به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

...سفره ای گسترانیده و کله پاچه ای بیاوردند، سلطان فرمودند:
 در این کله پاچه اندرزها نهفته است.
سپس لقمه نانی برداشت و یک راست مغز کله را تناول نمود، سپس گفت:
"اگر می خواهید حکومتی جاودان داشته باشید، سعی کنید جامعه را از "مغز" تهی کنید."
سپس "زبان" کله پاچه را نوش جان و فرمود:
"اگر می خواهید بر مردم حکمرانی کنید "زبان جامعه را کوتاه و ساکت کنید."
سپس چشم ها و بناگوش کله پاچه را همچون قبل برکشید و فرمود:
"برای این که ملتی را کنترل کنید، بر چشم ها و گوش ها مسلط شوید و اجازه ندهید مردم زیاد ببینند و زیاد بشنوند."
وزیر اعظم عرض کرد:
پادشاها! قربانت بروم حکمت ها بسیار حکیمانه بودند، اما جواب روده کوچک مان را چه بدهیم؟
ذات ملوكانه در حالی که دست خود را بر سبیل های خود می کشید، با ابروان خود اشاره ای به "پاچه" انداختند و فرمودند:
"شما "پاچه" را بخورید و "پاچه خواری" را در جامعه رواج دهید تا حکومتمان مستدام بماند…"

ادامه مطلب
شنبه 2 خرداد 1394  - 10:01 AM

 ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﭼﺸﻢ ﻭ ﯾﮏ ﭘﺎ ﻣﺤﺮﻭﻡ ﺑﻮﺩ.
ﺭﻭﺯﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﻘﺎﺷﺎﻥ ﻗﻠﻤﺮﻭ ﺧﻮﺩ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ ﯾﮏ ﭘﺮﺗﺮﻩ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﮐﻨﻨﺪ . ﺍﻣﺎ هیچ کدﺍﻡ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺑﮑﺸﻨﺪ؛ ﺁﻧﺎﻥ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﻘﺺ ﺩﺭ ﯾﮏ ﭼﺸﻢ ﻭ ﯾﮏ ﭘﺎﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ، ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﮑﺸﻨﺪ؟ !
ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻧﻘﺎﺷﺎﻥ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﺪ ﻭ ﯾﮏ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﮐﻼﺳﯿﮏ ﺍﺯ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﮐﺮﺩ . ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺍﻭ ﻓﻮﻕﺍﻟﻌﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﻏﺎﻓﻠﮕﯿﺮ ﮐﺮﺩ .
ﺍﻭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﺘﯽ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺷﮑﺎﺭ ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﻫﺪﻑ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ؛
ﻧﺸﺎﻧﻪﮔﯿﺮﯼ ﺑﺎ ﯾﮏ ﭼﺸﻢ ﺑﺴﺘﻪ ﻭ ﯾﮏ ﭘﺎﯼ ﺧﻢ ﺷﺪﻩ !
************************
ﺁﯾﺎ ﻣﺎ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﻢ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﭼﻨﯿﻦ ﺗﺼﺎﻭﯾﺮﯼ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﮐﻨﯿﻢ؟
ﻧﺪﯾﺪﻥ ﻧﻘﺎﻁ ﺿﻌﻒ ﻭ ﺑﺮﺟﺴﺘﻪ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﻧﻘﺎﻁ ﻗﻮﺕ ﺁن ها ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺣﺎﻝ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﻭ ﺭﻭﺍﻥ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺁﺭﺍﻡ ﮐﻨﺪ .
ﺍﯾﻦ ﻧﻮﻉ ﻧﮕﺮﺵ، ﻣﻬﺎﺭﺗﯽ ﺁﻣﻮﺧﺘﻨﯽ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺗﻤﺮﯾﻦ، ﺩﺭ ﺫﻫﻦ ﻣﺎ ﻧﻬﺎﺩﯾﻨﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ.

