تاريخ : دوشنبه 8 فروردین 1390  | 8:59 PM | نویسنده : قاسمعلی

محور : معضلات اقتصاد

قسمت دوم

در بخش نخستین مقال به عملکرد مافیای ویژه خواری این ویروس های مزمن در اقتصاد و بیمار ما اشارتی داشتیم و از نابسامانی مدیریت های اقتصادی و بازبودن ورودی این عرصه برای نفوذیها و موریانه ها که با شگردها و شاهکارهای پیچیده از این فضای باز سوء استفاده کرده و می کنند، کلمه ای چند نگاشتیم. اکنون به چند مورد از این ویژه خواری ها که هنوز هم کار گردانها و حامیان آنها برای مردم شناخته نیستند، و مردم انتظار دارند پرده از چهره های آنان برداشته شود ـ می پردازیم و سپس به بحث ثروت و ثروت اندوزی از دیدگاه اسلام و فاصله ای که ما با آن داریم، خواهیم پرداخت.
 

...


ادامه مطلب
نظرات 0
تاريخ : دوشنبه 8 فروردین 1390  | 8:18 PM | نویسنده : قاسمعلی

محور : معضلات اقتصادي

رسول اكرم صلى الله علیه و آله و سلم كه اسوه سالكان كوى نزاهت است، قبل از هر كسى خود، متخلق به قرآن شد و آنگاه راهیان كوى تطهیر و تزكیه را به این اصل، رهبرى كرد. در جوامع روایى از برخى همسران پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم نقل شده است كه خلق آن حضرت قرآن بود: «و كان خلقه القرآن » (محجة البیضاء، ج 4، ص 120) و از آن جهت كه حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم، اسوه امت است («لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة ؛ مسلّماً براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نیكویى بود، براى آنها كه امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد مى كنند» سوره احزاب/ آیه 21) تلاش آن حضرت صلى الله علیه و آله و سلم در این است كه سالكان كوى خود را متخلق به قرآن كند.

پیغمبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم در حدیثى كه خطوط اصلى زندگى انسانى مهذب را ترسیم مى كند مى فرماید: «اربع من كن فیه كان فی نور الله الاعظم » اگر این چهار اصل اعتقادى و اخلاقى در یك انسان وارسته راه یابد، او در فضاى «نور اعظم » خدا زندگى مى كند و روشن است كه اگر كسى در فضاى نور اعظم خدا زندگى كند، محیط زیست او روشن است. نه خود او تیره است، نه اطراف او و كسانى كه با او مربوطند در تیرگى به سر مى برند. چنین شخصى نه تنها روشن است بلكه روشنگر جامعه و مصداق كامل «و جعلنا له نورا یمشى به فى الناس؛ و نورى برایش قرار دادیم كه با آن در میان مردم راه برود» (سوره انعام، آیه 122) است. اگر ما به این امور، متخلق شویم، هنگامى كه مردم ما را ببینند به یاد خدا مى افتند. گر چه ما با دیدن برخى انسانها به یاد خدا مى افتیم و این، براى ما كمال است؛ ولى چرا ما چنین نباشیم كه مردم با دیدن ما به یاد خدا بیفتند كه آن كمال برتر است؟

آن اركان چهارگانه چنین است:«من كانت عصمة امره شهادة ان لا اله الا الله و انی رسول الله، و من اذا اصابته مصیبة قال انا لله و انا الیه راجعون و اذا اصاب خیرا قال الحمد لله رب العالمین و اذا اصاب خطیئة قال استغفر الله و اتوب الیه؛ کسی که تکیه گاهش در زندگی گواهی به توحید و رسالت من است و کسی که در برخورد با مصیبت بگوید: ما برای خدائیم و به سویش برمی گردیم و در برخورد با خوبی ها می گوید حمد برای پروردگار جهانیان است و هنگام گناه و لغزش بگوید از خدا آمرزش می طلبم و به سویش باز می گردم » (بحار، ج 74، ص 134).

ركن اول: این كه شخص، در پناه توحید و نبوت زندگى كند و معصوم از گزند الحاد و آسیب شرك باشد. عصمت بر دو گونه است: عصمت اصطلاحى كه مخصوص انبیا و ائمه و مانند آنهاست و عصمت عام كه بهره مؤمنان ناب است. كسى كه در قلعه توحید و نبوت به سر ببرد، از خطر مهم، معصوم و محفوظ است. كلمه «لا اله الا الله » قلعه و حصن حصین خداست و موحد معتقد در این قلعه امن به سر مى برد. اگر نگهبان قلعه اى، خدا باشد، چه چیزى مى تواند به متحصن در آن آسیب برساند؟ این ركن، به منزله زیربنا و سه ركن دیگر مبتنى بر این اصل زیربنایى است.

ركن دوم: این كه اگر رویداد ناگوارى متوجه او شود، متاثر نباشد بلكه كلمه استرجاع را بر زبان آورد: «الذین اذا اصابتهم مصیبة قالوا انا لله و انا الیه راجعون » ترجمه: آنها كه هر گاه مصیبتى به ایشان مى رسد، مى گویند: «ما از آنِ خدائیم و به سوى او بازمى گردیم!» (سوره بقره، آیه 156) و اجراى این دستور، به این معناست كه منطق آنان این است كه مبدا و معاد همه اشیا، خداست. در محاورات وقتى مى گوییم: حرف فلان گروه این است؛ یعنى منطقشان این است، عقیده و منطق مؤمن بدون اختصاص به حال مصیبت، «استرجاع » است البته این منطق در حال مصیبت ظهور مى كند و مى گوید جا براى تاسف نیست؛ تاسف در این نیست كه امانت را به صاحب اصیلش دادیم، اگر افسوسى هست از جهل خود ماست كه چرا نشناخته بودیم كه این شخص یا این شى ء، امانت است و به آن دل بسته بودیم.

ركن سوم: این كه اگر كار خیرى از دست او نشئت گرفته یا نیت پاكى از قلب او گذشته و قدم خیرى برداشته است آن كار خیر علمى یا عملى را به خود اسناد ندهد و نگوید من كردم، بلكه بگوید: خدا را شكر كه توفیق آن علم یا عمل را به من ارزانى داشت. آنگاه انجام این كار خیر زمینه موفقیت او را فراهم مى كند و دیگر راهزن او نیست. چون او حمد خدا مى گوید نه حمد خود و ذات اقدس اله هم مى فرماید: هر نعمتى به شما رسیده است، از ناحیه خداست؛ «و ما بكم من نعمة فمن الله ثم اذا مسکم الضر فالیه تجرون؛ آنچه از نعمتها دارید، همه از سوى خداست! و هنگامى كه ناراحتى به شما رسد به درگاه او لابه و زاری می کنید! (سوره نحل، آیه 53) . این اصل كلى، ایجاب مى كند كه انسان شكر «منعم » كند نه شكر «متنعم ». كسى كه ثناگوى خود است، غافل است و به جاى این كه ولى نعمت را بستاید، متنعم را ثنا مى كند.

ركن چهارم: انسان گاهى اشتباه مى كند و مانند انبیا و ائمه علیهم السلام معصوم نیست. اما اگر مومن، اشتباهى مرتكب شود، فورا استغفار مى كند و «استغفر الله ربی و اتوب الیه » مى گوید. خلاصه آن كه سخن رسول اكرم صلى الله علیه و آله و سلم كه مى فرماید: عصمت امر و نگهدار حیات هر كس اعتقاد به توحید و رسالت است، با تحلیل عقلى كاملا قابل تبیین است، چون عقیده، حافظ معتقد است. قضیه را از این جهت، «عقد» مى نامند كه بین محمول و موضوع آن، پیوند و گره علمى برقرار است. اگر محمول و موضوع با یكدیگر، رابطه نداشته باشد، قضیه محقق نیست، بلكه مركب تقییدى غیر تام است. از سوى دیگر، یك عالم و متفكر، جان خود را به محصول آن قضیه، گره مى بندد و به مطلبى كه علمى بودن آن مسلم است، معتقد مى شود. پس «عقد»، از آن قضیه و «اعتقاد»، آن گره خاصى است كه بین جان متفكر و نتیجه آن قضیه برقرار مى شود.

از سوى سوم، بین هستى و حیات انسان و بین عقیده، گره خاصى برقرار است كه این پیوند، آثار اخلاقى را به همراه دارد و تهذیب و تزكیه، از این عنصر سوم شروع مى شود؛ اگر كسى به امرى معتقد باشد، آن عقیده، او را به خود مى بندد و گره مى زند و رها نمى كند و به دست وسوسه ابلیس، از درون و دسیسه گران، از بیرون نمى سپارد و هم از این رو كلمه «لا اله الا الله » قلعه است؛ قلعه اى كه در درون خود ماست و صیانت اعتقاد كه عنصر سوم است مانع هر گونه ذهول و غفلت است و چون غفلت نیست آسیب نخواهد بود زیرا منشا هر آفتى كه از بیرون، دامنگیر ما مى شود، غفلت درون ماست و اگر در درون ما قلعه اعتقاد و التفات وجود داشته باشد آسیبى به ما نمى رسد، چون: «هر آن غافل زید، غافل خورد تیر». در روایات، از امام صادق علیه السلام آمده است كه: «ما من طیر یصاد فی بر ولا بحر ولا یصاد شی ء من الوحوش الا...» هیچ پرنده اى در حال «ذكر» تیرنمى خورد و هرتیرى كه به هر پرنده درمیدان شكار مى رسد در حال غفلت اوست! (بحار، ج 61 ص 24). امثال این روایات گذشته از جنبه علمى و اعتقادى، براى ما اثرى تربیتى دارند.

زى بندگى
ذات اقدس اله همواره براى انسان، دو امر را بازگو مى كند: یكى این كه انسان مى تواند در فضاى باز و مطلق، حركت كند و از دیدگاههاى وسیع، برخوردار باشد همه جا در سایه عنایت خدا حضور داشته باشد. دیگر این كه هرگز ظرف بندگى و حفاظ عبودیت را رها نكند؛ زیرا خارج شدن از قید عبودیت همان و هلاكت همان! براى روشن شدن این دو مطلب، مثال محسوسى زده مى شود تا درك آن معقول را آسان كند، اگر كسى بخواهد در عمق اقیانوس بى كرانى غواصى كند یا در سینه باز و وسیع آفاق بگردد مى تواند؛ ولى به این شرط كه حفاظ دریایى را در دریا و حفاظ آسمانى را در آسمان از تن دور نكند. اما اگر چنین غواصى وقتى به دریا رسید لباس غواصى را از تن به درآورد، به درآوردن همان و هلاكت و غرق شدن همان! نیز اگر كسى بخواهد در فضا به یكى از كرات آسمانى، سفر كند، باید آن لباس مخصوص فضایى را در بركند و به سلاح مناسب آن، مسلح باشد وگرنه، به درآمدن از آن حفاظ همان و سقوط و هلاكت همان!

