شعر عاشقانه
ناگهان چقدر زود دیر می شود!
موضوعات
کدهای کاربر

ازدست عزیزان چه بگویم ؟ گله ای نیست

گرهم گله ای هست، دگر حوصله ای نیست

 

سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم

هرلحظه جزاین دست مرا مشغله ای نیست

 

دیری است که از خانه خرابان جهانم

بر سقف فروریخته ام چلچله ای نیست

 

درحسرت دیدار تو آواره ترینم

هرچند که تا خانه تو فاصله ای نیست

 

بگذشته ام از خویش ولی از توگذشتن

مرزی است که مشکل تر از آن مرحله ای نیست

 

سرگشته ترین کشتی دریای زمانم

می کوچم و در رهگذرم اسکله ای نیست

 

من سلسله جنبان دل عاشق خویشم

بر زندگیم سایه ای از سلسله ای نیست

 

یخ بسته زمستان زمان در دل بهمن

رفتند عزیزان و مرا قافله ای نیست

 

بهمن رافعی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ پنج شنبه 24 اسفند 1396 6:43 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

گویی به دستان خدا ایمان ندارد

شهری که در تقویم خود باران ندارد

 

باران تن خیس تو،باران چشم هایت

باران که باشد زندگی پایان ندارد

 

هر روز دیدار تو باشد روز عید است

فطر و غدیر و مبعث و قربان ندارد

 

با من مدارا کن که این سرباز تنها

در سنگرش جز بوسه ای پنهان ندارد

 

انگشت هایم لای موهایت اسیرند

گاهی رهایی لذت زندان ندارد

 

دیدار تو خوب است،چون خواب دم صبح

خوابی که آغازش تویی پایان ندارد

 

امشب تنت مثل دهی برفی ست،گاهی

بی برف بازی زندگی امکان ندارد

 

ناصر حامدی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ پنج شنبه 24 اسفند 1396 6:42 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

نه از کسی گله دارم نه با کسی قهرم

کشانده اند چرا پیش قاضی شهرم

 

 شبیه عقربم اما بدون آزارم

که ساختند طبیبانه مرهم از زهرم

 

اگر سکوت فروشی است! من خریدارم

 نداشتند دکانهای بسته ی شهرم

 

به هیچ آدمی از درد خود نخواهم گفت

فرار می کنم از گوشهای نامحرم

 

بگیر از آب مرا، با تو جفت خواهم شد

که لنگه کفش رها در مسیر این نهرم

 

اعظم سعادتمند


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ پنج شنبه 24 اسفند 1396 6:41 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

بی ‌حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست

باور کنید پاسخ آیینه سنگ نیست

 

سوگند می ‌خورم به مرام پرندگان

در عرف ما سزای پریدن تفنگ نیست

 

با برگ گل نوشته به دیوار باغ ما

وقتی بیا که حوصله ی غنچه تنگ نیست

 

در کارگاه رنگرزان دیار ما

رنگی برای پوشش آثار ننگ نیست

 

از بردگی مقام بلالی گرفته‌اند

در مکتبی که عزت انسان به رنگ نیست

 

دارد بهار می ‌گذرد با شتاب عمر

فکری کنید فرصت پلکی درنگ نیست

 

وقتی که عاشقانه بنوشی پیاله را

فرقی میان طعم شراب و شرنگ نیست

 

تنها یکی به قله ی تاریخ می ‌رسد

هر مرد پا شکسته که تیمور لنگ نیست

 

محمد سلمانی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ پنج شنبه 24 اسفند 1396 6:41 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

یاد عبور مـاه از آن کافـــــه ها بخیر

از یاد رفت قصه ی ما، یاد مـــا بخیر

 

در کوچه های برف،کسی ساز می نواخت

یاد شبی که با تــــــــو شدم آشنــــا بخیر

 

در باد گم شدند رفیقـــــان خوب ما

یاد سئویل، مرضیــــــه و مصطفی بخیر

 

یاد عزیزت از همه ی یادها جداست

ای من فدای چشم تو، یادت جدا بخیر

 

رسول یونان


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ پنج شنبه 24 اسفند 1396 6:40 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

لب من عطر تو را دارد و من می ترسم

نکند مادرم از بوسه ی مان بو ببرد

 

اگر امشب بت من دست به ابرو ببرد

خبر مرگ مرا باد به هر سو ببرد

 

هر کسی شعر به چشمان تو تقدیم کند

مثل این است که رقاصه به باکو ببرد

 

سر مویی اگر از حسن تو معلوم شود

سر انگشت زیاد است که چاقو ببرد!

