنها دختر پیغمبرم

پشت این در پیش مرگ حیدرم

 

فاطمه تنها طرفدار علیست

در هجوم دشمنان یار علیست

 

آن که باشد مرد این سنگر منم

اولین قربانی حیدر منم

 

هرچه آید پیش زهرا با علیست

اول و آخر کلامش یا علیست


ادامه مطلب ندارد
[ یک شنبه 21 دی 1393  ] [ 10:55 PM ] [ KuoroshSS ]