ذات اقدس خداوند، به انسان این پروبال را داده كه در همه اسماى الهى سفر كند؛ دنیا، برزخ، قیامت و مواقف آن و بهشت و جهنم را خوب بشناسد و قبل از این كه از این دنیا رخت بربندد تا حدودى از اسرار آن عالم، آگاه شود؛ چنانكه قرآن مى فرماید: «كلا لو تعلمون علم الیقین* لترون الجحیم* ثم لترونها عین الیقین » چنان نیست كه شما خیال مى كنید اگر شما علم الیقین (به آخرت) داشتید (افزون طلبى شما را از خدا غافل نمى كرد) قطعاً شما جهنّم را خواهید دید! سپس (با ورود در آن) آن را به عین الیقین خواهید دید (سوره تكاثر، آیات 5 و 7).

شما اگر «علم الیقین » داشته باشید، قبل از این كه بمیرید، قیامت و جهنم را مى بینید. بنابراین، راه شهود اسرار غیبى، باز است؛ اما این راه آزاد و باز، لباس و حجاب خاص طلب مى كند. اگر انسان بخواهد آزادانه در فضاى باز حركت كند، باید به سلاح فضانوردان، مسلح باشد. انسان چه بخواهد راه اندیشه حصولى را طى كند و چه بخواهد راه شهود را بپیماید باید عبد صالح خدا باشد. عبودیت و بندگى، حفاظ این غواصى است و اگر لحظه اى از این بندگى خارج شد و به میل خود عمل كرد، خروج از زى بندگى همان و هلاكت در تیه (بیابان نادانی) جهالت و ضلالت همان.

داعیه ربوبیت!
انسان، براى نیل به آن دنیاى مطلق مى كوشد تا خود را از این قید به درآورد؛ ولى نمى داند رسیدن به فضاى اطلاق باید از روزنه همین لباس مقید باشد. شیطان به انسان نیرنگ مى زند كه این اطلاق با خروج از زى بندگى امكان پذیر است و این دسیسه اوست اما بر اساس هدایت ذات اقدس اله، انسان مى تواند در فضاى باز و مطلق سفر كند ولى اولین و آخرین شرطش، پوشیدن جامه بندگى است. شیطان در مورد حضرت آدم علیه السلام از همین راه، نفوذ كرد: «فوسوس الیه الشیطان قال یا ادم هل ادلك على شجرة الخلد و ملك لا یبلى » ترجمه: پس شیطان او را وسوسه كرد و گفت: اى آدم! آیا مى خواهى تو را به درخت زندگى جاوید، و ملكى بى زوال راهنمایى كنم؟!» (سوره طه، آیه 120).

او گفت: اى آدم: آیا مى خواهى تو را به ملك جاویدان و عالمى كه كهنگى در آن راه ندارد، راهنمایى كنم؟ البته این خواسته، حق است و خدا هم انسان را در زى بندگى به چنین خواسته اى مى رساند ولى شیطان مى خواهد انسان را برهنه كند تا نه تنها به آن مطلق نرسد، بلكه از این مقید هم بیفتد. براساس این تحلیل، هر گناهى كه انسان انجام مى دهد، مى خواهد از زى بندگى بیرون برود و خواست خود را حاكم كند؛ یعنى، داعیه ربوبیت دارد و اصولا گناه یعنى داعیه خدایى داشتن. این كه در قرآن كریم آمده است: «ا فرایت من اتخذ الهه هواه » ترجمه: آیا دیدى كسى را كه هواى نفسش را معبود خود برگزیده است؟! آیا تو مى توانى او را هدایت كنى (یا به دفاع از او برخیزى)؟! (سوره جاثیه، آیه 23).

از همین حقیقت، حكایت مى كند هیچ گناهى از هیچ گناهكارى، سرنمى زند مگر این كه آن گناهكار مى خواهد ادعاى خدایى كند و بدى گناه، همین است. چون او مى خواهد با این كار، از مرزى كه ذات اقدس اله براى او به عنوان «حد» الهى مشخص كرده، تعدى كند و راه او باز باشد: «بل یرید الانسان لیفجر امامه » ترجمه:(انسان شك در معاد ندارد) بلكه او مى خواهد (آزاد باشد و بدون ترس از دادگاه قیامت) در تمام عمر گناه كند! (سوره قیامت، آیه 5) و چنین كسى، بنده خدا نیست. به همین جهت انسان، قبل از این كه گناه كند با خدا در نبرد است. اگر چه این تعبیر، در قرآن درباره بعضى از گناهانى كه قبح آن بسیار زیاد است، آمده اما روح و باطن هر گناهى چنین است.

ذات اقدس اله رباخوار را كه نظم اقتصادى جامعه را بر هم مى زند چنین تحدید و تهدید مى كند: «فان لم تفعلوا فاذنوا بحرب من الله و رسوله و ان تبتم فلکم روس اموالکم لاتظلمون و لا تظلمون؛ اگر (چنین) نمى كنید، بدانید خدا و رسولش، با شما پیكار خواهند كرد! و اگر توبه كنید، سرمایه هاى شما، از آنِ شماست (اصل سرمایه، بدون سود) نه ستم مى كنید، و نه بر شما ستم وارد مى شود. (سوره بقره، آیه 279). اگر دست از ربا خوارى برنمى دارید، پس با خدا اعلام جنگ كنید. رباخوار ادعاى خدایى مى كند چون او مى گوید: به نظر من، اجاره دادن مال و پول، صحیح است ولى خدا مى فرماید: پول، مانند مسكن نیست تا آن را اجاره دهید، و این اظهار راى در برابر خدا، جنگ با اوست.

كسانى هم كه امنیت جامعه را بر هم مى زنند، به جنگ با خدا و پیامبر دست مى زنند: «انما جزاء الذین یحاربون الله و رسوله و یسعون فى الارض فسادا ان یقتلو او بصلبوا او تقطع ایدیهم و ارجلهم من خلاف او ینفوا من الارض دلک لهم خزی فی الدنیا و لهم فی الاخرة عذاب عظیم؛ كیفر آنها كه با خدا و پیامبرش به جنگ برمى خیزند، و اقدام به فساد در روى زمین مى كنند، (و با تهدید اسلحه، به جان و مال و ناموس مردم حمله مى برند،) فقط این است كه اعدام شوند یا به دار آویخته گردند یا (چهار انگشت از) دست (راست) و پاى (چپ) آنها، بعكس یكدیگر، بریده شود و یا از سرزمین خود تبعید گردند. این رسوایى آنها در دنیاست و در آخرت، مجازات عظیمى دارند. (سوره مائده، آیه 33) . سر این كه اگر كسى گناه كند و آن را حلال شمارد براى همیشه در جهنم مخلد است و بخشوده نیست، اما اگر كسى گناه كند و آن را حرام بداند، امید توبه و بخشش او هست، همین است؛ زیرا استحلال كننده مستقیما رو در روى خدا ایستاده و مستكبرانه راى خود را بر وحى الهى مقدم مى دارد چنین شخصى كافر است.

ترجیح خواسته خدا
امام صادق علیه السلام از رسول گرامى صلى الله علیه و آله و سلم نقل مى كند كه ذات اقدس اله فرمود: «لا یوثر عبد هوای على هواه الا جعلت غناه فی نفسه و كفیته همه و كففته ضیعته و ضمنت السماوات و الارض رزقه و كنت له من وراء تجارة كل تاجر؛ هر بنده ای که خواست مرا بر خواسته اش مقدم کند بی نیازی را در و جودش قرار می دهم و اندوهش را برطرف می کنم و مالش را حفظ می کنم و روزی اش را در آسمان ها و زمین تضمین می کنم و در معامله با هر تاجری پشتیبانش هستم» (بحار، ج 67، ص 75).

طبق این حدیث قدسى، ذات اقدس اله (جل جلاله) فرمود: به عزت و عظمتم سوگند، هیچ بنده اى خواسته مرا بر خواسته خود مقدم نمى دارد مگر این كه پنج فضیلت را بهره او مى سازم: اول: این كه روح بى نیازى را در او زنده مى كنم و این، نصیب هر كسى نمى شود. چنانكه دیده مى شود برخى توانگران همه سخنانشان، بوى فقر مى دهد با این كه امكانات مادى آنان به قدرى است كه اگر بقیه عمر را در گوشه اى بنشینند و كار نكنند نیز، نیازى ندارند، ولى با این حال در عذاب تهى دستى گرفتارند.

ائمه علیهم السلام فرموده اند: «من اصبح وامسى والاخرة اكبر همه،جعل الله الغنى فى قلبه و...؛ هر کس صبحگاهان و شبانگاه بالاترین فکر و غصه اش آخرت باشد خداوند بی نیازی را در دلش می نهد»(همان،ج 70،ص 104). اگر كسى مسیر صحیح اقتصاد را طى نكند، خداوند فقر را پیش دو چشم او مجسم مى كند. او وقتى هنگام صبح از بستر برمى خیزد، صحنه هراسناك فقر و گدایى را پیش چشمش مى بیند و بین محل زندگى و محل كار نیز آنچه مى بیند منظره رعب آور فقر است و هنگامى كه به دفتر كار، وارد مى شود، در و دیوار مغازه اش تابلو گدایى است! همیشه در این فكر است كه مبادا كالایى كه خریده شد، ارزان شود یا او سودى نبرد یا بر صفرهاى ارقام ثروتش افزوده نشود ولى انسان پارسا، در همه جا صحنه زیباى توانگرى را مى بیند. خداوندى كه به این همه مار و عقرب، حیوانات حلال و حرام گوشت دریا و صحرا و كافران روزى مى دهد، آیا انسان مؤمن را بى روزى مى گذارد؟ تحصیل هزینه زندگى و مبارزه با كسانى كه حق دیگران را غصب مى كنند، واجب و از دستورهاى اسلامى است اما روح توانگرى داشتن، یك نوع فضیلت اخلاقى و نزاهت روح است. دوم: او را از اندوه و غم مى رهانم. سوم: نمى گذارم كالاى تجارى و زراعى او ضایع شود. چهارم: آسمان و زمین را مسئول تكفل روزى او مى كنم. پنجم: خودم پشتوانه همه مسائل اقتصادى او هستم. در كنار هر تجارتى، لطف من او را همراهى مى كند و نمى گذارم حیثیت او آسیب ببیند.

بهبود رابطه با خدا
امیرالمؤمنین علیه السلام مى فرماید: «من اصلح ما بینه و بین الله، اصلح الله سبحانه و تعالى ما بینه و بین الناس؛ هر که رابطه خود با خدا را اصلاح کند ، خداوند رابطه او با مردم را اصلاح می کند » (نهج البلاغه/ حکمت 89). حدیث قدسى اول راجع به مسائل اقتصادى، مشكلات مالى و امور داخلى بود و این حدیث نورانى، ناظر به مسائل اجتماعى است؛ كسى كه در جامعه مشكلى دارد و مى خواهد رابطه بین او و دیگران بهبود یابد، باید رابطه بین خود و خداى خود را نیكو و مستحكم كند. چون زمام دلهاى مردم به دست خداست و شرط نیكو شدن روابط بین او و دیگران، نیكو ساختن رابطه بین خود و خداست. راهى كه ما را به این هدف والا مى رساند، «تفكر» است.