ادامه مطلب
شنبه 2 خرداد 1394  - 10:01 AM

خیلی قشنگه بخونید:

ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺗﺨﺘﻪ سنگی ﺭﺍ ﺩﺭ ﻭﺳﻂ ﺟﺎﺩﻩ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦﮐﻪ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻞ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﺪ، ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﺎﯾﯽ ﻣﺨﻔﯽﮐﺮﺩ .ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﺭﮔﺎﻧﺎﻥ ﻭ ﻧﺪﯾﻤﺎﻥ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺍﺯﮐﻨﺎﺭ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﻣﯽ ﮔﺬﺷﺘﻨﺪ .ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﻫﻢ ﻏﺮﻭﻟﻨﺪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪﮐﻪ:
 ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﺷﻬﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪﻧﻈﻢ ﻧﺪﺍﺭﺩ ؟! ﺣﺎﮐﻢ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﻋﺠﺐ ﻣﺮﺩ ﺑﯽ ﻋﺮﺿﻪ ﺍﯼ ﺍﺳﺖ! ﻭ ..…
ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻭﺳﻂ ﺑﺮ ﻧﻤﯽﺩﺍﺷﺖ .ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻏﺮﻭﺏ، ﯾﮏ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﭘﺸﺘﺶ ﺑﺎﺭ ﻣﯿﻮﻩ ﻭ ﺳﺒﺰﯾﺠﺎﺕ ﺑﻮﺩ، ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺳﻨﮓ ﺷﺪ، ﺑﺎﺭﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺯﻣﯿﻦﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺯﺣﻤﺘﯽ ﺑﻮﺩ، ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻭﺳﻂ ﺟﺎﺩﻩ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭﯼ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ .ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﮐﯿﺴﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪﻩﺑﻮﺩ، ﮐﯿﺴﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺍﺧﻞ ﺁﻥ ﺳﮑﻪ ﻫﺎﯼ ﻃﻼ ﻭ ﯾﮏ ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ.ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺩﺭﺁﻥ ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ :
ﻫﺮ ﺳﺪ ﻭ ﻣﺎﻧﻌﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﯾﮏ ﺷﺎﻧﺲ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺯﻧﺪﮔﯽﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ!!زندگی عمل کردن است .
این شکر نیست که چای را شیرین می کند، بلکه حرکت قاشق چای خوری است که باعث شیرین شدن چایی می شود.....!
در بازی زندگی استاد تغییر باشیم ،نه قربانى تقدیر!!

ادامه مطلب
شنبه 2 خرداد 1394  - 10:00 AM

 آرش گفت زمین کوچک است!
تیر و کمانی می خواهم تا جهان را بزرگ کنم ! "

به آفرید گفت :
" بیا عاشق شویم ...
جهان بزرگ خواهد شد ، بی تیر و بی کمان "

به آفرید کمانی به قامت رنگین کمان داشت ...
و تیری به بلندای ستاره ...
کمانش، دلش بود و تیرش، عشق ...

به آفرید گفت :
" از این کمان تیری بینداز ...
این تیر، ملکوت را به زمین می دوزد "

آرش امّا؛ کمانش غیرتش بود ...
و جز خود! تیری نداشت ...

آرش گفت :
" جهان به عیّاران محتاج تر است تا به عاشقان!
وقتی که عاشقی ...
تنها تیری برای خودت می اندازی!
وَ جهان خودت را می گستری!
اما وقتی عیّاری!خودت تیری ...
پرتاب می شوی ...
تا جهان برای دیگران وسعت یابد ... "

به آفرید گفت :
" کاش عاشقان همان عیاران بودند!
و عیاران همان عاشقان ! "

آنگاه کمانِ دل و تیرِ عشقش را به آرش داد ...
و چنین شد که ...
کمان آرش رنگین شد ...
و قامتش به بلندای ستاره ...
و تیری انداخت ...
تیری که هزاران سال است می رود! ...

هیچ کس اما نمی داند!
که اگر به آفرید نبود ...
تیر آرش این همه دور نمی رفت!

 (دکتر عرفان نظرآهاری)

ادامه مطلب
شنبه 2 خرداد 1394  - 10:00 AM

مورچه کوچکی بود که هر روز صبح زود سرکار حاضر می شد و بلافاصله کار خود را شروع می کرد.
مورچه خیلی کار می کرد و تولید زیادی داشت و از کارش راضی بود.

سلطان جنگل (شیر) از فعالیت مورچه که بدون رئیس کار می کرد، متعجب بود.

شیر فکر می کرد اگر مورچه می تواند بدون نظارت این همه تولید داشته باشد، به طور مسلم اگر رئیسی داشته باشد، تولید بیشتری خواهد داشت.

بنابراین شیر یک سوسک را که تجربه ریاست داشت و به نوشتن گزارش های خوب مشهور بود، به عنوان رئیس مورچه استخدام کرد.

سوسک در اولین اقدام خود برای کنترل مورچه ساعت ورود و خروج نصب کرد.

سوسک همچنین به همکاری نیاز داشت که گزارش های او را بنویسد و تایپ کند... ...