 

روسری های تو باعث شده زنبور عسل

جای گل حسرت و اندوه به کندو ببرد

 

لب من عطر تو را دارد و من می ترسم

نکند مادرم از بوسه ی مان بو ببرد

 

باز هم خیره به عکست شده ام تا شاید

این سری چشم تو را چشم من از رو ببرد

 

حسین زحمت کش


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ پنج شنبه 24 اسفند 1396 6:39 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

باز در خود خیره شو، انگار چشمت سیر نیست

درد خودبینی است می دانم تو را تقصیر نیست

 

کوزه ی دربسته در آغوش دریا هم تهی است

در گل خشک تو دیگر فرصت تغییر نیست

 

شیر وقتی در پی مردار باشد مرده است

شیر اگر همسفره ی کفتار باشد، شیر نیست

 

اولین شرط معلم بودن عاشق بودن است

شیخ این مجلس کهن سال است اما پیر نیست

 

در پشیمانی چراغ معرفت روشن تر است

توبه کن! هرگز برای توبه کردن دیر نیست

 

همچنان در پاسخ دشنام می گویم سلام

عاقلان دانند دیگر حاجت تفسیر نیست

 

باز اگر دیوانه ای سنگی به من زد شاد باش

خاطر آیینه ی ما از کسی دلگیر نیست

 

فاضل نظری


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ پنج شنبه 24 اسفند 1396 6:39 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

اين كه پايَت مانده بودم، كار دستم داده بود

اتفاقى كه نفهميدم چرا افتاده بود؟!

 

سخت دل بستم به تو، "ليلاى فرهادم!"، دلت

بيستون ميشد اگر كه كوه كندن ساده بود

 

مرزِ آغوش تو كارى با دلِ سرباز كرد

كه براى فتح جنگِ "تن به تن" آماده بود

 

چشم من با ديدنِ چشمان تو، گمراه شد

مادرم اى كاش كه فرزندِ كورى زاده بود

 

راهمان از هم جدا شد، قسمت هم ميشديم

كوچه اى بن بست اگر در انتهاى جاده بود

 

حسن رحمانى نكو


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ پنج شنبه 24 اسفند 1396 6:38 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

آنچنان ذهن من از خواستنت سرشار است

که شب از یاد تو تا وقت سحر بیدار است

 

حیف از این قسمت و تقدیر که هر کار کنم

باز بین من و تو فاصله معنا دار است

 

خودمانیم، تعارف که نداریم بگو

دست بردارم اگر پای کسی در کار است

 

بی تو با یاد تو رؤیای قشنگی دارم

قسمت این است دلم دولت خود مختار است

 

فرض کن دست مترسک به کلاغی نرسد

دستِ کم باعث دلگرمی شالیزار است

 

روزها یاد تو، شب یاد تو، در خواب خودت

سهمم از حادثه ی عشق همین مقدار است

 

حسن توکلی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ پنج شنبه 24 اسفند 1396 6:38 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

شاید این بار تبر دست درختان افتاد

کارصیاد به آهوی گریزان افتاد

 

شاید امروز مرا چیدی و باخود بردی

گذر شاخه ی خشکیده به گلدان افتاد

 

کوه در دامنه سرد خودش چادر زد

آتش کلبه ی ما یاد زمستان افتاد

 

قهوه ی فال مرا سربکش امشب، شاید

آخرین عکس من و تو ته فنجان افتاد

 

تو بهار منی و سهم من از خاطره ات

گل سرخی ست که در جوی خیابان افتاد

 

آن کبوتر که فرستاده ای آمد، اما

خبر ِ نامه شنید و لب ایوان افتاد

 

مهسا تیموری


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ پنج شنبه 24 اسفند 1396 6:37 AM ] [ سید رضا هاشمی ]

تعداد کل صفحات : 39 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 >
درباره وبلاگ

آمار و بازدید ها
کل بازدید:87282

تعداد کل مطالب : 1173

تعداد کل نظرات : 1

تاریخ آخرین بروزرسانی : شنبه 9 تیر 1397 

تاریخ ایجاد بلاگ : دوشنبه 17 مهر 1396