معصومین علیهم السلام فرموده اند: «تفكر ساعة خیر من قیام لیلة » یك لحظه فكر كردن از بسیارى از عبادتهاى بى فكر بالاتر است. اگر عبادت بافكر باشد، به مراتب از فكر تنها بالاتر است و اگر عبادت بى فكر باشد، فكر، خودش بهترین عبادت است و انسان را به عبادتها مى رساند. اهل بیت عصمت علیهم السلام آیین فكر كردن را نیز به ما آموخته و گفته اند: تفكر این است كه مثلا انسان به سرزمین یا خانه هاى ویران شده برسد و بگوید: «این ساكنوك؟ این بانوك؟» (كافى، ج 2، ص 54، باب التفكر، ح 2) بنیانگذاران و ساكنان تو كجایند؟ این فكر، انسان را متنبه مى كند و این مثال است وگرنه خانه هاى آباد هم از نسلى به نسلى و از دستى به دست دیگر منتقل مى شود. اگر چه خانه هاى ویران، پیام گویاترى دارند وگرنه هر چه از مسیر دیدگان انسان مى گذرد، عامل پند و نصیحت است. همان گونه كه حضرت امام كاظم علیه السلام در جواب هارون فرمود: «ما من شی ء تراه عینك الا و فیه موعظة »؛ هر چه از مسیر چشم تو مى گذرد، واعظ است و اندرز مى دهد. تفكر یك لحظه، این نقش را دارد كه انسان را بیدار و هشیار مى كند.

حسن ظن به خدا

امیدوار و خوش گمان به خداوند، پس از لغزیدن و اشتباه امید عفو و بخشش دارد و با این امید از خواب برمى خیزد. جمله اى كه در دعاى نورانى كمیل آمده: «ما هكذا الظن بك و لا المعروف من فضلك؛ این گمان ما به تو نیست و از فضل تو این گونه انتظاری نداشتیم » در دنیا هم جا دارد و اختصاصى به آخرت ندارد. حسن ظن به خدا این است كه انسان، با «كریم »، «ستار» و «غفار» روبروست. در این صورت، سعى مى كند كه به جنگ كریم نرود و اگر اشتباهى مرتكب شد، از جامه كرامت كریم، مددى بگیرد و خود را با آن بپوشاند و به این ترتیب، این حسن ظن، مایه نجات انسان است. در قیامت اگر كسى را كه در دنیا پرده دین را ندرید و با اعتراف به حرمت گناه، گناه كرد و گفت: «ربنا غلبت علینا شقوتنا؛ پروردگارا! بدبختى ما بر ما چیره شد، و ما قوم گمراهى بودیم» (سوره مؤمنون، آیه 106)، بخواهند به دوزخ ببرند، عرض مى كند: «ما هكذا الظن بك »: خدایا، گمانم این نبود كه مشمول گذشت شما نشوم، ندامى رسد: پس گمانت چه بود؟ عرض مى كند: گمان من این بود كه من با ستار، كریم، غفار، حنان و منان روبرویم نه با قهار. آنگاه دستور مى رسد كه او را عفو كنید.

ولى اگر در دنیا این عقیده حاصل نباشد، در آخرت این مطلب هرگز به زبان كسى جارى نخواهد شد. انسان باید در دنیا به این معنا معتقد و سیرت و سنت او با این اعتقاد، آمیخته باشد تا در آخرت بتواند چنین سخنى را بگوید. چون هیچ كس در آن روز، بدون اذن خدا حرف نمى زند و حرف آن روز هم جز حق و صدق، چیزى دیگر نخواهد بود. بنابراین، اگر كسى با خدا سخنى گفت و عرض كرد: «ما هكذا الظن بك و لا المعروف من فضلك ». معلوم مى شود عمرى را در دنیا با همین سنت حسنه گذرانده كه در آن روز به او اجازه چنین درخواستى را مى دهند. البته این طور نیست كه خدا همگان را ببخشد؛ بلكه: «یغفر لمن یشاء» (سوره مائده، آیه 18) : هر كسى را خودش مصلحت بداند مى بخشد و چون حكیم على الاطلاق است، خواست او بر اساس حكمت است، و از آسیب مشیت جزافى و اراده گزافى مصون است.


منبع :     کتاب مبادى اخلاق در قرآن كريم، بخش دوم



نظرات 0
تاريخ : دوشنبه 8 فروردین 1390  | 8:11 PM | نویسنده : قاسمعلی

محور : معضلات اقتصادي

یکى از بلاهاى بزرگى که از قدیم ترین زمانها دامنگیر بشر شده و امروز با شدت بیشتر ادامه دارد، بلاى رشوه خوارى است که یکى از بزرگترین موانع اجراى عدالت اجتماعى بوده و هست و سبب مى شود قوانین که قاعدتاً باید حافظ منافع طبقات ضعیف باشد به سود مظالم طبقات نیرومند که باید قانون آنها را محدود کند به کار بیفتد. قرآن، مقررات الهی را قوانین نیرومند و قوی معرفی می کند و تأثیر پول و پارتی زور را در محکمه عدل الهی نفی می نماید.
در قرآن کریم از پول به عنوان عدل از ماده " عدول " یاد شده است، زیرا وقتی که به عنوان رشوه داده شود سبب عدول و انحراف از حق و حقیقت می گردد.
خداوند می فرماید:«وَ لا تَأْکلُوا أَمْوَلَکُم بَیْنَکُم بِالْبَطِلِ وَ تُدْلُوا بِهَا إِلى الحُْکامِ لِتَأْکلُوا فَرِیقاً مِّنْ أَمْوَلِ النَّاسِ بِالاثْمِ وَ أَنتُمْ تَعْلَمُونَ (بقره/188)»؛ و اموال یکدیگر را به باطل (و ناحق) در میان خود نخورید! و براى خوردن بخشى از اموال مردم به گناه، (قسمتى از) آن را (به عنوان رشوه) به قضات ندهید، در حالى که مى دانید (این کار، گناه است)!

اشاره به رشوه در اقتصاد اسلامی
این آیه اشاره به یک اصل کلى و مهم اسلامى مى کند که در تمام مسائل اقتصادى حاکم است، و به یک معنى مى شود تمام ابواب فقه اسلامى را در بخش اقتصاد، زیر پوشش آن قرار داد، و به همین دلیل فقهاى بزرگ ما در بخشهاى زیادى از فقه اسلامى به این آیه تمسک مى جویند، مى فرماید: اموال یکدیگر را در میان خود به باطل و ناحق نخورید (و لا تاکلوا اموالکم بینکم بالباطل). در اینکه منظور از باطل در اینجا چیست، تفسیرهاى مختلفى ذکر کرده اند، بعضى آن را به معنى اموالى که از روى غصب و ظلم به دست مى آید دانسته اند.
و بعضى اشاره به اموالى که از طریق قمار و مانند آن فراهم مى گردد. و بعضى آن را اشاره به اموالى مى دانند که از طریق سوگند دروغ (و انواع پرونده سازى هاى دروغین به دست مى آید). ولى ظاهر این است که مفهوم آیه عمومیت دارد و همه این مسائل و غیر اینها را شامل مى شود، زیرا باطل که به معنى زایل و از بین رونده است، همه را در بر مى گیرد، و اگر در بعضى از روایات، از امام باقر علیه السلام تفسیر به سوگند دروغ، و در روایتى از امام صادق علیه السلام تفسیر به مار شده است، در واقع از قبیل بیان مصداقهاى روشن است. بنابراین هر گونه تصرف در اموال دیگران از غیر طریق صحیح و به ناحق مشمول این نهى الهى است.

تمام معاملاتى که هدف صحیحى را تعقیب نمى کند و پایه و اساس عقلائى ندارد مشمول این آیه است. همین معنى در سوره نساء آیه 29 با توضیح بیشترى خطاب به مؤمنان آمده است، مى فرماید: «یا ایها الذین آمنوا لاتاکلوا اموالکم بینکم بالباطل الا ان تکون تجارة عن تراض منکم»؛ اى کسانى که ایمان آورده اید! اموال یکدیگر را به باطل و از طرق نامشروع نخورید مگر اینکه تجارتى باشد که با رضایت شما انجام گیرد.
استثناء تجارت، توأم با تراضى، در واقع بیان یک مصداق روشن از طرق مشروع و حلال است، و هبه و میراث و هدیه، وصیت و مانند آن را نفى نمى کند، زیرا آنها نیز از طرق مشروع عقلائى است.

در تفسیر جمله «و تدلوا بها الى الحکام لتاکلوا فریقا من اموال الناس بالاثم و انتم تعلمون» دو احتمال وجود دارد:
نخست اینکه: منظور آن است که بخشى از مال را به صورت هدیه یا رشوه (و هر دو در اینجا یکى است) به قضات دهند که بقیه را تملک کنند، قرآن مى گوید: گر چه ظاهراً در اینجا به حکم قاضى مال را به چنگ آورده اید، ولى این اکل مال به باطل است و گناه.
دوم اینکه: منظور آن است که مسائل مالى را براى سوء استفاده به نزد حکام نبرید، مثل اینکه امانتى، یا اموال یتیم بدون شاهد نزد انسان باشد و هنگامى که طرف مطالبه مى کند، او را به نزد قاضى ببرند، و چون دلیل و شاهدى ندارد، اموالش را به حکم قاضى تملک کند، این کار نیز گناه است و أکل مال به باطل. مانعى ندارد که آیه مفهوم گسترده اى داشته باشد که هر دو در جمله لا تدلوا جمع باشد، هر چند هر یک از مفسران در اینجا احتمالى را پذیرفته اند.

پیامد رشوه خوارى در جامعه
یکى از بلاهاى بزرگى که از قدیمترین زمانها دامنگیر بشر شده و امروز با شدت بیشتر ادامه دارد بـلاى رشوه خوارى است که یکى از بزرگترین موانع اجراى عدالت اجتماعى بوده و هست و سبب مـى شـود قوانین که قاعدتاً باید حافظ منافع طبقات ضعیف باشد، به سود مظالم طبقات نیرومند که باید قانون آنها را محدود کند به کار بیفتد.. زیرا زورمندان و اقویا، همواره قادرند که با نیروى خود، از منافع خویش دفاع کنند، و این ضعفا هستند که باید منافع و حقوق آنها در پناه قانون حفظ شود، بدیهى است اگر باب رشوه گشوده شود قوانین درست نتیجه معکوس خواهد داد، زیرا اقویا هستند که قدرت بر پرداختن رشوه دارند و در نتیجه قوانین بازیچه تازه اى در دست آنها براى ادامه ظلم و ستم و تجاوز به حقوق ضعفا خواهد شد.

به همین دلیل در هر اجتماعى، رشوه نفوذ کند، شیرازه زندگى آنها از هم مى پاشد و ظلم و فساد و بى عدالتى و تبعیض در همه سازمانهاى آنها نفوذ مى کند و از قانون عدالت جز نامى باقى نخواهد ماند. لذا در اسلام مسأله رشوه خوارى با شدت هر چه تمامتر مورد تقبیح قرار گرفته و محکوم شده است و یکى از گناهان کبیره محسوب مى شود. ولى قابل توجه این است که زشتى رشوه سبب مى شود که این هدف شوم در لابلاى عبارات و عناوین فریبنده دیگر انجام گیرد و رشوه خوار و رشوه دهنده از نامهایى مانند هدیه، تعارف، حق و حساب، حق الزحمه و انعام استفاده کنند ولى روشن است این تغییر نامها به هیچ وجه تغییرى در ماهیت آن نمى دهد و در هر صورت پولى که از این طریق گرفته مى شود حرام و نامشروع است.