سوسک بدین منظور و همچنین برای بایگانی و پاسخگویی به تلفن ها یک عنکبوت استخدام کرد.

شیر از گزارش های سوسک راضی بود و از او خواست که از نمودار برای تجزیه و تحلیل نرخ و روند رشد تولیدی که توسط مورچه صورت می گیرد، استفاده کند. تا شیر بتواند این نمودار ها را در گزارش به مجمع مدیران جنگل به کار برد.

سوسک برای انجام امور یک کامپیوتر و پرینتر لیزری خریداری کرد... ...

سوسک برای اداره واحد تکنولوژی اطلاعات یک زنبور نیز استخدام کرد.

مورچه که زمانی بسیار فعال بود و در محیط کارش احساس آرامش می کرد، کاغذ بازی های اداری و جلسات متعددی که وقت او را می گرفت دوست نداشت.

شیر به این نتیجه رسید که فردی را به عنوان مدیر داخلی واحدی که مورچه در آن کار می کرد، به کار گمارد.

این پست به ملخ داده شد.

اولین کار ملخ خریداری یک فرش و صندلی برای کارش بود.

ملخ همچنین به کامپیوتر و کارمند نیاز داشت که آن ها را از اداره قبلی خودش آورد تا به او در تهیه و کنترل بودجه و بهینه سازی برنامه ها کمک کند...

محیطی که مورچه در آن کار می کرد، حال به مکانی فاقد شور و نشاط تبدیل شده بود. دیگر هیچ کس نمی خندید و همه غمگین و نگران بودند.

در این زمان بود که ملخ شیر را قانع کرد که نیاز زیادی به مطالعات هواشناسی دارند.

با مطالعه گزارش های رسیده شیر متوجه شد که تولیدات مورچه کمتر از قبل شده است.

بنابراین شیر یک جغد با پرستیژ را به عنوان مشاور عالی استخدام کرد و به او ماموریت داد تا امور را بررسی کرده، مشکلات را مشخص و راه حل ارائه نماید. جغد سه ماه وقت صرف کرد و گزارشی در چند جلد تهیه نمود و در آخر نتیجه گرفت که مشکلات پیش آمده ناشی از وجود تعداد زیاد کارمند است.

حدس می زنید شیر اولین کسی را که اخراج کرد که بود؟

البته مورچه ”

زیرا مورچه دیگر انگیزه ای برای کار کردن نداشت....

ادامه مطلب
شنبه 2 خرداد 1394  - 9:59 AM

 زن فقیری که خانواده کوچکی داشت، با یک برنامه رادیویی تماس گرفت و از خدا درخواست کمک کرد.
مرد بی ایمانی که داشت به این برنامه رادیویی گوش می داد، تصمیم گرفت سر به سر این زن بگذارد. آدرس او را به دست آورد و به منشی اش دستور داد مقدار زیادی مواد خوراکی بخرد و برای زن ببرد. ضمنا به او گفت: وقتی آن زن از تو پرسید چه کسی این غذا را فرستاده، بگو کار شیطان است.
وقتی منشی به خانه زن رسید، زن خیلی خوشحال و شکرگزار شد و غذاها را به داخل خانه کوچکش برد. منشی از او پرسید: 
نمی خواهی بدانی چه کسی غذا را فرستاده؟ 
زن جواب داد: نه، مهم نیست. وقتی خدا امر کند، حتی شیطان هم فرمان می برد.❤

ادامه مطلب
شنبه 2 خرداد 1394  - 9:59 AM

 پادشاه به نجارش گفت:فردا اعدامت می کنم.
نجار آن شب نتوانست بخوابد.
همسرش گفت:"مانند هرشب بخواب، پروردگارت یگانه است و درهای گشایش بسیار ."
کلام همسرش آرامشی بردلش ایجاد کرد و چشمانش سنگین شد و خوابید.
صبح صدای پای سربازان را شنید، چهره اش دگرگون شد و با ناامیدی، پشیمانی و افسوس به همسرش نگاه کرد که:
 دریغا باورت کردم.
بعد بادست لرزان در را باز کرد و دستانش را جلو برد تا سربازان زنجیرکنند. دو سرباز باتعجب گفتند:
پادشاه مرده و از تو می خواهیم تابوتی برایش بسازی!
چهره نجار برقی زد و نگاهی از روی عذرخواهی به همسرش انداخت، همسرش لبخندی زد و گفت:
"مانند هر شب آرام بخواب،زیرا پروردگار یکتا هست و درهای گشایش بسیارند. "
فکر زیادی بنده را خسته می کند، در حالی که خداوند تبارک و تعالی مالک و تدبیر کننده کارهاست.
کسی که به جایگاهش افتخار می کند، فرعون را
وکسی که به مالش افتخار می کند، قارون را
وکسی که به نسبش افتخار می کند، ابولهب را
به یاد بیاورد...
عزت و سربلندی فقط متعلق به خداوند سبحان است.