در نهج البلاغه در داستان هدیه آوردن اشعث بن قیس مى خوانیم که او براى پیروزى بر طرف دعواى خود در محکمه عدل على علیه السلام متوسل به رشوه شد و شبانه ظرفى پر از حلواى لذیذ به در خانه على علیه السلام آورد و نام آن را هدیه گذاشت.
على (علیه السلام) برآشفت و فرمود: «هبلتک الهبول اعن دین الله اتیتنى لتخدعنى؟... و الله لو اعطیت الاقالیم السبعة بما تحت افلاکها على ان اعصى الله فى نملة اسلبها جلب شعیرة ما فعلته و ان دنیاکم عندى لاهون من ورقة فى فم جرادة تقضمها ما لعلى و لنعیم یفنى و لذة لا تبقى»؛ سوگواران بر عزایت اشک بریزند، آیا با این عنوان آمده اى که مرا فریب دهى و از آیین حق باز دارى؟... به خدا سوگند اگر هفت اقلیم را با آنچه در زیر آسمانهاى آنها است به من دهند که پوست جوى را از دهان مورچه اى به ظلم بگیرم هرگز نخواهم کرد، دنیاى شما از برگ جویده اى در دهان ملخ براى من کم ارزش تر است على را با نعمتهاى فانى و لذتهاى زودگذر چه کار؟...

اسلام رشوه را در هر شکل و قیافه اى محکوم کرده است، در تاریخ زندگى پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلّم) مى خوانیم که: به او خبر دادند یکى از فرماندارانش رشوه اى در شکل هدیه پذیرفته، حضرت بر آشفت و به او فرمود: کیف تاخذ ما لیس لک بحق؟!؛ چرا آنچه حق تو نیست مى گیرى؟ او در پاسخ با معذرت خواهى گفت: «لقد کانت هدیة یا رسول الله»؛ آنچه گرفتم هدیه بود اى پیامبر خدا.
پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلّم) فرمود: ارأیت لو قعد احدکم فى داره و لم نوله عملا کان الناس یهدونه شیئا؟؛ اگر شما در خانه بنشینید و از طرف من فرماندار محلى نباشید آیا مردم به شما هدیه اى مى دهند؟ سپس دستور داد هدیه را گرفتند و در بیت المال قرار دادند و وى را از کار برکنار کرد.
اسلام حتى براى اینکه قاضى گرفتار رشوه هاى مخفى و ناپیدا نشود، دستور مى دهد قاضى نباید شخصا به بازار برود مبادا تخفیف قیمتها بطور ناخودآگاه روى قاضى اثر بگذارد و در قضاوت جانبدارى تخفیف دهنده را کند، چه خوب است مسلمانان از کتاب آسمانى خود الهام بگیرند و همه چیز خود را در پاى بت رشوه خوارى قربانى نکنند.
مسأله رشوه در اسلام به قدرى مهم است که امام صادق (علیه السلام) درباره آن مى فرماید: و اما الرشا فى الحکم فهو الکفر بالله العظیم؛ اما رشوه در قضاوت، کفر به خداوند بزرگ است.
و در حدیث معروفى که از رسول خدا نقل شده چنین مى خوانیم:«لعن الله الراشى و المرتشى و الماشى بینهما»؛ خداوند گیرنده و دهنده رشوه و آن کس را که واسطه میان آن دو است از رحمت خود دور گرداند.

تفسیر نمونه جلد 2 ص10-6
    عدل الهی ص 289



نظرات 0
تاريخ : دوشنبه 8 فروردین 1390  | 8:03 PM | نویسنده : قاسمعلی

محور : معضلات جهاد اقتصادي

آنچه اسلام از رشته های درآمد منع کرده است چند قسم است:

نظر اسلام درباره کسب درآمد از راه اغراء به جهل و به کارگیری عقاید پست
الف. درآمد از طریق اغراء به جهل و تثبیت جهالت مردم و تحکیم عقاید سخیف و خرافی نظیر بت فروشی و صلیب فروشی. بعضی این چیزها را به نام آزادی و احترام به عقیده انجام می دهند. می گویند حیثیت ذاتی بشر او را لازم الاحترام کرده و لازمه احترام به بشر احترام به عقاید او و مقدسات اوست هر چه باشد، ولو بت باشد، ولو مانند بت ژاپنیها صورت احلیل یا فرج باشد، یا مثل بت هندوها گاو باشد. اما باید بدانیم که احترام به بشر و حیثیت ذاتی بشر ایجاب می کند که این زنجیرها را که به دست خود بسته است باز کنیم نه اینکه چون بشر به دست خود بسته است باز کنیم نه اینکه چون بشر به دست خود بسته است پس لازم الاحترام است.
و ما عمل ابراهیم بت شکن و موسی که گوساله سامری را آتش زد: «انظر الی الهک الذی ظلت علیه عاکفا لنحرقنه ثم لننسفنه فی الیم نسفا»؛ بنگر به معبودت که پیوسته او را می پرستیدی، ما آن را نخست می سوزانیم و سپس خاکستر آن را در دریا می ریزیم. (طه/97) و عمل رسول خدا را که بتها را شکست و دور ریخت تصویب می کنیم نه عمل کورش یا ملکه انگلستان و یا دولت انگلستان را که به بت پرست ها اجازه «تأسیس» بتخانه می دهد و نام این عمل زشت را آزادیخواهی و دموکراسی می گذارد. اینها از لحاظ سیاست به مفهوم امروز صحیح است اما از لحاظ بشریت غلط است.

نظر اسلام درباره کسب درآمد از طریق اغفال و اختلاب
ب. نوع دوم تحصیل درآمد از طریق اغفال و اضلال است. بیع کتب ضلال از این قبیل است. در اسلام شکستن سکه تقلبی و از بین بردن کتاب تقلبی واجب است. البته خرید و فروش آنها برای کسانی که قدرت تفکر و تجزیه و تحلیل دارند مانعی ندارد اما برای کسانی که فاقد این قدرتند صحیح نیست. امروز به نام آزادی عقیده و فکر، نشر هر کتابی و خرید و فروش هر کتابی را صحیح می دانند، اما اسلام این راه درآمد را به روی پیروان خود بسته است. تدلیس ماشطه و نجش از این قبیل است، مدح من لایستحق المدح از این قبیل است، کهانت نیز از این قبیل است، بلکه تحریم ساختن و مبادله مجسمه نیز از این قبیل است ولو آنکه جنبه حریمی و مقدمی دارد.

نظر اسلام در خصوص کسب درآمد از طریق تقویت بنیه دشمن
ج. تقویت دشمنان به هر نحوی باشد، از این نوع است. بیع سلاح به اعداء دین، بلکه هرگونه خرید و فروشی که سبب شود دشمن، قوی و دوست، ضعیف شود در اسلام ممنوع است. اگر خرید و فروشی سبب شود که بنیه نظامی یا اقتصادی یا فرهنگی دشمن قوی و متقابلا بنیه نظامی، اقتصادی، فرهنگی خودی ضعیف شود ممنوع است. فروش نسخ خطی قیمتی به آنها از این قبیل است. فروش موادی از قبیل نفت به آنها از این قبیل است. موارد زیادی، اهل اطلاع در این زمینه می توانند پیدا کنند.

نظر اسلام درباره کسب درآمد از طریق تولید و مبادله کالاهای مفره
د. تحصیل درآمد از راه تولید یا خرید و فروش و مبادله موادی که استعمال آنها برای بشر زیان دارد و یا فائده ای ندارد و از نوع هوسهای کودکانه است.
مبادله شراب، اعیان نجسه، آلات قمار و غش از این قبیل است.
ه. پای ماده مضری در کار نیست، بلکه نوع کاری که فرد در مقابل آن واقع می شود بیهوده یا مضر است، مثل لهو و غنا، یا قمار، یا قیادت، یا هجو مؤمن.

نظر اسلام درباره کسب درآمد مزدبگیری در امور مقدس
و. نوع دیگر کاری است که از نظر اسلام فوق مسائل اقتصادی است، از قبیل اجرت در قضاوت، تعلیم دین و قرآن، اجرت بر اذان یا افتاء. اذان شعار است، شعار راستی و ایمانی، پیام دل است به دل، این زشت است که کسی پول بگیرد و بگویید اشهد ان لااله الاالله، این کار فروشی نیست، همچنان که از نظر اسلام سربازی نیز مزدوری نیست، اجباری هم نیست، قصد قربت می خواهد. حتی بیع مصحف. اینگونه کارها باید بلاعوض صورت گیرد ولی بودجه عامل از بیت المال تأمین شود. بعضی علت حرمت اجرت «در این موارد را» تضاد اجرت با قصد قربت دانسته اند، ولی به عقیده ما «علت» این است که اینگونه کارها را اسلام فوق مبادله و خرید و فروش می داند. افتاء و ارشاد هم از این قبیل است.

نظر اسلام درباره کسب درآمد از طریق کمک به تجمل پرستی
ز. کارهایی که منجر به تجمل پرستی مفرط بشود، مثل ساختن یا مبادله ظروف طلا و نقره.
شاید بتوان گفت که علت دیگر حرمت ساختن و مبادله ظروف طلا و نقره این است که رواج و شیوع آن سبب می شود که پول، نایاب و کار مبادله به سختی بکشد.
پس مجموع ضابطهای کلی در تحصیل درآمد ممنوع عبارت است از راه اغراء به جهل و استفاده از عقاید پست پلید، اغفال، تقویت بنیه دشمن و تضعیف بنیه جامعه اسلامی چه از نظر نظامی یا اقتصادی یا سیاسی یا فرهنگی، تولید و مبادله کالاهای مضره، مزدبگیری از کارهای مضر و غیر نافع، تولید و مبادله یا مزدبگیری در زمینه اشیاء یا کارهای مقدس فوق امور مادی، کمک به تجمل پرستی، حبس پول به صورت ظروف که در حکم ذخیره و گنج است.


    کتاب نظری به نظام اقتصادی اسلام، صفحه 204 تا 207



نظرات 0
تاريخ : دوشنبه 8 فروردین 1390  | 8:01 PM | نویسنده : قاسمعلی

محور : معضلات جهاد اقتصادي

در قرآن مجید كرارا روى مساله مبارزه با كم فروشى و تقلب در وزن و پیمانه تكیه و تاكید شده است. در یك جا رعایت این نظم را در ردیف نظام آفرینش در پهنه جهان هستى گذارده مى گوید: «وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمِیزانَ أَلَّا تَطْغَوْا فِی الْمِیزانِ؛ ترجمه:خداوند آسمان را برافراشت و میزان و حساب در همه چیز گذاشت، تا شما در وزن و حساب تعدى و طغیان نكنید» (سوره رحمن آیه 7 و 8).

اشاره به اینكه مساله رعایت عدالت در كیل و وزن مساله كوچك و كم اهمیتى نیست، بلكه جزئى از اصل عدالت و نظم است كه حاكم بر سراسر هستى است. در جایى دیگر با لحنى شدید و تهدید آمیز مى گوید:« وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ الَّذِینَ إِذَا اكْتالُوا عَلَى النَّاسِ یَسْتَوْفُونَ، وَ إِذا كالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ، أَ لا یَظُنُّ أُولئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ لِیَوْمٍ عَظِیمٍ؛ واى بر كم فروشان! آنها كه به هنگام خرید، حق خود را بطور كامل مى گیرند، و به هنگام فروش از كیل و وزن كم مى گذارند، آیا آنها گمان نمى كنند كه در روز عظیمى برانگیخته خواهند شد، روز رستاخیز در دادگاه عدل خدا» (سوره مطففین آیات 1- 4).

حتى در حالات بعضى از پیامبران در قرآن مجید مى خوانیم كه لبه تیز مبارزه آنها بعد از مساله شرك متوجه كم فروشى بود، و سرانجام آن قوم ستمگر اعتنایى نكردند و به عذاب شدید الهى گرفتار و نابود شدند. اصولا حق و عدالت و نظم و حساب در همه چیز و همه جا یك اصل اساسى و حیاتى است، و همان گونه كه گفتیم اصلى است كه بر كل عالم هستى حكومت مى كند، بنابراین هر گونه انحراف از این اصل، خطرناك و بد عاقبت است، مخصوصا كم فروشى، سرمایه اعتماد و اطمینان را كه ركن مهم مبادلات است از بین مى برد، و نظام اقتصادى را به هم مى ریزد.

بسیار جاى تاسف است كه گاه مى بینیم غیر مسلمانان در رعایت این اصل از بعضى از مسلمانان وظیفه ناشناس، پیشقدمترند، و سعى مى كنند اجناسشان را درست با همان وزن و پیمانه اى كه روى آن نوشته اند بى كم و كاست به بازارهاى جهان بفرستند و اعتماد دیگران را از این راه جلب كنند. آرى آنها مى دانند كه اگر انسان اهل دنیا هم باشد راهش همین است كه در معامله خیانت نكند. این موضوع نیز قابل توجه است كه از نظر حقوقى كم فروشان ضامن و بدهكار در برابر خریداران هستند و به همین جهت توبه آنها جز به اداى حقوقى را كه غصب كرده اند ممكن نیست، حتى اگر صاحبانش را نشناسند باید معادل آن را به عنوان رد مظالم از طرف صاحبان اصلى به مستمندان بدهند.

نكته دیگر اینكه گاهى مساله كم فروشى تعمیم داده مى شود به گونه اى كه هر نوع كم كارى و كوتاهى در انجام وظائف را شامل مى شود، به این ترتیب كارگرى كه از كار خود كم مى گذارد، آموزگار و استادى كه درست درس نمى دهد كارمندى كه به موقع سر كار خود حاضر نمى شود و دلسوزى لازم را نمى كند، همه مشمول این حكمند و در عواقب آن سهیمند. البته الفاظ آیاتى كه در بالا گفته شد مستقیما شامل این تعمیم نیست، بلكه یك توسعه عقلى است ولى تعبیرى كه در سوره الرحمن خواندیم: «وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمِیزانَ أَلَّا تَطْغَوْا فِی الْمِیزانِ» اشاره اى به این تعمیم دارد.

هم چنین خداوند در سوره اسراء آیه 35 در این زمینه می فرماید:«وَ أَوْفُوا الْكَیْلَ إِذا كِلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ ذلِكَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلاً؛ و به هنگامى كه پیمانه مى كنید حق پیمانه را ادا نمائید و با ترازوى درست وزن كنید این براى شما بهتر و عاقبتش نیكوتر است». حكم در این آیه در رابطه با عدالت در پیمانه و وزن و رعایت حقوق مردم و مبارزه با كم فروشى است مى فرماید:" هنگامى كه با پیمانه چیزى را مى سنجید حق آن را اداء كنید و با میزان و ترازوى صحیح و مستقیم وزن كنید. چرا كه این كار به سود شما است، و عاقبت و سرانجامش از همه بهتر است.

قسطاس" به كسر قاف و ضم آن (بر وزن مقیاس و گاهى هم بر وزن قرآن نیز استعمال شده) به معنى ترازو است. بعضى آن را كلمه اى رومى، و بعضى عربى مى دانند، و گاهى گفته مى شود در اصل مركب از دو كلمه " قسط" به معنى عدل و "طاس" به معنى كفه ترازو است، و بعضى گفته اند" قسطاس" ترازوى بزرگ است در حالى كه" میزان" به ترازوهاى كوچك هم گفته مى شود. به هر حال قسطاس مستقیم ترازوى صحیح و سالمى است كه عادلانه وزن كند، بى كم و كاست!. جالب اینكه در روایتى از امام باقر (ع) در تفسیر این كلمه مى خوانیم: «هو المیزان الذى له لسان؛ قسطاس ترازویى است كه زبانه دارد». اشاره به اینكه ترازوهاى بدون زبانه حركات كفه ها را به طور دقیق نشان نمى دهد، اما هنگامى كه ترازو زبانه داشته باشد كمترین حركات كفه ها روى زبانه منعكس مى شود، و عدالت كاملا رعایت مى گردد.

کم فروشی به عنوان یكى از مفاسد اقتصادى
خداوند در آیات 84 تا 86 سوره هود با اشاره به یکی از مفاسد اقتصادی کم فروشی می فرماید: « وَ إِلى مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ وَ لا تَنْقُصُوا الْمِكْیالَ وَ الْمِیزانَ إِنِّی أَراكُمْ بِخَیْرٍ وَ إِنِّی أَخافُ عَلَیْكُمْ عَذابَ یَوْمٍ مُحِیطٍ *وَ یا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكْیالَ وَ الْمِیزانَ بِالْقِسْطِ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ * بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ وَ ما أَنَا عَلَیْكُمْ بِحَفِیظٍ؛ و به سوى (اهل) مدین برادرشان شعیب را فرستادیم، گفت اى قوم من!" اللَّه" را پرستش كنید كه جز او معبود دیگرى براى شما نیست و پیمانه و وزن را كم نكنید (و دست به كم فروشى نزنید) من خیر خواه شما هستم و من از عذاب روز فراگیر بر شما بیمناكم!. و اى قوم من!، پیمانه و وزن را با عدالت وفا كنید و بر اشیاء (و اجناس) مردم عیب مگذارید و از حق آنان نكاهید و در زمین فساد مكنید. سرمایه حلالى كه خداوند براى شما باقى گذارده برایتان بهتر است اگر ایمان داشته باشید، و من پاسدار شما (و مامور بر اجبارتان به ایمان) نیستم».

در این آیه به یكى از مفاسد اقتصادى كه از روح شرك و بت پرستى سرچشمه مى گیرد و در آن زمان در میان اهل" مدین" سخت رائج بود اشاره كرده و گفت: " به هنگام خرید و فروش پیمانه و وزن اشیاء را كم نكنید (وَ لا تَنْقُصُوا الْمِكْیالَ وَ الْمِیزانَ)." مكیال" و " میزان" به معنى پیمانه و ترازو است و كم كردن آنها به معنى كم فروشى و نپرداختن حقوق مردم است. رواج این دو كار در میان آنها نشانه اى بود از نبودن نظم و حساب و میزان و سنجش دركارهایشان، و نمونه اى بود از غارتگرى و استثمار و ظلم و ستم در جامعه ثروتمند آنها. این پیامبر بزرگ پس از این دستور بلافاصله اشاره به دو علت براى آن مى كند:

نخست مى گوید:" قبول این اندرز سبب مى شود كه درهاى خیرات به روى شما گشوده شود، پیشرفت امر تجارت، پائین آمدن سطح قیمتها، آرامش جامعه، خلاصه" من خیر خواه شما هستم" و مطمئنم كه این اندرز نیز سرچشمه خیر و بركت براى جامعه شما خواهد بود. (إِنِّی أَراكُمْ بِخَیْرٍ). این احتمال نیز در تفسیر این جمله وجود دارد كه شعیب مى گوید: " من شما را داراى نعمت فراوان و خیر كثیرى مى بینم" بنا بر این دلیلى ندارد كه تن به پستى در دهید و حقوق مردم را ضایع كنید و به جاى شكر نعمت كفران نمائید.

دیگر اینكه، من از آن مى ترسم كه اصرار بر شرك و كفران نعمت و كم فروشى، عذاب روز فراگیر، همه شما را فرو گیرد" (وَ إِنِّی أَخافُ عَلَیْكُمْ عَذابَ یَوْمٍ مُحِیطٍ). " محیط" در اینجا صفت براى" یوم" است، یعنى یك روز" فراگیر" و البته فراگیر بودن روز به معنى فراگیر بودن مجازات آن روز است، و این مى تواند اشاره به عذاب آخرت و همچنین مجازاتهاى فراگیر دنیا باشد. بنا براین هم شما نیاز به این گونه كارها ندارید و هم عذاب خدا در كمین شما است پس باید هر چه زودتر وضع خویش را اصلاح كنید.

آیه بعد مجددا روى نظام اقتصادى آنها تاكید مى كند و اگر قبلا شعیب قوم خود را از كم فروشى نهى كرده بود در اینجا دعوت به پرداختن حقوق مردم كرده، مى گوید: " اى قوم! پیمانه و وزن را با قسط و عدل وفا كنید" (وَ یا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكْیالَ وَ الْمِیزانَ بِالْقِسْطِ). و این اصل یعنى اقامه قسط و عدل و دادن حق هر كس به او باید بر سراسر جامعه شما حكومت كند. سپس قدم از آن فراتر نهاده، مى گوید: " بر اشیاء و اجناس مردم عیب مگذارید، و چیزى از آنها را كم مكنید" (وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ). " بخس" (بر وزن نحس) در اصل به معنى كم كردن به عنوان ظلم و ستم است. و اینكه به زمینهایى كه بدون آبیارى زراعت مى شود " بخس" گفته میشود به همین علت است كه آب آن كم است (تنها از باران استفاده مى كند) و یا آنكه محصول آن نسبت به زمینهاى آبى كمتر مى باشد.

و اگر به وسعت مفهوم این جمله نظر بیفكنیم دعوتى است به رعایت همه حقوق فردى و اجتماعى براى همه اقوام و همه ملتها،" بخس حق" در هر محیط و هر عصر و زمان به شكلى ظهور مى كند، و حتى گاهى در شكل كمك بلا عوض! و تعاون و دادن وام! (همانگونه كه روش استثمار گران در عصر و زمان ما است). در پایان آیه باز هم از این فراتر رفته، مى گوید: "در روى زمین فساد مكنید" (وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ). فساد از طریق كم فروشى، فساد از طریق غصب حقوق مردم و تجاوز به حق دیگران، فساد به خاطر بر هم زدن میزانها و مقیاسهاى اجتماعى، فساد از طریق عیب گذاشتن بر اموال و اشخاص، و بالآخره فساد به خاطر تجاوز به حریم حیثیت و آبرو و ناموس و جان مردم!. جمله" لا تَعْثَوْا" به معنى فساد نكنید است بنا بر این ذكر" مفسدین" بعد از آن به خاطر تاكید هر چه بیشتر روى این مساله است.