ادامه مطلب
شنبه 2 خرداد 1394  - 9:59 AM
 
ﺍﺯ ﺍﻓﻼﻃﻮﻥ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: «ﺷﮕﻔﺖﺍﻧﮕﯿﺰﺗﺮﯾﻦ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﭼﯿﺴﺖ؟»
ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: «ﺍﺯ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ، ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻥ ﻋﺠﻠﻪ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ! ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﺐ ﻣﺎﻝ ﻭ ﺛﺮﻭﺕ ﺍﺯ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺧﻮﺩ ﻣﺎﯾﻪ ﻣﯽ‌ﮔﺬﺍﺭﺩ، ﺳﭙﺲ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﺯﭘﺲ‌ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺭﻓﺘﻪ، ﭘﻮﻝ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺧﺮﺝ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ. ﻃﻮﺭﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﮔﻮﯾﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﻣﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﮔﻮﯾﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﻣﯽﻣﯿﺮﺩ! ﺁﻧﭽﻨﺎﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺻﺮﻑ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺷﺪﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﻭﻗﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯽ‌ﮐﻨﺪ. ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺭﻓﺘﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺧﻮﺩ ﻧﯿﺴﺖ، ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﯾﺎ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﻠﮑﻪ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺯﻣﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﺍﺳﺖ.»
ادامه مطلب
شنبه 2 خرداد 1394  - 9:58 AM

 جواب سلام را با علیک بده ،
جواب کینه را با گذشت،
جواب بی مهری را با محبت،
جواب ترس را با جرأت،
جواب دروغ را با راستی،
جواب دشمنی را با دوستی،
جواب زشتی را به زیبایی،
جواب توهم را به روشنی،
جواب خشم را به صبوری،
جواب سرد را به گرمی،
جواب نامردی را با مردانگی،
جواب همدلی را با رازداری،
جواب پشتکار را با تشویق،
جواب اعتماد را بی ریا،
جواب بی تفاوت را با التفات،
جواب یک رنگی را با اطمینان،
جواب مسئولیت را با وجدان،
جواب حسادت را با اغماض،
جواب خواهش را بی غرور،
جواب دورنگی را با خلوص،
جواب بی ادب را با سکوت،
جواب نگاه مهربان را با لبخند،
جواب لبخند را با خنده،
جواب دلمرده را با امید،
جواب منتظر را با نوید،
جواب گناه را با بخشش،
و جواب عشق چیست جز عشق؟
هیچ وقت هیچ چیز و هیچ کس را بی جواب نگذار

ادامه مطلب
شنبه 2 خرداد 1394  - 9:58 AM

 روایت می کنند :  فیلسوفی در یونان باستان به جوانان توصیه می کرد که زندگی ارزشی ندارد و بهتر است خودکشی کنند.
 همین طور این پیام را نسل اندر نسل به جوانان توصیه می کرد، حتی زمانی که پیر شده بود، یک بار کسی به او گفته بود : 
« اگر مرگ و خودکشی، امر نیک و پسندیده ای است؛ چطور شده که خودت زنده مانده ای؟ »
 فیلسوف با جدیت پاسخ داده بود : 
« من اگر نباشم، چه کسی این پیام را به نسل جوان برساند و آنان را با تهدیدات دنیا آگاه سازد؟!»
حالا شده حکایت یک عده که خود از تمام مواهب طبیعی و دنیوی بهره می برند و از هیچ افراطی در کوشیدن و نوشیدن و پوشیدن و جوشیدن دریغ نمی ورزند، اما به دیگران می گویند: « هرچه نپاید دلبستگی را نشاید.» یا « دنیا دار فانی است.»
(منبع: فیسبوک کیان احمدیان)

ادامه مطلب
شنبه 2 خرداد 1394  - 9:58 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 11

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 1712557
تعداد کل پست ها : 20595
تعداد کل نظرات : 20
تاریخ ایجاد بلاگ : جمعه 29 مرداد 1389 
آخرین بروز رسانی : پنج شنبه 25 مرداد 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

کد ذکر ایام هفته
اوقات شرعی

حدیث