دو آیه فوق این واقعیت را به خوبى منعكس مى كند كه بعد از مساله اعتقاد به توحید و ایدئولوژى صحیح، یك اقتصاد سالم از اهمیت ویژه اى برخوردار است، و نیز نشان مى دهد كه بهم ریختگى نظام اقتصادى سرچشمه فساد وسیع در جامعه خواهد بود. سرانجام به آنها گوشزد كرد كه افزایش كمیت ثروت- ثروتى كه از راه ظلم و ستم و استثمار دیگران بدست آید- سبب بى نیازى شما نخواهد بود، بلكه" سرمایه حلالى كه براى شما باقى مى ماند هر چند كم و اندك باشد اگر ایمان به خدا و دستورش داشته باشید بهتر است. تعبیر به "بقیة اللَّه" یا به خاطر آن است كه سود حلال اندك چون به فرمان خدا است" بقیة اللَّه" است. و یا اینكه تحصیل حلال باعث دوام نعمت الهى و بقاى بركات مى شود. و یا اینكه اشاره به پاداش و ثوابهاى معنوى است كه تا ابد باقى مى ماند هر چند دنیا و تمام آنچه در آن است فانى شود، آیه 46 سوره كهف «وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَیْرٌ أَمَلًا؛ و نیکی های ماندگار، ثوابش نزد پروردگار تو بهتر و امید بخش تر است» نیز اشاره به همین است. و تعبیر به إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (اگر ایمان داشته باشید) اشاره به این است كه این واقعیت را تنها كسانى درك مى كنند كه ایمان به خدا و حكمت او و فلسفه فرمانهایش داشته باشند.

كم فروشى از عوامل فساد در ارض
در آیات قرآن مجید كرارا از كم فروشى نكوهش شده، گاه در داستان شعیب (ع) در آنجا كه قوم را مخاطب ساخته، مى گوید: «أَوْفُوا الْكَیْلَ وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِینَ وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ؛ حق پیمانه را ادا كنید، و دیگران را به خسارت میفكنید، با ترازوى صحیح وزن كنید، و حق مردم را كم نگذارید، و در زمین فساد نكنید» (شعراء 181- 183). به این ترتیب كم فروشى و ترك عدالت به هنگام پیمانه و وزن را در ردیف فساد در زمین شمرده است، و این خود دلیلى به ابعاد مفاسد اجتماعى این كار است. و نیز در آیه 7 و 8 سوره الرحمن رعایت عدالت در وزن را همردیف عدالت در نظام آفرینش در عالم جهان هستى گذارده، مى فرماید: «وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمِیزانَ أَلَّا تَطْغَوْا فِی الْمِیزانِ؛ خداوند آسمان را برافراشت و میزان و حساب در همه چیز گذاشت تا شما در وزن و حساب طغیان نكنید» اشاره به اینكه مساله رعایت عدل در سنجش مساله كوچك و كم اهمیتى نیست، بلكه در حقیقت جزئى از اصل عدالت و نظم كلى حاكم بر سراسر عالم هستى است.

و به همین دلیل پیشوایان بزرگ اسلام به این مساله اهمیت فراوانى مى دادند، تا آنجا كه در روایت معروف اصبغ بن نباته آمده است كه مى گوید: از على (ع) شنیدم كه بر فراز منبر مى فرمود: «یا معشر التجار! الفقه ثم المتجر»:ترجمه: اى گروه تجار! اول فقه بیاموزید، و سپس تجارت كنید. و این سخن را امام (ع) سه بار تكرار فرمود ... و در پایان این كلام فرمود: «التاجر فاجر، و الفاجر فى النار، الا من اخذ الحق و اعطى الحق؛ تاجر فاجر است و فاجر در دوزخ است مگر آنها كه به مقدار حق خویش از مردم بگیرند و حق مردم را بپردازند » ( كافى جلد 5 باب آداب التجارة حدیث 1»).

و در حدیث دیگرى از امام باقر ع نقل شده است: " هنگامى كه امیر مؤمنان على (ع) در كوفه بود همه روز صبح در بازارهاى كوفه مى آمد و بازار به بازار مى گشت و تازیانه اى (براى مجازات متخلفان) بر دوش داشت در وسط هر بازار مى ایستاد و صدا مى زد: " اى گروه تجار! از خدا بترسید"!  هنگامى كه بانگ على (ع ) را مى شنیدند هر چه در دست داشتند بر زمین گذاشته و با تمام دل به سخنانش گوش فرامى دادند، سپس مى فرمود:«قدموا الاستخارة و تبركوا بالسهولة، و اقتربوا من المبتاعین، و تزینوا بالحلم، و تناهوا عن الیمین، و جانبوا الكذب، و تجافوا عن الظلم و انصفوا المظلومین، و لا تقربوا الربا، و اوفوا الكیل و المیزان، و لا تبخسوا الناس اشیائهم، و لا تعثوا فى الارض مفسدین؛ از خداوند خیر بخواهید، و با آسان گرفتن كار بر مردم بركت بجوئید، و به خریداران نزدیك شوید، حلم را زینت خود قرار دهید، از سوگند بپرهیزید، از دروغ اجتناب كنید، از ظلم خوددارى نمائید، و حق مظلومان را بگیرید، به ربا نزدیك نشوید، پیمانه و وزن را به طور كامل وفا كنید، و از اشیاء مردم كم نگذارید، و در زمین فساد نكنید!». و به این ترتیب در بازارهاى كوفه گردش مى كرد، سپس به دار الاماره باز مى گشت و براى دادخواهى مردم مى نشست (كافى باب آداب التجاره حدیث 3 «با كمى اختصار»).

و نیز همان گونه كه در شان نزول آیات نیز آمده پیغمبر اكرم (ص) مى فرماید: " هر گروهى كم فروشى كنند خداوند زراعت آنها را از آنها مى گیرد، و گرفتار قحطى مى شوند!" از مجموع آنچه در بالا گفته شد استفاده مى شود كه یكى از عوامل مهم نابودى و عذاب بعضى از اقوام گذشته مساله كم فروشى بوده است كه موجب به هم خوردن نظام اقتصادى آنها، و نزول عذاب الهى شده. حتى در روایات اسلامى در آداب تجارت آمده است كه مؤمنان بهتر است به هنگام پیمانه و وزن كمى بیشتر بدهند، و به هنگام گرفتن حق خود كمى كمتر بگیرند (درست بر عكس كار كسانى كه در آیات فوق به آنها اشاره شده است كه حق خود را به طور كامل مى گیرند و حق دیگران را به طور ناقص مى پردازند) (جلد 12 وسائل الشیعه، ابواب التجارة باب 7 صفحه 290». از سوى دیگر مساله كم- فروشى به عقیده بعضى معنى وسیعى دارد كه هر گونه كم و كسر گذاردن در كار و انجام وظائف فردى و اجتماعى و الهى را شامل مى شود.

نتیجه کم فروشی
خداوند در آیات 1 تا 6 سوره مطففین با اشاره به اثرات کم فروشی می فرماید:« وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ *الَّذِینَ إِذَا اكْتالُوا عَلَى النَّاسِ یَسْتَوْفُونَ * وَ إِذا كالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ * أَ لا یَظُنُّ أُولئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ * لِیَوْمٍ عَظِیمٍ * یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ؛ واى بر كم فروشان. آنها كه وقتى براى خود كیل مى كنند حق خود را به طور كامل مى گیرند.  اما هنگامى كه مى خواهند براى دیگران كیل یا وزن كنند كم مى گذارند! آیا آنها باور ندارند كه برانگیخته مى شوند. در روزى بزرگ. روزى كه مردم در پیشگاه رب العالمین مى ایستند».

در این آیات قبل از هر چیز كم فروشان را مورد تهدید شدیدى قرار داده، مى فرماید" واى بر كم فروشان"! این در حقیقت اعلان جنگى است از ناحیه خداوند به این افراد ظالم و ستمگر و كثیف كه حق مردم را به طرز ناجوانمردانه اى پایمال مى كنند. " مطففین" از ماده" تطفیف" در اصل از" طف" گرفته شده كه به معنى كناره هاى چیزى است، و اینكه سر زمین" كربلا" را وادى طف مى گویند به خاطر این است كه در ساحل فرات واقع شده، سپس به هر چیز كمى واژه" طفیف" اطلاق شده است، همچنین به پیمانه اى كه پر نباشد یعنى محتوایش به كنارهاى آن رسیده اما مملو نشده است نیز همین معنى اطلاق مى شود، و بعد این واژه در كم فروشى به هر شكل و به هر صورت استعمال شده. " ویل" در اینجا به معنى" شر" یا" غم و اندوه" یا" هلاكت" یا" عذاب دردناك" و یا" وادى سخت و سوزانى در دوزخ" است، و معمولا این واژه به هنگام نفرین و بیان زشتى چیزى به كار مى رود، و یا اینكه تعبیرى است كوتاه اما مفاهیم زیادى را تداعى مى كند.

قابل توجه اینكه در روایتى از امام صادق (ع) آمده كه خداوند" ویل" را درباره هیچكس در قرآن قرار نداده مگر اینكه او را كافر نام نهاده همانگونه كه مى فرماید: «فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ كَفَرُوا مِنْ مَشْهَدِ یَوْمٍ عَظِیمٍ:" واى بر كافران از مشاهده روز بزرگ" ( اصول كافىمطابق نقل نور الثقلین جلد 5 صفحه 527 ). از این روایت استفاده مى شود كه كم فروشى بوى كفر مى دهد! سپس به شرح كار " مطففین" و كم فروشان پرداخته مى فرماید: " آنها كسانى هستند كه وقتى مى خواهند براى خود كیل كنند حق خود را به طور كامل مى گیرند" (الَّذِینَ إِذَا اكْتالُوا عَلَى النَّاسِ یَسْتَوْفُونَ). تعبیر به " على الناس" در اینجا اشاره به آن است كه حقى بر مردم دارند و در تقدیر «اذا كالوا ما على الناس» بوده، و اصولا " كال علیه" در جایى گفته مى شود كه هدف از كیل گرفتن حقى است و اما" كاله" و همچنین" كال له" مربوط به جایى است كه منظور از كیل پرداختن حق دیگرى باشد ." اما هنگامى كه مى خواهند براى دیگران كیل یا وزن كنند كم مى گذارند" (وَ إِذا كالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ).

جمعى از مفسران از آیات فوق چنین استفاده كرده اند كه منظور از" مطفف"  كسى است كه به هنگام خرید بیش از حق خود مى گیرد، و به هنگام فروش كمتر از حق مى دهد، لذا خداوند به خاطر هر دو جهت " ویل" را بر آنها نهاده. ولى این اشتباه است، زیرا تعبیر" یستوفون" مفهومش این است كه حق خود را به طور كامل مى گیرند، و چیزى كه دلالت بر اضافه بر حق كند در این عبارت نیست، و اینكه مى بینیم خداوند آنها را مذمت كرده در مقایسه این دو حالت با یكدیگر است كه به هنگام خرید حق را به طور كامل مى گیرند، و به هنگام فروش ناقص مى دهند، درست مثل این است كه در مقام مذمت كسى مى گوئیم: " هر گاه طلبى از كسى داشته باشد سر موعد آن را مى گیرد، اما اگر بدهكار باشد ماهها تاخیر مى اندازد" با اینكه گرفتن طلب در رأس موعد كار بدى نیست، كار بد در مقایسه این دو با یكدیگر است. قابل توجه اینكه: در مورد گرفتن حق تنها سخن از" كیل" است ولى در مورد پرداختن سخن از " كیل" و " وزن" هر دو به میان آمده، این تفاوت تعبیر ممكن است به یكى از دو دلیل زیر باشد:

نخست اینكه خریداران عمده در زمانهاى گذشته بیشتر از " كیل" استفاده مى كردند، زیرا ترازوهاى بزرگى كه بتواند وزنهاى زیاد را بسنجد وجود نداشت، اما پیمانه هاى بزرگ به آسانى یافت مى شد (در باب" كر" نیز گفته اند كه این واژه در اصل نام پیمانه بزرگى بوده است). ولى به هنگام فروش هم عمده فروشى داشتند (با كیل) و هم خرده فروشى (با وزن). دیگر اینكه براى گرفتن حق استفاده از پیمانه مناسبتر است، چرا كه تقلب در آن مشكلتر مى باشد، ولى براى كم فروشى استفاده از وزن معمول تر است چرا كه امكان تقلب در آن بیشتر مى باشد. این نكته نیز قابل توجه است كه آیات فوق گرچه تنها از كم فروشى در مورد كیل و وزن سخن مى گوید، ولى بدون شك مفهوم آیه وسیع است و هر گونه كم فروشى را هر چند در معدودات (چیزهایى را كه با عدد مى فروشند) نیز شامل مى شود. بلكه بعید نیست با استفاده از الغاى خصوصیت، كم گذاردن در خدمات را نیز فرا گیرد، فى المثل اگر كارگر و كارمندى چیزى از وقت خود بدزدد در ردیف" مطففین" و كم فروشانى است كه آیات این سوره سخت آنها را نكوهش كرده است.

بعضى مى خواهند براى آیه توسعه بیشترى قائل شوند و هر گونه تجاوز از حدود الهى و كم و كسر گذاشتن در روابط اجتماعى و اخلاقى را مشمول آن بدانند، گرچه استفاده این معنى از الفاظ آیه روشن نیست، ولى بى تناسب هم نمى باشد. و به همین جهت از" عبد اللَّه بن مسعود" صحابى معروف نقل شده كه گفت: " نماز نیز قابل پیمانه است! كسى كه كیل آن را به طور كامل ادا كند خداوند پاداش او را كامل مى دهد، و هر كس از آن كم بگذارد درباره او همان جارى مى شود كه خداوند درباره مطففین (كم فروشان) فرموده (مجمع البیان جلد 10 صفحه 452). سپس آنها را با این جمله استفهام توبیخى مورد تهدید قرار مى دهد: " آیا آنها باور ندارند كه برانگیخته مى شوند"؟! در روزى بزرگ. روزى كه عذاب و حساب و خبر او و هول و وحشتش همه عظیم است. روزى كه مردم از قبرها برمى خیزند، و در پیشگاه رب العالمین حاضر مى شوند. یعنى اگر آنها قیامت را باور مى داشتند و مى دانستند حساب و كتابى در كار است، و تمام اعمالشان براى محاكمه در آن دادگاه بزرگ ثبت مى شود، و هر كس به اندازه سر سوزنى كار نیك و بد كرده، نتیجه آن را در آن روز عظیم مى بیند، هرگز چنین ظلم و ستم نمى كردند و حقوق افراد را پایمال نمى ساختند.

بسیارى از مفسران " یظن" را كه از ماده " ظن" است در اینجا به معنى" یقین" مى دانند، و نظیر این تعبیر در قرآن مجید وجود دارد، مانند آیه 249 سوره بقره «قالَ الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ؛ آنها كه مى دانستند خدا را ملاقات خواهند كرد (و به روز قیامت ایمان داشتند) گفتند چه بسیار گروه كوچكى كه به فرمان خدا بر گروه عظیمى پیروز شدند». (این آیه درباره گروهى از بنى اسرائیل است كه ایمان و استقامت خود را در مراحل مختلف نشان داده بودند). شاهد گویاى این سخن حدیثى است كه از امیر مؤمنان على (ع) نقل شده كه در تفسیر آیه: «أَ لا یَظُنُّ أُولئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ لِیَوْمٍ عَظِیمٍ»  فرمود: " مفهومش این است: الیس یوقنون انهم مبعوثون؟ " آیا یقین ندارند كه آنها برانگیخته مى شوند"؟! ( تفسیر برهان جلد 4 صفحه 38). واژه مزبور بر خلاف آنچه امروز در میان ما معروف است مفهوم گسترده اى دارد كه هم " علم" و هم " گمان" را شامل مى شود، و گاه در این، و گاه در آن به كار مى رود.

منابع :

    تفسير نمونه، ج‏12، ص 114-112،
    تفسير نمونه، ج‏9، ص: 203-201،
    تفسير نمونه، ج‏26، ص: 253-250،
    تفسير برهان جلد 4 صفحه 38،
    آشنایی با قرآن 6، صفحه 21-20
   
 



نظرات 0
تاريخ : دوشنبه 8 فروردین 1390  | 7:47 PM | نویسنده : قاسمعلی

محور : معضلات اقتصاد

مجموعه دستاوردهاى مادى و معنوى بشر در طول تاریخ را فرهنگ مى نامند. تبادل فرهنگى ملت ها نیز كه در طول تاریخ در بسترى طبیعى ادامه داشته براى تازه ماندن معارف و حیات فرهنگى بشر امرى ضرورى است و جامعه ى انسانى را در مسیر سعادت واقعى به پیش مى برد. اما آنچه امروزه مشكل ساز شده «تهاجم فرهنگى» یا غلبه ى یك فرهنگ بر سایر فرهنگ هاست كه نمونه ى بارز آن روند روبه گسترش تسلط فرهنگ غرب بر سایر فرهنگ ها ـ به ویژه فرهنگ اسلامى ـ در یكصد سال اخیر است.
تفاوت عمده ى تهاجم فرهنگى با تبادل فرهنگى در این است كه در تهاجم براى فرهنگ موردهجوم امكان انتخاب وجود ندارد. جلوه هاى تهاجم فرهنگى را مى توان به دو دسته ى بیرونى، همچون: تلاش براى دین زدایى، ایجاد روحیه ى خودباختگى فرهنگى، ترویج افكار و اندیشه هاى غربى و ... و درونى، همچون: عقب ماندگى علمى و صنعتى، فقر اقتصادى، غفلت كارگزاران فرهنگى و ... تقسیم كرد.

امروزه با توجه به رشد فكرى و آگاهى عمومى ملت هاى جهان، نفوذ و سلطه و به دست آوردن مستعمرات از راه لشگركشى هاى نظامى، به آسانى امكان پذیر نیست و در صورت اجرا هزینه هاى زیادى را بر مهاجمان تحمیل مى كند؛ به همین سبب، بیش از یك قرن است كه استعمارگران روش نفوذ در كشورها را تغییر داده اند. این كشورها معمولاً اجراى مقاصد خود را با عناوین تبلیغ مذهبى، رواج تكنولوژى، ترویج زبان، انجمن هاى خیریه، ترویج بهداشت، سوادآموزى و ...، به عبارت دیگر، به نام سیاست هاى فرهنگى و فرهنگ پذیرى انجام مى دهند.
هرچند نمى توان این عناوین را از نظر نوع دوستى و انسانیت مورد تردید قرار داد، ولى تاریخچه ى این روابط و خدمات نشان داده است كه این برنامه ریزى هاى دقیق، در جهت رشد و بالندگى فرهنگ این كشورها نبوده بلكه زمینه ى اسارت كامل فرهنگى، اجتماعى، اقتصادى و سیاسى آنان را فراهم ساخته است (روح الامینى، 1372، ص 101).

بدین ترتیب، استعمارگران، اكنون به این نتیجه رسیده اند كه بهترین راه نفوذ در سایر كشورها، نفوذ در فرهنگ آنان و استحاله ى درونى آن است. آنان مى خواهند ارزش هاى موردپسند خود را ارزش هاى مترقى جلوه دهند و جایگزین معیارهاى بومى و فطرى ملت ها سازند و، از این طریق، بدون هیچ دغدغه اى به آینده ى منافع خود در این كشورها مطمئن باشند.
این جمع بندى، به ویژه در دهه هاى اخیر، مبناى فعالیت هاى سازمان یافته ى گسترده اى قرار گرفته كه غرب آنها را ترویج معیارهاى تمدن، رشد و توسعه معرفى مى كند؛ اما در فرهنگ ملت ها، از این اقدامات با تعابیر مختلفى یاد مى شود كه مفهوم مشترك آنها در تعبیر هجوم فرهنگى نهفته است (خرم، 1378، ص15).
این عمل (جایگزینىِ فرهنگ بیگانه با فرهنگ خودى) به شكلى هوشیارانه كه بتواند یك ملت و جامعه را نسبت به فرهنگ خود بیگانه، و مطیع غرایز بیگانگان كند، عمدتا «تهاجم فرهنگى» محسوب مى شود. دانشمندان غربى نیز به این واقعیت اذعان دارند.
اتوكلاین برگ، یكى از روان شناسان اجتماعى غربى، در این زمینه مى نویسد: "حتى در جریان پیاده كردن برنامه هاى بلندنظرانه و آزادمنشانه، چون كمك به همكارى فنى نیز نگرش استعمارى و سایر اشكال استثمار متجلى است؛ مثلاً كشورى كه كمك هاى فنى به دیگرى ارائه مى دهد این انتظار را دارد كه كشور دریافت دارنده ى كمك، معیارها و الگوهاى وى را برگزیند."

مقابله با تهاجم فرهنگى
بى تردید امروزه اكثر كشورها در پى آن هستند كه راهكارهایى بیندیشند تا از تخریب و تضعیف فرهنگ خود از طریق رسانه هاى همگانى هدایت شده توسط غرب بكاهند؛ هرچند كسى منكر این واقعیت نمى تواند باشد كه در دنیاى امروز، كشورها نمى توانند دیوارى به دور خود بكشند و از برخورد فرهنگ جامعه ى خود با فرهنگ هاى بیگانه، در امان باشند، زیرا رسانه هاى همگانى جهان هم چون ماهواره ها و تكنولوژى اینترنت، مردم دنیا را در جریان آخرین پیشرفت ها، مدها، ساخته ها، هنرها و غیره قرار مى دهند.
اگر فرهنگ جامعه اى توان خود را از دست بدهد و اگر مردمى از فرهنگ خود گسسته شوند، قدرت درست اندیشیدن از آنها سلب مى گردد و در این دریاى ارتباطات غرق مى شوند. اگر ظرف مدت دو سال، جامعه ى شوروى سابق به كلى دگرگون مى شود و رسانه ها و كانال هاى تلویزیونى امریكایى و اروپایى چنان فرهنگ آن را در هم مى كوبند كه آثار نویسندگان و هنرمندان بزرگ روسیه به كلى فراموش مى شود و الگوهاى غرب مقبولیت مى یابند، بیش تر به این دلیل است كه پیش از آن، فرهنگشان صلابت و ایستادگى خود را از دست داده بود.

ما معتقدیم فرهنگ اصیل اسلامى و تعصب مذهبى، هم چون درخت تنومندى در ذهن و قلب مردم مسلمان این مرز و بوم ریشه دوانیده است و طوفان «تهاجم فرهنگى» به راحتى نمى تواند این درخت را از جاى بركَنَد، اما نباید از تكان هاى گاه و بیگاه آن كه میوه هاى نارسیده را سرنگون مى سازد غافل بود؛ به همین جهت شناخت راه هاى مقابله با تندباد تهاجم بسیار حایز اهمیت است.
ملت هایى كه علاقه مند به حفظ و پاسدارى از «هویت فرهنگى» خود هستند، سعى مى كنند فرهنگ غیرمادى جامعه ى خویش را حفظ نمایند. البته این بدان معنا نیست كه مى توان (یا باید) فرهنگ غیرمادى را كاملاً دست نخورده و ثابت و «اصیل» نگه داشت؛ زیرا، همان طور كه در ویژگى هاى فرهنگ ملاحظه شد، تغییر از خصوصیات فرهنگ است. ولى این تغییر، در صورتى به هویت فرهنگى آسیب نمى رساند و باعث از هم گسیختگى آن نمى شود كه جریان كُند، بطئى، عادى و خودبه خودى را بپیماید. براى مقابله و مبارزه با «تهاجم فرهنگى» راه هاى بسیار زیادى در زمینه هاى اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى و سیاسى ذكر شده كه هر كدام داراى اهمیت خاص خود است. از جمله:

الف) شناخت دقیق و همه جانبه ى تهاجم فرهنگى
یكى از موارد مهم و اساسى در مبارزه با تهاجم فرهنگى، شناخت ابعاد و ریشه هاى آن است؛ زیرا زمانى مى توانیم در برابر این پدیده برنامه ریزى كنیم كه از دشمن مهاجم و برنامه هاى او اطلاع كافى داشته باشیم و متناسب با آن، سلاح تدافعى خود را به كار گیریم. بدون این كه ما در برابر تهاجم فرهنگى غرب تسلیم شویم، تا ندانیم كه تهاجم از كجا آغاز شده و چه هدفى دارد و سلاحش چیست، چگونه مى توانیم در برابر آن بایستیم؟ من نگفتم كه تهاجم فرهنگى مهم نیست؛ بلكه سخن این بود كه چون این تهاجم جز در موارد خاص دانسته نیست، نسخه ى علاج قطعى براى آن نمى توان نوشت.

ب) شناخت دقیق و كامل فرهنگ اسلامى و ملى
گام دوم در مبارزه با تهاجم فرهنگى شناخت فرهنگ غنى اسلامى و عناصر فرهنگى آن است؛ علاوه بر این باید عناصر مقبول فرهنگ ملى و آداب و رسوم اجتماعى، ذخایر فرهنگى با ارزش تلقى شده و زنده نگه داشته شوند. در این خصوص آگاهى بخشیدن به نوجوانان و جوانان از طریق مأنوس كردن آنان با مفاخر و مواریث فرهنگى از اهمیت خاصى دارد. اعتلاى فرهنگ ایرانى ـ اسلامى و ایجاد حس غرور و افتخار در جوانان و نوجوانان، این وارثان واقعى ارزش هاى گران بهاى فرهنگ خودى، گامى اساسى است كه باید براى مبارزه ى بى امان با تهاجم فرهنگى غرب برداشته شود.
یك جوان مسلمان ایرانى باید بداند كه وارث چه نوع فرهنگى است. مى توان با تقویت نیروى ایمان و با تأكید بر فرهنگ و سنت هاى خودى و بزرگ جلوه دادن نقاط قوت آنها، تمام آحاد جامعه، به ویژه نوجوانان و جوانان كشور را در برابر چنین تهاجمى مقاوم كرد؛ هم چنین از این طریق مى توان احساس حقارت را در این گروه از بین برد و روحیه ى سازندگى و امید را در آنان تقویت كرد.

ج) اصلاحات علمى و اقتصادى
برنامه ریزى در جهت پیشرفت همه جانبه ى كشور و تبدیل آن به یكى از كشورهاى بزرگ علمى و صنعتى و مستقل از جهت تأمین كالاهاى اساسى مورد نیاز و فراهم آوردن زمینه هاى رفع نیازهاى اقتصادى جامعه، به ویژه نیازهاى جسمى و روحى نسل جوان از قبیل تحصیلات كافى، شغل مناسب، امكانات تشكیل خانواده، امكانات گذراندن مناسب اوقات فراغت مانند امكانات ورزشى و ... بیش ترین نقش را در تثبیت فرهنگ ملى و مصونیت در برابر فرهنگ مهاجم دارد.

د) تدوین سیاست فرهنگى و تربیتى جامع از طریق
1. تقویت كمى و كیفى تولیدات فرهنگى توسط رسانه هاى جمعى داخلى؛ تأثیر رسانه اى خودى در مبارزه با تهاجم فرهنگى امرى قطعى و انكارناپذیر است. آشنایى با پیشرفته ترین روش هاى تبلیغ از قبیل روان شناسى تبلیغ و شناسایى افكار عمومى در مباحث روان شناسى اجتماعى و آخرین مباحث طرح شده در جامعه شناسى ارتباطات باید مدنظر قرار گیرد.
2. استحكام مبانى تعلیم و تربیت اسلامى نوجوانان و جوانان
3. تقویت ایمان از طریق بالابردن سطح رشد علمى و فكرى مردم نسبت به مسائل اعتقادى، تبلیغ، نشر و ترویج مسائلى كه در تشدید عواطف و احساسات دینى مردم تأثیر زیادى دارد، مانند نماز جماعت، جلسات قرآن، هیأت هاى مذهبى، عضویت در مراكز خیریه و عام المنفعه، دور نگه داشتن مردم از ارزش هاى ضد اسلامى و غیرخدایى با ترویج ارزش هاى دینى در یك سطح گسترده و فراگیر و ... .
4. ارتقاى كیفى فعالیت هاى هنرى و ایجاد مراكز هدایت كننده ى ابزارهاى صوتى و تصویرى.
5. گسترش فعالیت هاى برون مرزى نهادهاى فرهنگى.
6. ایجاد هماهنگى بین دستگاه هاى اجرایى فرهنگى و عدم دخالت افراد غیرمتخصص و غیرمسؤول در امور فرهنگى و هنرى.
7. گسترش ارتباطات فرهنگى با كشورهاى داراى منافع مشترك.
8. حفظ جریان هاى فرهنگى اصیل و حمایت از مدافعان واقعى نظام.
9. مشاركت دادن نوجوانان و جوانان در فعالیت هاى فرهنگى از قبیل: تشكیل سمینارهاى مسائل فرهنگى و مسابقات علمى و فرهنگى با حضور و مشاركت آنان، تقویت روحیه ى كتاب خوانى و انتشار بیش تر كتاب هاى مذهبى جذاب.
10. تقویت پایه هاى تربیتى و اخلاقى افراد در خانواده و مدرسه و ایجاد ارتباط عاطفى بین والدین و كودكان.
11. بازنگرى در منابع درسى دانشگاهى به ویژه كتاب هایى كه به ناچار از زبان هاى بیگانه ترجمه مى شوند.
12. از بین بردن روحیه ى مصرف گرایى به ویژه در مواردى كه سبب وابستگى كشور مى شود.
13. ایجاد محیط گرم خانوادگى و برخورد دوستانه با جوانان.
14. آگاه كردن مردم از اهداف فرهنگ سازان غربى

مجله حوزه و دانشگاه، شماره 35، مقاله درآمدى بر شناخت ابعاد تهاجم فرهنگى و نحوه‏ى مقابله با آن، نوشته حميد جاودانى شاهدين، منابع: آزاد ارمكى



نظرات 0
تاريخ : یک شنبه 7 فروردین 1390  | 10:15 PM | نویسنده : قاسمعلی

محور : معضلات اقتصادی

تراز پرداختها سندی است که درآن معاملات ومبادلات اشخاص حقیقی وحقوقی مقیم یک کشور با خارج به طور منظم برای مدت یک سال درآن ثبت می گردد.

اشخاص حقیقی وحقوقی یعنی افراد (تجار) ، شرکتها ، موسسات ، بانکها وارگانهای دولتی درطول یکسال ، معاملات ومبادلاتی با اشخاص حقیقی وحقوقی خارجی انجام می دهند. این معاملات ومبادلات شامل صدور و ورود کالاها وخدمات ، اعطاء یا اخذ وام ، انجام سرمایه گذاری و گرفتن ویا اهداء هدایای بلاعوض می باشد. برای اطلاع از اهمیت واثر این معاملات ومبادلات بر فعالیتهای اقتصادی کشور ، معمولا" آنهارا تقسیم بندی وبه طور منظم ثبت می کنند.

مقامات دولتی می توانند با بررسی ترازپرداختها ، وضعیت اقتصادی کشور را در رابطه با فعالیتهای اقتصادی داخلی وخارجی مورد ارزیابی وتحلیل قرار دهند.

منظور از اشخاص حقیقی وحقوقی مقیم یک کشور، اشخاصی هستند که محل اقامت آنها درداخل کشور قرار دارد . بنابراین فعالیت دیپلماتهای خارجی وکارگران خارجی که به طور موقت دریک کشور فعالیت دارند طبق این تعریف در تراز پرداختها درنظر گرفته نمی شود.

کشورهای عضو صندوق بین المللی با توجه به معیارهائی که این صندوق جهت تنظیم تراز پرداختها تعیین کرده است ، نسبت به تهیه ترازپرداختها  وانتشار آن اقدام می کنند.

ترازپرداختها معمولا" به سه حساب : جاری ، سرمایه وتسویه های رسمی تقسیم می شود.هرگونه فعالیتی درترازپرداختها به صورت مثبت ومنفی (بستانکار یا بدهکار) ثبت می شود . صادرات کالا وخدمات (که منجر به ورود ارز می شود) اخذ هدایا و ورود سرمایه با علامت مثبت در ستون بستانکار درترازپرداختها ثبت می شوند ، درحالیکه واردات کالاها وخدمات (که منجر به خروج ارز خواهد شد) ، اعطاء هدایا به خارج وصدور ارز جهت انجام سرمایه گذاری درخارج با علامت منفی درستون بدهکار درتراز پرداختها درنظر گرفته می شود.

البته حساب تسویه های رسمی نیز چگونگی افزایش ویا کاهش ذخایر ارزی وطلای کشور را نشان می دهد. اگر ستون بستانکار درترازپرداختها بیشتر باشد ، می گویند ترازپرداختها دارای مازاد است. دراین صورت ذخایر ارزی وطلای کشور اضافه می شود . اگر ستون بدهکار درترازپرداختها بیشتر باشد ، گویند ترازپرداختها دارای کسری است . دراین حالت ذخایر ارزی وطلای موجود کشور کاهش پیدا می کند.

معمولا" کشورها ، ترازپرداخت هارا به دوصورت تنظیم می کنند . نوع نخست تنظیم ترازپرداختها به طور خلاصه است وبرای هرحساب فقط مانده آن حساب ویا اقلام مهم آن ذکر می شود . درحالی که نوع دوم به خلاصه فعالیتها اکتفا نکرده وتفصیل اقلام مختلف را نیز ذکر می کند. معمولا" ترازپرداخت ها را به طور سالیانه تنظیم می کنند.

برگرفته از: اقتصاد بین الملل

نوشته دکتر طهماسب محتشم دولتشاهی



نظرات 0